دنيا! از من دور شو كه مهارت بر دوشت نهاده است گسسته، و من از چنگالت به درجسته ام و از ريسمانهايت رسته و از لغزشگاههايت دورى گزيده ام. كجايند مهترانى كه به بازيچه هاى خود فريبشان دادى؟ كجايند مردمى كه بازيورهايت دام فريب بر سر راهشان نهادى. آنك در گورها گرفتارند و در لابلاى لحدها ناپديدار. به خدا اگر كالبدى بودى ديدنى يا قالبى بپسودنى تو را وانمى گذاشتم، و حد خدا را درباره ات برپا مى داشتم. به كيفر بندگانى كه آنان را با آرزوها دستخوش فريب ساختى، و مردمانى كه در هلاكت جايهاشان درانداختى، و پادشاهانى كه به دست نابودى شان سپردى، و در چنگال بلاشان درآوردى. نه راهى براى درشدن و نه گريزگاهى براى بيرون آمدن. هرگز! آن كه پا در لغزشگاهت نهاد به سر درآمد، و آن كه در ژرفاى دريايت فرورفت به درنيامد، و آن كه از ريسمانهايت رهيد، توفيق رفيقش گرديد، و آن كه از گزند تو ايمن است، باكش نبود اگر جاى تنگش مسكن است و دنيا در ديده او چنان است كه گويى روز پايان آن است. از ديده ام نهان شو! به خدا سوگند رامت نشوم كه مرا خوار بدانى، و گردن به بندت ندهم تا از اين سو بدان سويم كشانى، و سوگند به خدا بر عهده خود مى گيرم، جز آن
كه او نخواهد كه در آن ناگزيرم. نفس خود را چنان تربيت كنم كه اگر گرده نانى براى خوردن يافتم شاد شود، و از نانخورش به نمك خرسند گردد، و مردم ديده ام رادست مى بدارم تا چون چشمه خشكيده آبى در آن نماند، و اشكى كه دارد بريزاند. آيا چرنده، شكم را با چرا كردن پر سازد و بخفتد و گوسفند در آغل سير از گياه بخورد و بيفتد، و على از توشه اش خورد و آرام خوابد؟ چشمش روشن باد! كه از پس ساليانى دراز چون چارپايى به سر برد رها، يا چرنده اى سر داده به چرا. خوشا كسى كه آنچه پروردگارش بر عهده وى نهاده، پرداخته است و در سختى اش با شكيبايى ساخته، و به شب ديده بر هم ننهاده، و چون خواب بر او چيره شده بر زمين خفته و كف دست را بالين قرار داده در جمعى كه از بيم روز بازگشت ديده هاشان به شب بيدار است، و پهلوهاشان از خوابگاه بركنار، و لبهاشان به ياد پروردگار و گناهانشان زدوده است ازآمرزش خواستن بسيار. راه آنان حزب كردگارند و بدانيد كه حزب كردگار رستگارند. راه پس پسر حنيف! از خدا بترس و گرده هاى نانت تو را كفايت است اگر به رهايى از آتش دوزخت عنايت است.