جاى بسيار تأسف است كه معارف عقلى اين كتاب آسمانى كمتر مورد توجه صحابه و تابعين و مفسران پيشين بوده است، و هيچ نوع تحقيق و تجزيه و تحليلى در اين مقوله از آنان نقل نشده و جز تعبد به ظواهر و تفسير مفردات كارى انجام نداده اند:.
هنگامى كه از سفيان بن عيينه، از تفسير اوصافى كه خداوند در قرآن براى خود ذكر نموده است سؤال شد، گفت: (تفسيرش فقط تلاوت و قرائت آن، آن گاه سكوت مطلق در برابر آن است).
اين طرز تفكر حاكى از يك نوع جمود و ركود فكرى است و اگر دانشمندان يك جامعه، دچار چنين طرز تفكرى گرديدند براى هميشه از قافله تمدن عقب مى مانند.
هنگامى كه از پيشواى فرقه مالكى سؤال شد: مقصود خداوند از آيه (إنَّ اللّهَ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى) چيست سخت خشمگين و ناراحت گشت و عرق بر پيشانى وى نشست، سپس سر به زير افكند و پس از لحظاتى گفت: (الكيف غير معقول، والاستواء غير مجهول و الإيمان به واجب والسؤال عنه بدعة؛ سؤال از اين كه خداوند چگونه بر عرش قرار گرفته نامعقول است و حقيقت استوا (استقرار) روشن و ايمان به مضمون آيه واجب وسؤال از حقيقت آن حرام است). در اين لحظه رو به سؤال كننده نمود و گفت: (مى ترسم تو يك فرد گمراه باشى.) سپس دستور داد او را از جلسه اخراج كنند.(14).
به عقيده وى سؤال از هر حقيقت ارزنده اى، كه قرآن براى روشن ساختن اذهان ملل جهان آورده است، نشانه بدعت و ضلالت و گمراهى سؤال كننده است.
درميان پيشينيان فقط بزرگان خاندان رسالت و پيشوايان بزرگ شيعه، امير مؤمنان عليه السلام و فرزندان گرامى وى، يگانه جمعيتى بودند كه اين سد را شكسته و به پيروى از تعاليم عالى قرآن، ياران و دوستان شايسته خود را به غور درمسائل فكرى و بررسى حقايق علمى وادار نموده و متفكران ارزنده اى مانند اصبغ بن نباته، قيس الماصر، فضال بن هشام بن سالم، هشام بن الحكم(15) و... تربيت كرده و در باره معارف عقلى قرآن و جز آن، مطالب مستدل و گسترده اى بيان نموده اند.
يونس بن يعقوب مى گويد: مردى از شام شرفياب محضر امام صادق گرديد و گفت: آمده ام با ياران تو مناظره كنم. امام به من دستور داد كه از خانه بيرون بروم و يكى از شاگردان آن حضرت را، كه در فنّ مناظره و علم كلام استاد و ماهر بود براى مناظره با آن مرد شامى دعوت كنم. من در بيرون خانه با حمران بن اعين(16) و احول(17) و هشام بن سالم مصادف شدم و براى مناظره با آن مرد شامى آنان را به خانه حضرت صادق دعوت كردم. حضرت از هر سه نفر احترام كرد و سپس دستور داد كه هر كدام جدا جدا با آن مرد شامى وارد مناظره شوند. امام صادق به مناظره هر يك از آن سه نفر با آن مرد با كمال دقت گوش مى داد، آن گاه در باره هر يك از آن سه تن داورى نمود و نتيجه مناظره آنان اين شد كه مرد شامى ايمان آورد و از طريق اهل بيت پيروى نمود.(18).
اصولاً هرگاه فرد بى طرفى در روايات و احاديث كه از پيشوايان معصوم شيعه در مورد اصول عقايد و معارف عقلى وارد شده، دقت و بررسى كند، آشكارا مى بيند پيشوايان شيعه در بسيارى از موضوعات عقلى، خواه آن چه در قرآن وارد شده و يا جبر زمان و تكامل علوم و آميزش ملت ها و انتقال معارف به سرزمين هاى اسلامى، موجب رواج و طرح آن شده بود، بياناتى شيوا و مستدل دارند كه از هر نظر شبيه به طرز تفكر فلسفى است.
اين مقدمه كوتاه گنجايش آن را ندارد كه يك صدم(19) آن چه را از آنان در اين باره به ما رسيده است منعكس كنيم و بهترين و روشن ترين گواه گفتار ما، مطالعه خطبه هاى نهج البلاغه و كتاب توحيد صدوق و بحار الانوار، جلدهاى 4- 7 است.
با اين فرض چطور مى توان گفت كه در اصول عقيده اى و فكرى فقط بايد راه كتاب و سنت - آن هم به معناى تعبد به ظواهر آن - را پيمود و دستگاه عقلانى را، كه يكى از بزرگ ترين مواهب الهى است، از داورى و قضاوت و غور و بررسى در باره اين مسائل بازداشت.
هرگاه امام هشتم، ياران و شيعيان را از خوض درمسائل كلامى نهى مى نمود، به طور مسلم، مراد مراء و جدال است كه شيوه اصحاب كلام در آن عصر بوده و لذا مرحوم صدوق روايت مزبور و مانند آن را در تحت عنوان (باب النهى عن الكلام و المراء و الجدال فى اللّه عز وجل)(20) آورده است و گرنه غور و بررسى، تفكر و دقت در يك محيط آرام و دور از تعصب و غرض ورزى از مميزات مؤمن و نشانه ايمان است.(21).