ستمگستر بفرداى قيامت انگشت بدندان گزان است (كه چرا بديگرى و در واقع بنفس خويش ستم كردم).
كوچيدن از جهان نزديك است (خنك آن رادمردى كه روزكى چند را كه باقى است بكار خويش و آخرت پردازد).
هر آنكه براى پايدارى حق رو نشان دهد نزد نادانان مردم نابود گردد (و اين جمله در كتاب نهج البلاغه ابن ابى الحديد وجود ندارد)
فان كنت بالشورى ملكت امورهم فكيف بهذا و المشيرون غيب و ان كنت بالقربى حججت خصيمهم فغيرك اولى بالنبى و اقرب بهنگاميكه سقيفه بنى ساعده سر پا و انصار و مهاجر هر يك خلافت را براى خويش دست و پا ميكردند، عمر كه خوب ميدانست بايستى ابى بكر را دستاويز مقاصد شوم خويش قرار دهد او را گفت تو يار و مصاحب رسول خدا بوده و بايستى تو خليفه باشى دستت را بده تا با تو بيعت كنيم، ابن ابى الحديد معتزلى متعصب نانجيب باين فرمايش كه برخورده است متحير مانده، و گفته است اصحاب ما جواب اين سخن را داده اند در صورتيكه اين سخن صريح حضرت اصلا جوابى ندارد و اگر هم داشت البته خود اين مردك گمراه پاسخ ميداد و براى ترويج مذهب پوچ خودش ميداندارى ميكرد، بارى هنگاميكه حضرت استدلال و تعارف آن دو را بيكديگر شنيد كه عمر به ابى بكر ميگفت تو بايد خليفه باشى و ابى بكر باو ميگفت خير خلافت حق تو است فرمودند) عجيب مگر خلافت بمصاحبت تنها است، و بمصاحبت و قرابت و خويشاوندى نيست، سيدرضى فرموده است كه اين دو شعر فوق هم در آن هنگام از آن حضرت (ص) روايت شده است، و معنى آنست كه اگر تو بواسطه اجماع امت زمام امور را در دست گرفتى اين چگونه ميشود در صورتيكه اهل حل و عقد و مشورت (من و بنى هاشم) غايب بوده اند، و اگر بسبب خويشى با مخاصمه جوى آنان حجت آوردى و برترى جستى كه در اين صورت هم آن كس كه با پيمبر نزديكتر است باين امر سزاوارتر است.
بشر در جهان نشانه پيكان مرگها است، رنجها و دردها بسويش شتابان و (سلامتى و عمر) او را يغماگرانند با هر جرعه آشاميدنيش گلو گرفتنى و با هر لقمه خوردنيش اندوههائى است، بنده (بيچاره خداى) نعمتى را درنيابد جز آنكه از ديگرى جدا گردد، و روزى از عمرش بسويش نشتابد جز آنكه روزى ديگر از دورانش را از روى باز ستاند، بنابراين مائيم ياران مرگها كه جانهايمان نشانه (خدنگهاى) نابوديها است (هر قدمى را كه برميداريم گامى واپس ميگذاريم، و هر شبى را ميرسيم روزى را پشت سرمينهيم) پس از كجا ما ماندن را اميدوار باشيم، در صورتيكه اين شب و روز براى ما از روى شرف چيزى نداده و بنائى بينان ننهاده اند، جز آنكه بشتاب هر چه تمامتر در پراكندگى آنچه گرد كرده بودند، و ويرانى آنچه كه بنا نهاده بودند بازگشتند (فر و جوانى نور ديدگان گوهر دندان را باز ستاندند، پيرى ناتوان و سپيد ابروان را در برابر رنجهاى توانفرساى گيتى بر جاى گذاردند).