بدانيد كه زبان پاره اى است از انسان. اگر آدمى سخن گفتن نتواند، زبان او را گويا نگرداند، و اگر بر گفتار توانا بود، گويايى به زبان مجال درنگ ندهد. ما اميران گفتاريم. سخن- به تعليم ما- ريشه دوانيده و شاخه هاى خود را بر سر ما تنيده. بدانيد خدايتان بيامرزاد! شما در زمانى به سر مى بريد كه گوينده حق اندك است در آن، و زبان در گفتن راست ناتوان. آنان كه با حق اند خوارند و مردم به نافرمانى - خدا- گرفتار، و سازش با يكديگر را پذرفتار. جوانشان بدخو و پيرشان گنهكار. عالمشان دو رو، قارى شان سود خود جو- نه خردشان سالمند را حرمت نهد، و نه توانگرشان مستمند را كمك دهد.
خطبه 225-چرا مردم مختلفند؟
(- ذعلب- يمانى از احمد پسر قتيبه، از عبدالله پسر يزيد، از مالك پسر دحيه روايت كند كه: نزد امير المومنين (ع) بودم، سخن از اختلاف مردم رفت. امام فرمود:) سرشت مردمان از يكديگر جداشان ساخته است، و ميانشان تفرقه انداخته، كه تركيبشان از پاره اى زمين است كه شور و يا شيرين است، و خاكى درشت يا نرمين. پس، آنان به اندازه نزديكى زمينشان با هم سازوارند، و به مقدار اختلاف آن از يكديگر به كنار. پس نيكو چهره اى بينى كانا و كوتاه همتى دراز بالا و نيكو كردارى زشت منظر، و خرد جثه اى ژرف نگر، و نيك سريرتى با سيرت ناخوش و سرگشته دلى آشفته هش، و گشاده زبانى گويا با دلى آگاه و بينا.
خطبه 226-غسل و كفن كردن رسول خدا
(هنگامى كه رسول خدا (ص) را مى شست و كفن مى كرد، گفت:) پدر و مادرم فدايت باد، با مرگ تو رشته اى بريد كه در مرگ جز تو- كس چنان نديد- پايان يافتن دعوت پيامبران و بريدن خبرهاى آسمان، چنانكه- مرگت- ديگر مصيبت زدگان را به شكيبايى واداشت و همگان را در سوكى يكسان گذاشت، و اگر نه اين است كه به شكيبايى امر فرمودى، و از بيتابى نهى نمودى، اشك ديده را با گريستن بر تو به پايان مى رسانديم. و درد همچنان بى درمان مى ماند، و رنج و اندوه، هم سوگند جان، و اين زارى و بيقرارى در فقدان تو اندك است، ليكن مرگ را باز نتوان گرداند، و نه كس را از آن توان رهاند. پدر و مادرم فدايت، ما را در پيشگاه پروردگارت به ياد آر و در خاطر خود نگاه دار!
خطبه 227-در ستايش پيامبر
سپاس خدايى را كه حسهاى ظاهرى، او را نتواند دريافت، و هيچ جاى فراگرفتن وى را در خود، برنتواند تافت. ديده ها او را نخواهد ديد، و پوششها وى را نتواند پوشيد. به حادث بودن آفريده هايش، قديم بودن خود را بيان دارنده است، و با پديد آوردن مخلوقاتش، هستى خويش را نماينده، و با همانند بودن آنان به يكديگر بى همانندى خود را نشان دهنده. خدايى كه در وعده خود راست گفتار است، و از ستم كردن بر بندگان به دور و به كنار. با آفريدگانش به داد كار كند، و در حكم خود بر آنان با عدل رفتار كند. نوپديد بودن موجودات گواه است كه او هميشه بوده است، و نشان عجزى كه در آفريده ها نهاده، توانايى او را نموده است، و به نيست شدنى كه آفريدگان را از آن ناچار ساخته، دليل آرد كه خود پاينده است. يگانه است نه به شمار، هميشه است و به خود پايدار، برپاست نه با نگاهدار. ذهنها او را- از روى اوصاف- شناسد و به درك او نرسد، و - نشان خلقت او- هر جا بر وجود وى گواهى دهد، نه آنكه او تنها در آنجا بود. وهمها او را فرا نگيرد، بلكه براى آنها - در ديگر آفريده ها- جلوه كرد، و نماياند كه او را به تصور نتوانند در آورد، و داورى را به عهده آنها انداخت- تا بدانند