خطبه 179-در نكوهش يارانش
در نكوهش يارانش خدا را سپاس مى گويم بر آنچه- در علم او- گذشته است، و بر هر كارى كه مقدر داشته است، و بر اين گرفتارى كه با شما دارم- گروهى كه از رفتارشان بيزارم-. اى مردمى كه اگر امر كنم فرمان نمى بريد، و اگر- بخوانمتان- پاسخ نمى دهيد، اگر فرصت يابيد- در گفتار بيهوده- فرو مى مانيد، و اگر با شما بستيزند، سست و ناتوانيد. اگر مردم بر امامى فراهم آيند، سرزنش مى كنيد، و اگر ناچار به كارى دشوار درشويد، پاى پس مى نهيد. بى حميت مردم انتظار چه مى بريد! چرا براى يارى برنمى خيزيد، و براى گرفتن حقتان نمى ستيزيد. مرگتان رساد، يا خوارى بر شما باد! به خدا، اگر مرگ من بيايد- و به سر وقتم خواهد آمد- ميان من و شما جدايى مى اندازد، حالى كه همنشينى تان را خوش نمى دارم، و با شما بودن چنان است كه گويى ياورى ندارم. راستى شما چه مردمى هستيد؟ دينى نيست كه فراهمتان آرد؟ غيرتى نداريد تا بر كارتان وادارد؟ شگفت نيست كه معاويه، بى سر و پاهاى پست را مى خواند، و آنان پى او مى روند، بى آنكه بديشان كمكى دهد، يا عطايى رساند، و من شما را- كه اسلام را يادگاريد و مانده مردم- ديندار-، مى خوانم تا يارى تان دهم، و بهره از عطا مقرر گردانم، و شما از گرد من مى پراكنيد، و آتش مخالفت مرا دامن مى زنيد. فرمانى از من به شما نمى رسد كه نشانه خشنودى باشد و آن را بپسنديد يا نشانه آزردگى و در آن يك سخن باشيد. آنچه بيشتر از هر چيز دوست دارم، و مرا بايد، مرگ است كه به سر وقتم آيد. راه دانستن كتاب خدا را به شما نمودم، و در حجت را به روى شما گشودم، آنچه را نمى شناختيد به شما شناساندم، و دانشى را كه به كامتان فرو نمى رفت، جرعه جرعه به شما نوشاندم. اگر بودى كه كورمى ديد، و خفته بيدار مى گرديد. چه نادان مردمى! كه رهبر آنان معاويه باشد و آموزگارشان پسر نابغه.