خطبه 101-در زمينه سختيها
و از سخنان اوست كه همچون خطبه است و آن روزى است كه خدا پيشينيان و پسينيان را در آن فراهم آرد، براى رسيدگى به حساب كار، و پرداخت پاداش كردار. آنان فروتنانه برپايند، عرق تا گوشه دهنهاشان روان، و زمين زير پايشان لرزان، نيكو حالترين آنان كسى است كه جاى نهادن دو پايى بيابد، يا براى راحت خود فراخ جايى.از اين سخنان است: فتنه هايى چون تاريكى شب، نه نيرويى تواند با آن بستيزد، و نه شكست خورد و بگريزد.- چون شتر- مهار كرده، و پالان نهاده، روى به شما آرد، و كشنده آن وى را به شتافتن وا دارد، و سوارش آن را براند تا آنجا كه توان دارد. فتنه جويان گروهى هستند شرور، با آزار سخت، خون ريز، و اندك رخت. مردمى با آنان جهاد كنند كه در ديده متكبران خوارند، و در روى زمين گمنام و بى مقدار، و در آسمان شناخته و پديدار. اين هنگام واى بر تو، اى بصره! از سپاهى كه بلاست، و نمونه اى از كيفر خداست. نه گردى انگيزد، و نه بانگى دارد، و زودا كه مردم تو را مرگامرگ و يا طاعون و گرسنگى از پاى درآرد.
خطبه 102-در تشويق به زهد
بنگريد بدين جهان! نگريستن پارسايان روى گردان از آن، كه به خدا سوگند، آن كه در آن مانده و جاى گرفته ديرى نپايد، و آن كه به ناز پرورده و ايمن به سر برده به درد آيد. آنچه از آن رفت و پشت كرد، بازگشتنى نيست، و آنچه آينده است، نتوان دانست چيست تا در انتظار آن زيست. شادى آن آميخته به اندوه است و بدى حال، و چابكى و چالاكى مردان را ناتوانى و سستى به دنبال. پس فريفته نگرداند شما را فزونى آنچه شادمانتان گرداند، كه اندك است آنچه از آن با شما مى ماند.خدا بيامرزد مردى را كه بينديشد و پند گيرد، و پند گيرد و پذيرد، كه گويى به اندك زمان آنچه از دنيا بود نمانده است، و آنچه از آخرت است پاينده است، و هر- عمر- شمرده به سر آيد، و هر چه چشم داشتنى است، درآيد، و هر چه درآمدنى است نزديك است و به زودى رخت گشايد.
از اين خطبه است: دانا كسى است كه قدر خود را بشناسد، و در نادانى مرد اين بس كه پايه خويش را نشناسد. از دشمن روى ترين مردمان بنده اى است كه خدا او را به خود واگذارد، تا از راه راست به يك سو شود، و بى راهنما گام بردارد. اگر به كار دنيايش خوانند، چست باشد، و اگر به كار آخرتش خوانند، تنبل و سست باشد. گويى آنچه براى آن كار كند بر او بايسته است، و آنچه در آن سستى ورزد، از او ناخواسته.
از اين خطبه است: و اين روزگارى است كه در آن رهايى نيابد، جز با ايمانى بى نام و نشان، گمنام در نظر مردمان. اگر باشد، نشناسندش، و اگر نباشد، نپرسندش. اينان چراغهاى هدايتند و راهنمايان شبروان بيابان ضلالت. نه فتنه جويند و نه سخن اين را بدان رسانند، و نه زشتى كسى را به گوش اين و آن خوانند. خدا درهاى رحمت خود را به روى اينان گشوده است، و سختى عذاب خويش را از آنان برطرف فرموده.