خطبه 228-در توحيد - ترجمه نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه نهج البلاغه - نسخه متنی

سید جعفر شهیدی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

و اگر خواهى از ملخ بگويم كه دو ديده سرخ آفريد براى آن، و دو حدقه برايش افروخت چون ماه تابان، و او را گوشى بداد پوشيده و پنهان، و برايش دهانى گشود به اعتدال، و حسى نيرومند و به كمال. و دو دندان پيشين كه بدانها ببرد، و دو پاى داس مانند كه بدانها چيزى را بگيرد. كشاورزان در كشت خود از آن مى ترسند و توانايى راندنش را ندارند، هر چند همه كسان خود را فراهم آرند، تا گاهى كه در جچست و خيزهايش روى به كشته آرد، و هر چره خواهش آن است روا دارد، و همه اندام ملخ به اندازه يك انگشت باريك نيست- و اين حقيقتى است-. پس بزرگ است خدايى كه آنچه در آسمانها و زمين است خواه و ناخواه او را سجده نمايد، و خوار و فروتن گونه و چهره بر زمين سايد، و از سر تسليم و ناتوانى طاعت او بپذيرد، و از بيم و ترس رشته فرمانبرى او را در گردن گيرد، و پرنده رام فرمان اوست، پرها و دم زدن آن را شمردن است، و پاهايش را بر ترى و خشكى استوار كرده است، و روزى آن را مقدر فرموده، و جنسهاى آن را به شمار در آورده است. اين كلاغ است و اين عقاب، و اين كبوتر است و اين شترمرغ. هر پرنده را به نام آن خواند، و روزى او را پذيرفت و بدو رساند، و ابر گرانبار را بيافر
يد و باران پيوسته را از آن ببارانيد، و نصيب هر جا را معين گردانيد، و زمين را، از پس آنكه خشك بود، تر كرد، و پس از آن كه رستنى نداشت گياه از آن برآورد.

خطبه 228-در توحيد

كه در توحيد است، و اين خطبه از اصول علم چيزى را فراهم آورده كه در هيچ خطبه نيست. يگانه اش ندانسته، آن كه براى او چگونگى انگاشته، و به حقيقت او نرسيده، آن كه برايش همانندى پنداشته، و نه بدو پرداخته آن كس كه او را به چيزى همانند ساخته، و نه قصد او كرده، آن كه بدو اشارت نموده، و يا به وهمش درآورده. هر چه به ذات شناخته باشد ساخته است و هرچه به خود بر پا نباشد ديگرى اش پرداخته. سازنده است نه با به كار بردن افزار. هر چيز را به اندازه پديد آرد، نه با انديشيدن در كيفيت و مقدار. بى نياز است بى آنكه از چيزى سود برد. با زمانها همراه نيست، و دست افزارها او را يارى ندهد. هستى او بر زمانها پيش است، و وجودش بر عدم مقدم است، و ازليت او را آغازى نيست- و از ازل تا به ابد قائم به خويش است-، و با نهادن قوه ادراك- در انسان- معلوم گرديد كه او را مركزى براى ادراك نيست- چه ذات او با ادراك، چون ديگر قوه هاى او، يكى است-، و از اينكه برخى آفريده ها را ضد ديگرى آفريد، نبودن ضدى براى او دانسته گرديد، و با سازوارى كه ميان چيزها پديد آورد، دانسته شد كه براى او قرينى تصور نتوان كرد. روشنى را ضد تاريكى قرار داد، و سپيدى را ضد
سياهى، و ترى را مخالف خشكى، و گرم را مخالف با سردى نهاد. ناسازواريهاى طبيعت را با يكديگر سازوارى دهنده است، و جداها از هم را فراهم آورنده، و دورها از يكديگر را نزديك سازنده، و نزديكها را جدا گرداننده. نه در حدى درآيد و نه در شمار آيد، كه افزارها- جسمى- چون خود را محدود كردن تواند، و آلتها به نظر خود اشارت راند.- افزارها محدود به زمان است و يا موصوف به كمال و نقصان. چنانكه گويند- از كى پديد گرديد، و به تحقيق بود،- يا- اگر چنين نبود- بهتر مى سزيد. از كى، و به تحقيق، و اگر نه، ممكن را شايد-، و با قديم و ازلى و به كمال، درست نيايد. به آفريده ها، آفريننده، بر خردها آشكار گرديد- و با ديدنى بودنشان مسلم شد- كه آفريننده را هرگز نتوان ديد. نه آرام است و نه گردان است، و چگونه چنين بود؟ كه خود پديد آرنده هر دوان است، و چسان صفتى را كه در چيزى آفريد، به آفريننده باز تواند گرديد، يا چيزى در او پديد گردد كه آن چيز را خود پديد گردانيد، كه اگر چنين بود دگرگونى گيرد و كنه- ذات- او تجزيه پذيرد. آنگاه نتوان گفت ازلى است- چه با ديگر ممكنات يكى است-، و اگر او را پشت سرى بود- به ناچار- پيش رويى هم بايد، پس ناقص بود در اين حال و ن

يازش بود به كمال، و نشانه مخلوق در آن آشكار، و خود دليلى گردد از آن پس كه خالق بود و نشان او در آفريده ها پديدار.- و چون قدرتش چيره است بر همگان- پس آنچه در جز او اثر كند، اثر نكند در آن.

/ 253