خطبه 035-بعد از حكميت - ترجمه نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه نهج البلاغه - نسخه متنی

سید علی نقی فیض الاسلام

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

خطبه 035-بعد از حكميت


از خطبه هاى آن حضرت عليه السلام است كه پس از راى دادن حكمين فرموده است: (وقتى كه عمرو ابن عاص و ابوموسى بموجب قرارداد تحكيم در دومه الجندل كه قلعه بين شام و مدينه و بشام نزديكتر بوده و در سر حد شام و عراق واقع است به هم رسيدند و راجع بامر خلافت با يكديگر گفتگو نمودند، حضرت در آن هنگام به كوفه تشريف برده منتظر دانستن نتيجه حكم آنها بود، تا اينكه در آخر عمرو، ابوموسى را فريب داد و قرار گذاشتند هريك به منبر رفته امير خود را عزل نموده امر خلافت را بشورى محول نمايند، عمرو، ابوموسى را بر خود مقدم داشت كه بمنبر رفت و حضرت امير را از خلافت عزل نمود، و بعد از او عمرو بمنبر رفته معاويه را بخلافت نصب كرد، چون اين خبر در كوفه به آن حضرت رسيد دلتنگ شده برخاست و براى مردم اين خطبه را خواند): ستايش مخصوص خداوند است هر چند روزگار بليه بزرگ و پيش آمد بسيار سخت پيش آرد (مقصود حضرت اين است كه ستايش خداوند در هر حال خواه در وقت خوشى و خواه در وقت سختى لازم است) و گواهى مى دهم كه نيست خدائى مگر خداى يگانه كه شريك ندارد و نيست معبودى سواى او، و محمد بنده و فرستاده او است، خداوند بر او و آلش درود فرستد. و بعد، نت

يجه نافرمانى نصيحت كننده مهربان كه (به هر چيز) دانا و باتجربه است حسرت و اندوه است و در پى آن ندامت و پشيمانى، و من در اين حكميت (چون زيان آنرا مى دانستم) امر و راى خود را با خلاصه آنچه در نظر داشتم براى شما بيان كردم (شما گفتارم را پيروى نكرديد به پشيمانى گرفتار شديد كه سودى ندارد) ((لو كان يطاع لقصير امر)) اى كاش امر و راى قصير پيروى مى شد (اين جمله ضرب المثل مشهور عرب است براى كسانيكه نصيحت ناصح را نشنوند و به پشيمانى مبتلى گردند، و قصه آن اينست كه جذيمه ابرش پادشاه حيره با عمرو ابن ظرب پادشاه جزيره جنگ كرد و او را بقتل رسانيد، پس از عمرو دخترش زباء جانشين پدر شد و در صدد خونخواهى پدر برآمده خواست با جذيمه كارزار نمايد خواهرش زبيبه او را منع كرد، پس زباء بفكر افتاد كه با مكر و حيله انتقام پدر را بگيرد، نامه اى بجذيمه نوشت كه من زنم و زنان را پادشاهى نشايد و از شوهر ناگزيرند، و من غير از تو كسى را براى همسرى نمى پسندم و اگر بيم سرزنش مردم نبود خودم بسوى تو مى آمدم، پس اگر قدم رنجه فرمائى مملكت مرا از آن خود خواهى يافت، چون نامه به جذيمه رسيد با بزرگان اصحابش مشورت كرد همه او را به اين سفر تشويق نمودند مگر ق

