بار خدايا از تو بر قريش يارى مى خواهم كه پيوند خويشاونديم را بريدند، و كار را بر من واژگون گردانيدند و براى ستيز با من فراهم گرديدند در حقى- كه از آن من بود نه آنان- و بدان سزاوارتر بودم از ديگران، و گفتند حق را توانى به دست آورد، و توانند تو را از آن منع كرد. پس كنون شكيبا باش افسرده يا بمير به حسرت مرده، و نگريستم و ديدم نه مرا يارى است، نه مدافعى و مددكارى جز كسانم، كه دريغ آمدم به كام مرگشان برانم. پس خار غم در ديده خليده چشم پوشيم و- گلو از استخوان- غصه- تاسيده- آب دهان را جرعه جرعه نوشيدم، و شكيبايى ورزيدم در خوردن خشمى كه از حنظل تلختر بود و دل را از تيغ برنده دردآورتر. در ذكر كسانى كه براى جنگ او به بصره رفتند بر كارگزاران و خزانه داران بيت المال مسلمانان كه در فرمان من بودند، و بر مردم شهر كه طاعت و بيعتم مى نمودند درآمدند. آنان را از هم پراكندند و به زيان من ميانشان اختلاف افكندند، و بر شيعيان من تاختند و گروهى از آنان را به نيرنگ طعمه مرگ ساختند، و گروهى شمشير را در كف فشردند و به مهاجمان حمله بردند، تا صادقانه در راه خدا جان باختند.
خطبه 209-عبور از كشته شدگان جمل
چون به طلحه و عبدالرحمن بن عتاب ابن اسيد كه در نبرد جمل كشته افتاده بودند، گذشت ابومحمد در اينجا غريب مانده است. به خدا خوش نداشتم قريش كشته زير تابش ستارگان افتاده باشند. كين خود را از بنى عبد مناف گرفتم، و سر كردگان بنى جمح از دستم گريختند آنان براى كارى كه درخور آن نبودند گردن افراشتند. ناچار گردنهاشان شكسته، دست باز داشتند.
خطبه 210-در وصف سالكان
همانا خرد خود را زنده گرداند، و نفس خويش را ميراند چندان كه- اندام- درشت او نزار شد و ستبرى اش زار. نورى سخت رخشان براى او بدرخشيد، و راه را براى وى روشن گردانيد، و او را در راه راست راند، و از درى به درى برد تا به در سلامت كشاند، و خانه اقامت و دو پاى او در قرارگاه ايمنى و آسايش استوار گرديد به آرامشى كه در بدنش پديدار گرديد، بدانچه دل خود را در آن به كار برد، و پروردگار خويش را راضى گرداند.
خطبه 211-در ترغيب يارانش به جهاد
كه در آن ياران خود را براى جهاد برمى انگيزاند و خدا گزاردن سپاس خود را در گردن شما نهاده است، و كار- حكومت- خويش را - در دستتان- گذارده، و در مسابقت جايى محدود فرصتتان داده تا براى پيش افتادن- برخيزيد- و با يكديگر بستيزيد. پس ميان را استوار ببنديد، و زيادت دامن را براى كار در چينيد، كه نتوان هم- نقش مهترى- بر صفحه انديشه بست، و هم بر خوان مهمانى- آسوده- نشست. چه بسيار خواب- شبانگاه- كه تصميمهاى روز را در هم شكست و- گرد- تاريك - فراموشى- كه بر آيينه همتها نشست. (و درود و سلام بسيار بر سيد ما محمد (ص) ، پيامبرى كه ناخوانا بود و نانويسا، و بر خاندان او كه چراغهاى شبهاى تارند و دستاويزهاى استوار.)