(و فرمود:) بسا كسى كه با نعمتى كه بدو دهند. به دام افتد، و با پرده اى كه بر گناه او پوشند فريفته گردد، و با سخن نيك كه درباره اش گويند آزموده شود، و خدا هيچكس را به چيزى نيازمود چون مهلتى كه بدو عطا فرمود.
حکمت 113
(و فرمود:) دو تن به خاطر من تباه شدند: دوستى كه اندازه نگاه نداشت و دشمنى كه بغض مرا در دل كاشت.
حکمت 114
(و فرمود:) از دست دادن فرصت اندوهى گلوگير است.
حکمت 115
(و فرمود:) دنيا همچون مار است سودن آن نرم و هموار، و درون آن زهر مرگبار. فريفته نادان دوستى آن پذيرد، و خردمند دانا از آن دورى گيرد.
حکمت 116
(و او را از قريش پرسيدند، فرمود:) اما خاندان مخزوم: گل خوشبوى قريش اند، دوست داريم با مردانشان سخن گفتن، و زنانشان را به زنى گرفتن. اما خاندان عبدشمس: در راى دورانديش ترند و در حمايت مال و فرزند نيرومندتر. ليكن ما در آنچه به دست داريم بخشنده تريم، و هنگام مرگ در دادن جان جوانمردتر، و آنان بيشتر به شمارند و فريبكارتر و زشت كردار، و ما گشاده زبان تر و خيرخواه تر و خوبتر به ديدار.
حکمت 117
(و فرمود:) دو كار با هم چه ناهمگون است و ناسازوار، كارى كه لذتش رود و گناهش ماند، و كارى كه رنجش برود و پاداشش ماند.
حکمت 118
(و در پى جنازه اى مى رفت، شنيد مردى مى خندد فرمود:) گويا مرگ را در دنيا بر جز ما نوشته اند، و گويا حق را در آن بر عهده جز ما هشته اند، و گويى آنچه از مردگان مى بينيم مسافرانند كه به زودى نزد ما باز مى آيند، و آنان را در گورهاشان جاى مى دهيم و ميراثشان را مى خوريم، پندارى ما از پس آنان جاودان به سر مى بريم. سپس پند هر پند و پند دهنده را فراموش مى كنيم و نشانه قهر بلا و آفت مى شويم. (و فرمود:) خوشا آن كه خود را خوار انگاشت، و كسبى پاكيزه داشت، و نهادش را از بدى بپرداخت، و خوى خود را نيكو ساخت و زيادت مالش را بخشيد و زبان را از فزون گويى در كشيد، و شر خود را به مردم نرساند و سنت او را كافى بود، و خود را به بدعت منسوب نگرداند. (مى گويم بعضى اين فقره و آن را كه پيش از آن است به رسول خدا (ص) نسبت داده اند.)
حکمت 119
(و فرمود:) رشك بردن زن كفران است و رشك بردن مرد ايمان.
حکمت 120
(و فرمود:) اسلام را چنان وصف كنم كه كس پيش از من نكرده است. اسلام گردن نهادن است و گردن نهادن يقين داشتن، و يقين داشتن راست انگاشتن، و راست انگاشتن بر خود لازم ساختن، و بر خود لازم ساختن انجام دادن، و انجام دادن به كار نيك پرداختن.
حکمت 121
(و فرمود:) از بخيل در شگفتم، به فقرى مى شتابد كه از آن گريزان است و توانگريى از دستش مى رود كه آن را خواهان است، پس در اين جهان چون درويشان زيد، و در آن جهان چون توانگران حساب پس دهد، و از متكبرى در شگفتم كه ديروز نطفه بود و فردا مردار است، و از كسى در شگفتم كه در خدا شك مى كند و آفريده هاى خدا پيش چشمش آشكار است، و از كسى در شگفتم كه مردن را از ياد برده و مردگان در ديده اش پديدار، و از كسى در شگفتم كه زنده شدن آن جهان را نمى پذيرد و زنده شدن بار نخستين را مى بيند، و در شگفتم از آن كه به آبادانى ناپايدار مى پردازد و خانه جاودانه را رها مى سازد.