صير ابن سعيد كه فرزند كنيز او و مردى بسيار باهوش و تدبير بود كه هيچگاه جانب احتياط را فرو نمى گذاشت، از روى فراست حدس زد كه بايد حيله اى در اين دعوت باشد، لذا با راى اصحاب جذيمه مخالفت كرد و او را از اين سفر منع نمود، ليكن جذيمه به گفتار او اعتنائى نكرده با هزار سوار حركت كرد، چون نزديك جزيره رسيد لشگر زباء او را استقبال نمودند ولى احترام زيادى نديد، قصير اشاره كرد كه برگرد و به نزد زباء نرو كه من در اين كار مكر و حيله مى بينم، جذيمه باز اعتنائى به گفته او نكرده چون وارد جزيره گشت، او را كشتند، آنگاه قصير گفت: لو كان يطاع لقصير امر و اين سخن در ميان عرب ضرب المثل شد، خلاصه مقصود حضرت آن است كه اى كاش راى و انديشه مرا در قبول نكردن حكميت عمرو ابن عاص و ابوموسى پيروى مى كرديد تا اكنون پشيمان نمى شديد، و من آنچه را كه به شما بايد بگويم گفتم) پس مرا پيروى نكرده و امتناع نموديد، مانند مخالفين جفاكار و پيمان شكن نافرمان تا اينكه (بر اثر اصرار شما بر مخالفت و نافرمانى) نصيحت كننده در پند دادن مردد گشت، و آتش زنه از آتش دادن بخل ورزيده (با اينكه نصيحت كننده با تجربه هرگز مردد نمى شود و از پند دادن خوددارى نمى كند، ا

تفاق راى و اجتماع شما بر مخالفت و نافرمانى او را مانند كسى نموده كه در گفتارش مردد باشد و از پند دادن خوددارى نمايد، و اين جمله و ضن الزند بقدحه مثلى است كه گفته مى شود براى كسى كه چون مردم نصائح سودمند او را قبول نكنند از پند دادن مضايقه مى كند، و صلاح و فساد كار ايشان را نمى گويد) پس حكايت من و شما مانند آن است كه برادر هوازن (دريد ابن الصمه) گفته (و سبب اينكه حضرت دريد را برادر هوازن فرموده آن است كه در نسب بقبيله هوازن مى رسد، زيرا او از بنى خشم ابن معاويه ابن بكر ابن هوازن است، چنانكه خداوند متعال در قرآن كريم س 46 ى 21 مى فرمايد: و اذكر اخا عاد يعنى ياد كن برادر عاد را كه مراد حضرت هود پيغمبر است كه از قبيله عاد بوده، و حكايت دريد آن است كه چون با برادرش عبدالله به جنگ بنى بكر ابن هوازن رفت و غنيمت بسيارى آورد، در مراجعت عبدالله خواست در منعرج اللوى كه اسم موضعى است يك شب توقف كند، دريد از باب نصيحت او را گفت: ماندن در اينجا دور از احتياط است، مبادا بنى هوازن را جمعيت و كمكى فراهم آمده ناگاه بر سر ما تازند، عبدالله از غرورى كه داشت پند او را گوش نداد و شب را در آن منزل توقف نمود، فردا چاشتگاه طائفه بنى

هوازن با جمعيت زيادى بر سر ايشان تاخته عبدالله را بقتل رساندند و دريد با زخم بسيار از دست آنان نجات يافت، پس از آن قصيده اى گفت كه يكى از اشعار آن اين شعر است كه حضرت بر سبيل مثال فرموده): امرتكم امرى بمتعرج اللوى فلم تستبينوا النصح الا ضحى الغد يعنى در منعرج اللوى امر و راى خود را به شما بيان كردم، پس فائده پند مرا ندانستيد مگر چاشتگاه فردا (نظير اين حكايت نصيحت و پند دوستانه من بود به شما كه گفتم كار جنگ بر معاويه و اصحابش سخت شده لذا درصدد حيله و تزوير برآمده قرآنها بر سر نيزه ها كرده اند و تشكيل مجلس محاكمه مى خواهند، شما از گفتار من پيروى ننموده فريب گفتار و كردار ايشان را خورده به حكومت حكمين راضى شديد و اصرار نموديد و من هم رضاء دادم، اكنون زيان مخالفت با من بر شما هويدا گرديد).

