حسيون و معطّله - قرآن و معارف عقلی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

قرآن و معارف عقلی - نسخه متنی

جعفر سبحانی‏

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

حسيون و معطّله

دو گروه ياد شده، دستگاه فكرى و عقلى بشر را در درك اين مفاهيم و حقايق ناتوان و نارسا مى دانند.

گروه نخست، همواره به دنبال موضوعاتى مى روند كه قابل حس و لمس بوده، و از قلمرو حس بيرون نباشد، اين دسته متعقدند مسائل ما وراى حس از محيط قدرت فكرى بشر بيرون است و هيچ كس در مسائل ماوراى حس، حقّ نفى يا اثبات امرى را ندارد. ولى با توجه به اين كه علوم و معارف بشر، منحصر به امور لمس شدنى نيست، بلكه براى انسان يك رشته معلوماتى، مانند وجدانيات، فطريات و بسيارى از محاسبات رياضى و... است كه هرگز از طريق حس يا از خارج اخذ نمى شوند؛ بى پايگى اين مكتب، كه عكس العمل افراطى مكتب هاى عقلى است، روشن مى شود، و اين كه اصالت و واقعيت، به محسوس منحصر نيست، بلكه دايره اصالت ها و واقعيت ها، وسيع تر از آن است كه حس بر آن احاطه پيدا كند.

گذشته از اين، آن چه را انسان با حس به صورت امور جزئى و محسوس درك مى كند، سرانجام همه را در قالب قانون كلى و عمومى درآورده و مى پذيرد، در صورتى كه آن چه براى ما محسوس است چند امر جزيى است كه از افرادِ آن موضوع كلى شمرده مى شوند و هرگز ما حسى به نام حس (كلى شناسى) نداريم و تنها عقل است كه مى تواند به قوانين كلى دست يابد.

پذيرفتن اصالت حس با توجه به خطا كردن حسّ بشر، مشكلات زيادى را براى (حسيون) به وجود آورده است تا آن جا كه ژان ژاك (1622 - 1704) انگليسى، سردسته حسيون مى گويد: (منكر موجودات محسوس شدن معقول نيست، البته يقين بر آنها هم مانند يقين برمعلومات وجدانى و معلومات تعقلى نيست و از نظر علمى و فلسفى مى توان آنهارا در زمره گمان ها و پندارها به شمار آورد ولى در زندگى دنيوى بايد به حقيقت محسوسات يقين داشت).

گروه دوم، همان طايفه معطله متشرعه هستند كه به بهانه (توقيفى بودن اسماى الهى) فكر و ذهن را از درك هر نوع حقيقت تعطيل نموده و هر موقع، پاى يكى از اين مباحث به ميان آيد، فوراً به عقل فرمان تعطيل بحث و بررسى صادر مى نمايند. افراط برخى از آنان به قدرى است كه حتى مى گويند نمى توان هيچ صفتى از اوصاف خدا، حتى توحيد و يگانگى وى را ثابت نمود و در اين موضوعات به سان مسائل فرعى بايد راه سمع و ورود نص از پيامبر و پيشوايان مذهبى را پيمود.

برخى براى اين كه خويش را از رنج بحث و تحقيق راحت سازند به رواياتى مانند (إياكم والتفكر فى اللّه؛ فإنّ التفكر فى اللّه لايزيد إى تيهاً؛(9) از تفكر در باره ذات و حقيقت خدا دورى گزينيد؛ زيرا تفكر در باره خدا، جز حيرت و سرگردانى نتيجه اى ندارد) تمسك جسته و اين روايت و امثال آن را كه از خوض درمسائل خاصى، نهى مى نمايد(10)، سند و گواه مدعاى خود دانسته اند. گويا استدلال كننده ميان بحث از ذات خدا و اين كه حقيقت وى از چه مقوله است و بحث از دلايل وجود و صفات و افعال وى، فرق نگذارده، و همه را به هم خلط كرده است. در صورتى كه هدف روايت و نظاير آن، بحث در كيفيت وجود و حقيقت هستى آن است، به گواه اين كه در ذيل روايت چنين مى فرمايد: (لأن الله تبارك و تعالى لاتدركه الأبصار ولايوصف بمقدار؛ ديدگان او را درك نمى كند، و وجود (نامتناهى) او تقدير و اندازه گيرى نمى شود).

گذشته از اين، اين رشته از مسائل، ذوق خاص و شايستگى ويژه و مواهب الهى لازم دارد و هر فردى لايق و شايسته نيست كه اين نوع مسائل را زير و رو كند، و يا گام در اين مباحث بگذارد.

بنابراين ممكن است اين نوع جلوگيرى متوجه افراد كم ظرفيت باشد كه نه تنها از توجه به اين مسائل نفعى نمى برند؛ بلكه بر اثر نداشتن استعداد و منطق قوى و نيرومند، دچار شكوك و شبهات مى گردند و سرانجام ايمان صاف و طبيعى خود را از دست مى دهند و اگر امام هشتم در مكاتبه على بن هلال هر دو گروه - اعم از آشنا به اصول كلام و غير آشنا - را از خوض در اين مسائل نهى مى نمايد، مقصود هر آشنا مانند هشام و امثال او نيست، بلكه آشناى نسبى است كه نسبت به ديگران آشنا هستند، ولى از نظر ملاك، شايستگى غور در مسائل را ندارند.

اين روايت‏(11) و نظاير آن هرگز نمى تواند گواه برنهى مطلق از ورود در معارف عقلى و اصول كلى فلسفى باشد؛ زيرا خود قرآن در طرح اين مسائل پيشگام بوده و مسائلى را به اتكاى يك رشته دلايل فلسفى تجزيه و تحليل نموده است.

قرآن در طرح معارف، از راه تعبد وارد نشده و از مردم نخواسته است كه نفهميده و نسنجيده مطلبى را تصديق كنند، بلكه چونان متفكرى محقق، كه افكار و آراى خود را در قالب استدلال و برهان مى ريزد، سخن گفته و به اتكاى دلايل عقلى، معارف خود را مطرح نموده است.

اگر به راستى بايد دستگاه فكرى و دماغى خود را در برابر مسائل و معارف عقلى تعطيل كنيم و هرگز نبايد در باره اين مسائل به بحث بپردازيم، پس چرا اميرمؤمنان عليه السلام و پيشوايان ديگر ما صدها معارف عقلى را با دليل و برهان بيان كرده و راه استدلال و طرز تحليل اين گونه موضوعات را به ما آموخته اند!.

با مراجعه اى كوتاه به خطبه هاى نهج البلاغه و فصول صحيفه سجاديه و روايات ارزنده اى كه محدث بزرگوار شيعه در كتاب توحيد(12) و مجلسى در بحار الانوار (13) نقل كرده اند به خوبى روشن مى شود كه كتاب و سنت نه تنها ما را از تفكر و تدبر و بررسى مسائل عقلى و فلسفى نهى ننموده اند؛ بلكه متفكران را به تفكر و تدبر ترغيب و تشويق نموده است.

/ 81