خطبه 046-در راه شام - ترجمه نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه نهج البلاغه - نسخه متنی

سید جعفر شهیدی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

خطبه 046-در راه شام

هنگام قصد رفتن به شام خدايا به تو پناه مى برم از سختى سفر، و رنج و اندوه حضر، و منظر زشت مال، و بد حالى فرزند و عيال، خدا يا تو در سفر يار و همراهى، و براى بازماندگان نگاهبان و پناهى، جز تو چنين كه تواند الهى! چه، آن كس را كه در خانه گمارند به كار همراهى سفر نيايد، و آن كه همراه است نگاهبانى خانه را نشايد.

خطبه 047-درباره كوفه

و از سخنان اوست درباره كوفه اى كوفه مى بينم چون چرم عكاظى گسترده شوى، درهاى سختى به رويت گشاده، بار سنگين بلا بر سرت فتاده، و مى دانم كه هيچ ستمكار دست بدى بر تو نيازد، جز اين كه خدا بلايى به جانش اندازد، يا قاتلى را بر او چيره سازد.

خطبه 048-هنگام لشكركشى به شام

هنگام عزيمت به شام سپاس خداى را چند كه شب در آيد و تاريكى افزايد، و سپاس خداى را هر گاه كه ستاره اى بدرخشد، و ناپديد گردد و به ديده نيايد، و سپاس خداى را كه انعامش پيداست بر اين و آن، و فزونى نعمتش را پاداش دادن نتوان. و بعد من پيشتازان سپاه خود را فرستادم و به آنان دستور دادم كه از كرانه اين رود به يك سو نشوند، تا فرمان من بدانها رسد. چنان ديدم كه از اين آب بگذرم، و نزد گروهى از مردم شما روم كه در كرانه دجله جاى دارند، و آنان را برانگيزانم و براى جنگ با دشمنان موجب تقويت نيروى شما گردانم. (مى گويم، مقصود امام از ملطاط جانبى است كه به سپاهيان فرموده است از آنجا بروند، و آن كرانه فرات است، و كرانه دريا را نيز ملطاط گويند. و اصل آن به معنى زمين همواراست. و از كلمه نطفه، مقصودش آب فرات است و آن از تعبيرهاى غريب و عجيب است.)

خطبه 049-صفات خداوندى

سپاس خداى راست كه كارهاى پوشيده را داند، و نشانه هاى روشن، او را شناساند، و ديده بينا ديدنش نتواند. نه چشم آن كس كه او را نبيند منكر او گرديد، و نه دل آن كس كه او را شناخت، به ديده تواندش ديد. در برترى از همه پيش است و هيچ چيز برتر از او نيست، و در نزديك بودن چنان است، كه چيزى نزديكتر از او نيست، پس نه برتر بودن او، وى را از آفريده اش دور داشته، و نه نزديك بودنش آفريده ها را با او در يك رتبت بداشته. خردها را بر چگونگى صفات خود آگاه نساخته، و در شناخت خويش تا آن جا كه بايد برديده آنها پرده نينداخته. اوست كه نشانه هاى هستى بر او گواه پيداست، و زبان دل منكر بدين حقيقت گوياست، و از آن چه مشبهان و منكران درباره او گويند مبراست.

/ 253