خطبه 036-در بيم دادن نهروانيان


از خطبه هاى آن حضرت عليه السلام است كه در ترسانيدن اهل نهروان فرموده: (نهروان اسم موضعى است در كنار نهرى در راهى كه به كوفه نزديك است سمت صحراى حروراء، و حروراء نام قريه ايست نزديك كوفه، و اينكه خوارج نهروان را حروريه مى نامند از جهت اين است كه اجتماع ايشان براى مخالفت با اميرالمومنين در آن صحرا بوده است، و سبب جنگ حضرت با خوارج نهروان آن است كه چون در جنگ صفين كارزار بر معاويه و اصحابش سخت شد مخصوصا در ليله الهرير كه سى و شش هزار نفر از هر دو لشگر كشته شد، و هريرالكلب در لغت زوزه كشيدن سگ را گويند، و روبرو شدن دليران را در كارزار به آن تشبيه مى نمايند، خلاصه بامداد آن شب معاويه بدستور عمرو ابن عاص حيله بكار برده فرمان داد تا لشگريان پانصد قرآن بر سر نيزه ها كرده جلو لشگر حضرت آورده فرياد كردند: اى مسلمانان كارزار دمار از روزگار عرب برآورد و اين همه مخالفت بنياد قبائل ما و شما را برانداخت، بيائيد تا به كتاب خدا بازگشته به آنچه ميان ما حكم كند رضا داده دست از مخالفت برداريم، اين حيله ايشان موثر شد و لشگر عراق از آن سخنان متردد گشته در جنگ سستى نمودند و دوازده هزار كس رو گرداندند و به حضرت گفت

ند: مالك اشتر را از جنگ باز گردان وگرنه با تو مى جنگيم، آن جناب ناچار مالك را بازگردانيد و قضيه حكمين رو داد، و حضرت از زيادى اصرار ايشان به حكميت آنان تن داد، و آنها بعد از دانستن راى حكمين و حيله عمرو ابن عاص بيش از پيش با حضرت مخالفت نموده گفتند: چون خلق را در كار خالق و امر خلافت حكم ساختى اكنون بكفر و خطاى خويش اقرار و پس از آن توبه كن تا از تو اطاعت و پيروى نمائيم، حضرت ابتداء عبدالله ابن عباس را فرستاد تا ايشان را نصيحت نمود و پس از آن خودش با آنان سخن گفته شبهاتشان را رفع فرمود تا اينكه هشت هزار تن از گفتار و تصميم خود بازگشتند و چهار هزار درصدد جنگ با آن جناب برآمده متوجه نهروان شدند، و همه آنها در حوالى آن نهر كشته گرديدند مگر نه نفر كه به اطراف گريختند، و اكثر نواصب و خوارج از نسل ايشانند، و سبب اينكه ايشان را خوارج مى گويند آن است كه بر آن حضرت خروج كردند، و سبب ناميدن نواصب آن است كه به عداوت و دشمنى اهل بيت ((عليهم السلام)) و شيعيان ايشان متظاهرند، خلاصه حضرت پيش از جنگ براى اتمام حجت آنها را ترسانيده فرمود): من شما را مى ترسانم از اينكه صبح كنيد در حالتى كه در ميان اين نهر و در بين اين زمينهاى

پست و بلند كشته افتاده باشيد بدون آنكه نزد پروردگار خود (بر مخالفت و ياغى شدن با من) حجت و دليلى داشته و نه (در اين كار) برهان واضحى با شما است، دنيا شما را هلاك مى كند و قضاء و قدر الهى شما را در دام مى اندازد (با مخالفت با امام خود راهى جز كشته شدن براى شما نيست) من شما را از حكومت حكمين (كه اكنون پشيمان شده ايد) نهى كردم، پس شما امتناع كرده مخالفت نموديد مانند مخالفين پيمان شكن (هنگامى كه لشگر معاويه در جنگ صفين قرآنها را بر سر نيزه ها كردند گفتيد: ايشان ما را بسوى كتاب خدا دعوت مى نمايند و ما را لازم است دعوت آنها را اجابت كنيم، و من مى دانستم آنان چون شكست خورده اين حيله را بكار برده اند، گفتارشان را باور نكردم، شما با من مخالفت نموده گفتيد: اگر دعوت ايشان را اجابت نكنى تو را به آنها تسليم مى نمائيم، پس من بدون رضايت چاره نداشتم) تا اينكه به ميل و خواهش شما رفتار كردم (از جنگ دست كشيده مالك اشتر را هم از كارزار بازگردانيدم) و شما (ديروز كه حكومت حكمين را واجب دانسته امروز آن را كفر مى پنداريد، پس) گروهى سبك سر و سفيه و بى بردبارى هستيد (زيرا در گفتار و كردار ثابت قدم نبوده از روى خردمندى سخن نگفته كارى

