از وصيتهاى آن حضرت عليه السلام است نيز به عبدالله ابن عباس هنگامى كه او را به سوى خوارج فرستاده تا (براى نادرستى انديشه و گفتارشان) حجت و برهان آورد (و در آن او را از استدلال به قرآن نهى فرموده): با ايشان به قرآن مناظره كن (از قرآن دليل نياور) زيرا قرآن احتمالات و توجيهات بسيار (از تاويل و تفسير و مراد باطلنى و ظاهرى) در بر دارد (يكى از آنها را تو) مى گوئى و (يكى از آنها را ايشان) مى گويند (پس مباحثه دراز مى گردد) بلكه با آنان به سنت (فرمايشهاى پيغمبر اكرم مانند اينكه فرمود: حربك يا على حربى يعنى اى على جنگ با تو جنگ با من است. و فرمايش ديگرش: على مع الحق و الحق مع على يدور معه حيثما دار يعنى على با حق است و حق با على هر جا على دور زند و برود حق با او دور مى زند يعنى على- عليه السلام هر چه بگويد و بكند از روى حق و درستى است) احتجاج كن و دليل آور، زيرا آنها هرگز از استدلال به سنت گريزگاهى نمى يابند (چاره اى ندارند جز آنكه راستى و درستى اين گفتار را بپذيرند).
از وصيتهاى آن حضرت عليه السلام است در پاسخ نامه ابوموسى اشعرى كه او آن را از جائى كه (دومه الحندل كه در شرح خطبه سى و پنجم گذشت) ايشان (او و عمرو ابن عاص) را در آنجا براى حكومت (انتخاب نمودن خليفه) تعيين نموده بودند به آن بزرگوار نوشته بود، و اين نامه را سعيد ابن يحيى اموى در كتاب (خود كه نامش) مغازى (است) بيان كرده: چه بسا از مردم از بسيارى از نصيب و بهره خود (در دنيا و آخرت) بى بهره شدند، پس به دنيا روآوردند و (از راه حق پا بيرون نهادند، و) به هواى نفس سخن گفتند (و از گفتار خدا و رسول در پيروى از امام زمان خود چشم پوشيدند) و من از اين كار (خلافت) جائى آمده ام شگفت آور كه در آنجا گروهى چند گرد آمده اند كه نفسهاشان آنها را به كبر و خودپسندى واداشته (جاى بسى حيرت و شگفتى است كه من بين گروهى خود راى و خودپسند قرار گرفته ام كه به دستورم رفتار ننموده پرچم استبداد و مخالفت برافراشتند تا كار به جائى رسيد كه براى امر خلافت بين من و معاويه مانند تو و عمرو ابن عاص را حكم و ميانجى قرار دادند) پس من (در مماشات با آنها مانند آن است كه) دمل و ريشى از آنها را معالجه مى كنم كه مى ترسم (يكباره) خون بسته شد ه گردد (آنگاه مداواى آن سخت شود) و (سبب اينكه با آنها مماشات كردم آن است كه) بدان (اى غافل از حق و حقيقت و اى نادان) براى انتظام امر امت محمد- صلى الله عليه و آله- و الفت و دوستى بين ايشان مردى از من حريص تر (كوشنده تر) نيست، و با اين كار خواهان پاداش و بازگشت نيكو مى باشم، و به زودى به آنچه كه وعده داده و قرار گزارده ام وفا مى كنم و اگر چه تو از شايستگى كه هنگام جدا شدن از من داشتى (همانطورى كه خود را پاك و نيك نماياندى) برگردى (و برخلاف قرآن كريم از روى هواى نفس حكم كنى) زيرا بدبخت و زيانكار كسى است كه از سود عقل و تجربه اى كه به او داده شده است بى بهره ماند (يا آنكه بگوئيم: آنچه وعده دادگام وفا مى كنم، اگر تو از شايستگى خود كه نشان دادى برگردى بدبخت هستى، زيرا بدبخت كسى است كه از سود و آزمايشى كه به او عطاء شده بى بهره مانده، ولى معنى اول بهتر است) و من بيزارى مى جويم (يا به خشم مى آيم و در هم مى شوم) از گوينده اى كه به باطل و نادرستى سخن گويد، و از اينكه كارى را كه خدا اصلاح فرموده تباه سازم (اگر در اين كار طبق دستور قرآن كريم رفتار شود من با آن همراهم و صلاح امت را به فساد نمى كشانم) پس آنچه را نمى شناسى رها كن (گرد چيزى كه نمى دانى نگرد و احتياط و انديشه را از دست مده) زيرا بدكرداران مردم با گفتارهاى ناروا (سخنان برخلاف حق و حقيقت) به سوى تو مى شتابند (تا از حكم خردى تو نتيجه گرفته مسلمانان را به راه ضلالت و گمراهى برده بدبخت و بيچاره گردانند، خلاصه گفتار عمرو ابن عاص و مردم شام فريبت ندهد كه سعادت و نيكبختى دنيا و آخرت را از دست خواهى داد) و درود بر شايسته آن.