و از خطبه ديگرى از آن حضرت است سپاس خداى را، كه احسان فراوانش را بر آفريدگان گسترده است، و دست او به بخشش بر ايشان گشاده. او را در همه آنچه كند سپاس مى گوييم، و از او در نگاهداشت حق وى يارى مى جوييم. گواهى مى دهيم كه خدايى جز او نيست، و محمد (ص) بنده او و فرستاده اوست. او را فرستاد تا فرمان وى را آشكارا برساند و نام او را بر زبان براند. او وظيفه پيامبرى را به امانت گزارد، و رستگارانه جهان را پشت سر گذارد، و نشانه حق را در ميان ما بر جاى نهاد. كسى كه از آن پيش افتد از دين برون است، و آن كه پس ماند تباه و سرنگون است و آن كه همراهش باشد با رستگارى مقرون. راهنماى آن از سخن ناسنجيده بپرهيزد و تا آماده نباشد برنخيزد، و چون برخاست چالاك به كار درآويزد. پس چون شما گردن در طاعت او گذاشتيد، و او را بزرگ داشتيد مرگ او در رسد و زمانش به سر رسد. پس از مردن او چندان كه خدا خواهد درنگ كنيد تا آنكه براى شما كسى را آشكار سازد كه فراهمتان آرد و با هم سازوار سازد. در آن كه طالب كار نباشد طمع مبنديد، و از آن كه كار از دستش برون شده و دولت از او روى برگردانده نوميد مگرديد. چه، بود كه يك پاى دولت از دست شده بلغزد، و پ
اى ديگرش بر جاى ماند تا هر دو پاى راست گردد- و دولتش بر پاى ماند-.
همانا، مثل آل محمد به ستارگان آسمان نمايد: اگر ستاره اى فرو شد ستاره ديگر بر آيد. گويى خدا نيكويى خود را در حق شما به كمال رسانده و آنچه را آرزو داريد به شما نمايانده.
و خطبه ديگرى از او است پيش از هر چيزى است كه آن را نخستين انگارند، و پس از هر چيزى است كه او را آخرين شمارند. چون پيش از او چيزى نيست، بايست كه او را ابتدايى نباشد، و چون پس از او چيزى نيست او را انتهايى نباشد، و گواهى مى دهم كه: خدا يكى است و جز او خدايى نيست. گواهيى كه موافق است با آن نهان و عيان، و هم دل و هم زبان.
اى مردم! مخالفت با من شما را به گناه وا ندارد، و نافرمانى من به سرگردانى تان درنيارد. و چون سخن مرا مى شنويد به گوشه چشم به يكديگر منگريد، و آن را نادرست مشمريد. به خدايى كه دانه را كفيده، و جانداران را آفريده، آنچه شما را از آن خبر مى دهم از رسول امى است- و سخن من با گفته او يكى است-. رساننده، خبر دروغ نگفته، و شنونده نادان نبوده. گويى مردى را مى بينم سخت گمراه- دينش در راه دنيا تباه- كه از شام بانگ بردارد و در تازد، و درفشهاى خود را پيرامون كوفه بر پا سازد. و چون دهان گشايد، و سركشى كند، و به فرمان نيايد، و جور و ستم از حد درگذرد، فتنه دندان خود را در فتنه انگيزان فرو برد. موج پيكار از هر سو پديدار گردد و چهره ترش روزگار آشكار. شب و روز بارور رنج و سختى بسيار. چون كشت او به بار رسيد و ميوه او آبدار گرديد، و چون شتر مست بخروشيد، و چون برق بدرخشيد، سپاه فتنه از هر سو درفش بربسته برخيزد، و چون شب تار و درياى زخار، روى آرد و به هم درآميزد. آن هنگام چه تندر بلا كه كوفه را ويران نسازد، و چه تندبادها كه بر آن بگذرد و برج و بارويش را دراندازد، و ديرى نپايد كه دو سپاه در هم ريزند، و توده ها به هم آويزند
و با يكديگر بستيزند. آنچه از خير و رستگارى بر پاست بدروند و آنچه درويده است، خرد كنند.