نمى كنيد) من شرى براى شما نياوردم، اى بى پدرها (جمله لاابالكم را عرب در موقع مذمت و نفرين گويد، زيرا پدر نداشتن نزدشان سبب ذلت و خوارى است) و نخواستم به شما زيانى وارد شود.

خطبه 037-ذكر فضائل خود


از سخنان آن حضرت عليه السلام است كه قائم مقام خطبه مى باشد (و كلمات اين فصل خلاصه و گزيده از گفتار طولانى است كه آن بزرگوار بعد از واقعه نهروان فرموده و در آن شرح حال خود را از زمان وفات حضرت رسول تا آن زمان بيان فرموده است): براى يارى دين اسلام قيام كردم هنگامى كه مسلمين ضعيف و ناتوان بودند، و خود را آشكار نمودم آنگاه كه ايشان (از عجز و ناتوانى) سر در گريبان بودند و (در مسائل دين) گويا شدم وقتى كه آنان واماندند، و به نور خدا (از ظلمات جهل) گذشتم (هر مجهولى نزد من معلوم بود) زمانى كه آنها حيران و سرگردان بودند، و (با اين وصف در خودنمائى) از همه خاموشتر و در پيشى گرفتن (به مراتب كمال) از آنها برتر بودم، پس زمام فضائل را گرفته پرواز نمودم (براى گشايش مشكلات به چابكى حاضر مى شدم) و گرو آن فضائل را بردم (مرتبه هيچ كس در فضل و كمال به من نرسيد، و در هر امرى ثبات قدم داشتم) مانند كوه كه بادهاى شكننده و تند آن را نمى جنباند و از جا نمى كند، هيچكس نتوانسته از من (در حضور يا در غياب) عيب و نقصى بگيرد، ذليل و ستم كشيده نزد من عزيز و ارجمند است تا آن گاه كه حق او را (از ظالم) بستانم، و قوى و ستمگر نزد م

ن ناتوان است تا وقتى كه حق (مظلوم) را از او بگيرم، ما از قضا و قدر الهى خوشنود و تسليم فرمان او هستيم، آيا مى بينى مرا كه بر رسولخدا دروغ بگويم؟! (با اينكه من به وحى خداوند و به نص آن حضرت خليفه و جانشين او هستم) سوگند به خدا من اول كسى هستم كه او را تصديق كرد، پس اول كسى كه (بعد از وفات) او را تكذيب نمايد نمى باشم (زيرا در پنهان و آشكار براستى و درستى و پاكى مرا ستوده و برادر خويش خوانده، پس اگر دروغ بگويم او را تكذيب كرده ام) پس (سبب اينكه با خلفاء مدارا نمودم آن است كه) در امر خلافت خود انديشه كرده ديدم اطاعت و پيروى از فرمان رسول (فرموده بود اگر كار به جدال بكشد سر فرود آرم) بر من واجب است، بيعت كردم و بر طبق عهد و پيمان خود با آن حضرت رفتار نمودم.

