(و فرمود:) هر چه شمردنى است به سر رسد و هر چه چشم داشتنى است در رسد.
حکمت 073
(و فرمود:) چون كارها همانند شود يكى را بر ديگرى قياس كردن توانست و پايان آن را از آغاز دانست.
حکمت 074
(و در خبر ضرار پسر ضمره ضبابى است كه چون بر معاويه در آمد و معاويه وى را از اميرالمومنين (ع) پرسيد، گفت: گواهم كه او را در حالى ديدم كه شب پرده هاى خود را افكنده بود، و او در محراب خويش برپا ايستاده، محاسن را به دست گرفته چون مار گزيده به خود مى پيچيد و چون اندوهگينى مى گريست، و مى گفت:) اى دنيا! اى دنيا! از من دور شو! با خودنمايى فرا راه من آمده اى؟ يا شيفته ام شده اى؟ مباد كه تو در دل من جاى گيرى. هرگز! جز مرا بفريب! مرا به تو چه نيازى است؟ من تو را سه بار طلاق گفته ام و بازگشتى در آن نيست. زندگانى ات كوتاه است و جاهت ناچيز، و آرزوى تو داشتن خرد نيز آه از توشه اندك و درازى راه و دورى منزل و سختى در آمدنگاه.
حکمت 075
(و از سخنان آن حضرت است، چون كسى از او پرسيد: راه رفتن ما به شام به قضا و قدر خدا بود؟ پس از گفتار دراز، و اين گزيده آن است:) واى بر تو! شايد قضاء لازم و قدر حتم را گمان كرده اى، اگر چنين باشد پاداش و كيفر باطل بود، و نويد و تهديد عاطل. خداى سبحان بندگان خود را امر فرمود و در آنچه بدان مامورند داراى اختيارند، و نهى نمود تا بترسند و دست باز دارند. آنچه تكليف كرد آسان است نه دشوار و پاداش او بر كردار اندك، بسيار. نافرمانيش نكنند از آنكه بر او چيرند، و فرمانش نبرند از آن رو كه ناگزيرند. پيامبران را به بازيچه نفرستاد، و كتاب را براى بندگان بيهوده نازل نفرمود و آسمان ها و زمين و آنچه ميان اين دو است به باطل خلق ننمود. اين گمان كسانى است كه كافر شدند. واى بر آنان كه كافر شدند از آتش.
حکمت 076
(و فرمود:) حكمت را هر جا باشد فرا گير! كه حكمت گاه در سينه منافق بود پس در سينه اش بجنبد تا برون شود و با همسانهاى خود در سينه مومن بيارمد.
حکمت 077
(و فرمود:) حكمت گمشده مومن است. حكمت را فرا گير هر چند از منافقان باشد.
حکمت 078
(و فرمود:) مرد را آن بهاست كه بدان نيك داناست آن ارزى كه مى ورزى، (و اين كلمه اى است كه آن را بها نتوان گذارد، و حكمتى همسنگ آن نمى توان يافت و هيچ كلمه اى را همتاى آن نتوان نهاد.)
حکمت 079
(و فرمود:) شما را به پنج چيز سفارش مى كنم كه اگر براى دسترسى بدان رنج سفر را بر خود هموار كنيد، در خور است: هيچ يك از شما جز به پروردگار خود اميد نبندد، و جز از گناه خود نترسد، و چون كسى را چيزى پرسند كه نداند شرم نكند كه گويد ندانم، و هيچكس شرم نكند از آنكه چيزى را كه نمى داند بياموزد، و بر شما باد به شكيبايى كه شكيبايى ايمان را چون سر است تن را، و سودى نيست تنى را كه آن را سر نبود، و نه در ايمانى كه با شكيبايى همبر نبود.
حکمت 080
(و به مردى كه در ستودن او افراط كرد، و آنچه در دل داشت به زبان نياورد فرمود:) من كمتر از آنم كه بر زبان آرى و برتر از آنم كه در دل دارى.
حکمت 081
(و فرمود:) آنچه از كشتار برهد ديرتر پايد و بيشتر زايد.