نامه 010-به معاويه
بدو نيز چه خواهى كرد، اگر اين جامه هاى رنگين كه پوشيده به كنار شود- و آنچه درون توست آشكار-؟ از دنيايى كه خود را زيبا نمايانده و با خوشيهايش فريبانده، تو را خواند و پاسخش دادى، و كشاند و در پى او افتادى، و فرمان داد و گردن نهادى، و همانا به زودى بازدارنده اى تو را بايستاند، چنانكه هيچ سپريت از او نرهاند. پس از اين كار دست بازدار و برگ- روز- حساب فراهم آر، و آماده باش چيزى را كه به سر وقت تو آيد، و مشنو از گمراهان آن را كه نشايد، و گر نكنى تو را بياگاهانم و از غفلتى كه در آن به سر مى برى واقفت گردانم. همانا تو ناز پرورده اى هستى كه شيطانت در بند خود كشيده، و به آرزوى خويش رسيده و چون جان و خون در تو دميده. معاويه! از كى شما زمامداران رعيت و فرماندهان امت بوده ايد؟ نه پيشينه اى در دين داريد و نه شرفى مهين از زمان پيشين، و پناه به خدا از گرفتارى به شقاوت ديرين. تو را مى ترسانم از اينكه سرسختانه در فريب آرزوها درون باشى و در آشكارا و نهان دوگون.خواهان جنگى؟ پس مردم را به يكسو بگذار و خود رو به من آر! و دو سپاه را از كشتار بزرگ معاف دار! تا بدانى پرده تاريك بر دل كدام يك از ما كشيده است و ديده چه كس پوشيده. من ابوالحسنم! كشنده جد و دايى و برادر تو كه روز بدر بر آنان دست يافتم و سر آنان را شكافتم. آن شمشير را همراه دارم و با همان دل از دشمنم دمار برآرم. دين خود را ترك نگفته ام و پيامبرى تازه را نپذيرفته. من همان راهى را مى روم كه شما به اختيارش وانهاديد، و در آن به ناخشنودى پا نهاديد.