خطبه 038-معنى شبهه


از خطبه هاى آن حضرت عليه السلام است (در بيان وجه تسميه شبهه و اينكه كسى را از مرگ رهايى نيست): شبهه از اين جهت شبهه ناميده شده كه شبيه و مانند حق است (هركس نمى تواند ميان حق و باطل تمييز دهد) پس روشنى دوستان خدا در شبهه ايمان و اعتقاد ايشان است (به خدا و رسول) و راهشان راه هدايت و رستگارى است (كه از آن راه پيروان خود را از تاريكيهاى شبهه ها نجات داده و حق را به آنان آشكار مى نمايند) و اما دشمنان خدا دعوت كننده شان در آن شبهه ضلالت و گمراهى است و رهنمايشان كورى و سرگردانى (كه به سبب آن پيروان خود را در دنيا بدبخت و در آخرت به عذاب الهى گرفتار مى سازند) پس (پيروان دوستان خدا نبايد از مرگ و كشته شدن بيم داشته باشند، زيرا) كسى را هم كه از مرگ بيم داشته باشد بالاخره نجات و رهائى از آن نيست و كسى كه دوستدار زنده بودن باشد هميشه باقى و زنده نخواهد ماند (بنابراين شايسته آن است كه شخص به زندگى موقتى دنيا دل نبندد و از مرگ و پيكار در راه خدا براى نصرت دين رو نگرداند).

خطبه 039-نكوهش ياران


از خطبه هاى آن حضرت عليه السلام است (هنگامى كه نعمان ابن بشير بامر معاويه با دو هزار نفر براى ترساندن مردم عراق از شام حركت كرد، چون به عين التمر نزديك كوفه رسيد مالك ابن كعب ارحبى كه از جانب حضرت حكومت آنجا را داشت و بيش از صد نفر با او نبود آن جناب را از اين واقعه خبر داد، حضرت بر منبر تشريف برده پس از اداى حمد و ثناى الهى فرمود: خدا شما را هدايت كند، نعمان ابن بشير با گروهى از مردم شام كه بسيار نيستند نزديك مالك ابن كعب كه برادر شما است فرود آمده اند، مهيا شويد برويد و برادر خود را كمك دهيد، شايد به سبب شما خداوند جمعى از كفار را نابود نمايد، چون مردم در رفتن بكمك مالك ابن كعب اهمال نمودند حضرت روساى ايشانرا دعوت كرده امر به رفتن نمود، قريب سيصد نفر گرد آمده بقيه خوددارى كردند، پس آن بزرگوار غمگين برخاسته فرمود): به كسانى گرفتار شده ام كه چون ايشان را امر مى نمايم پيروى نمى كنند و آنها را مى خوانم جواب نمى دهند، اى بى پدرها براى نصرت و يارى پروردگار خود منتظر چه هستيد (سبب سستى در كار و نرفتن به سوى جهاد در راه خدا چيست؟) آيا نيست دينى كه شما را گرد آورد (تا براى بدست آوردن سعادت دنيا و

آخرت يكديگر را كمك نمائيد) و آيا نيست حميت و غيرتى كه شما را (براى دفع دشمن) تكان بدهد (براى حمايت از دين و اهل آن) در ميان شما ايستاده فريادكنان يارى و همراهى مى طلبم، سخن مرا گوش نمى دهيد و فرمانم را پيروى نمى كنيد تا اينكه (بر اثر نافرمانى و مخالفت با من) پيش آمدهاى بد هويدا گردد (دشمن بر جان و مال و ايمان شما تسلط پيدا نمايد) به توسط شما خونخواهى نمى توان نمود (با شما مقاومت با دشمن ممكن نيست) و به همراهى شما مقصودى (در امر دين و دنيا) حاصل نمى شود، شما را براى يارى برادرانتان دعوت كردم، ناله كرديد (آخ و واى گفتيد) مانند ناله شتر هنگامى كه نافش درد مى كند، و (در رفتن به كارزار و يارى برادرانتان) مانند (راه رفتن) شتر بيمارى كه پشتش زخم است سستى كرديد، و سپاه كمى از شما هم كه بسوى من آمد نگران و ناتوانند مانند اينكه ايشان بسوى مرگ فرستاده مى شوند و آنان مرگ را در مقابل خود مى بينند. (سيدرضى فرمايد:) مى گويم: متذائب در سخن آن حضرت بمعنى مضطرب و نگران است و اين ماخوذ از گفتار عربست كه گفته اند تذاءبت الريح يعنى بادهاى مضطرب و درهم وزيد، و از اين جهت گرگ ذئب ناميده شده كه در رفتارش نگران است.

/ 441