آيا قلب و سينه مركز ادراك است! - قرآن و معارف عقلی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

قرآن و معارف عقلی - نسخه متنی

جعفر سبحانی‏

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

آيا قلب و سينه مركز ادراك است!

قرآن مجيد در پاره اى ازموارد، ادراك و احساس انسانى را به قلب و سينه نسبت داده و هر دو را مركز ادراك دانسته است چنان كه مى فرمايد:.

(ولهم قلوب لايفقهون بها؛.

براى آنان قلوبى است كه هرگز با آن چيزى را درك نمى كنند).

و نيز مى فرمايد.

(وَحُصِّلَ مَافِى الصُّدورِ؛(3).

و آن چه در سينه هاست مشخص گردد).

در آيه مورد بحث، سينه مركز اسرار و رازها دانسته شده چنان كه مى فرمايد:.

(وَهُوَ عَلِيم بِذَاتِ الصُّدُور؛.

بر آن چه در سينه مردم مكنون و پنهان است آگاهى دارد).

در اين موقع سؤالى پيش مى آيد، چگونه قرآن، قلب و سينه را مركز اين پديدهاى روانى دانسته است در صورتى كه بر اساس تحقيقات علمى، قلب صنوبرى، كه در قسمتى از سينه قرار گرفته است، كوچك ترين نقشى در تحقق پديده دانش ندارد چگونه قرآن، برخى از قلوب را بيمار و ترسو معرفى مى كند(4) در صورتى كه همگى مربوط به روان است چگونه قرآن سينه را تنگ و وسيع‏(5) معرفى مى نمايد؛ در صورتى كه مركز تمام اين ادراكات، مغز و سلسله اعصاب است، نه قلب و نه سينه.

پاسخ: اولاً، يكى از معانى قلب در لغت عربى، همان عقل و روح است. در فرهنگ هاى عربى مى نويسند: (القلب: العقل). و در استعمالات معمولى در همان معنا نيز به كار مى رود؛ هنگامى كه انسان با ناگوارى ها دست به گريبان مى شود مى گويد: (قلبم سياه شد). موقعى كه از دوست ديرينه خود بى مهرى مى بيند، مى گويد: (قلبم شكست). ناگفته پيداست منظور از اين جمله ها همان قلب صنوبرى شكل كه وظيفه آن رساندن خون به شرايين و وريدهاست، نيست، بلكه مقصود چيزى است كه حقيقت انسان به آن بستگى دارد و اگر از ميان برود، انسانيت نيز ازميان مى رود و بشر به صورت جمادى درمى آيد.

در برخى از آيات قراينى وجود دارد كه منظور از قلب، همان قطعه گوشتى كه در قسمت مايل به چپ سينه قرار گرفته است، نيست؛ زيرا در يكى از آيات چنين مى فرمايد:.

(إِنَّ فى ذلِكَ لَذِكْرى لِمَنْ كانَ لَهُ قَلْب أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَهُوَ شَهِيد)؛(6).

(از ميان سرگذشت اقوام ديرينه آن دسته بهره مند مى گردند كه داراى دل و قلب باشند).

اگر مقصود از (قلب) همان تلمبه خودكار بدن باشد، تعليق بر چنين شرطى بى فايده خواهد بود؛ زيرا اين شرط در تمام افراد موجود است و همه مردم در قفسه سينه، چنين عضوى دارند، در صورتى كه هدف قرآن اين است كه بهره بردارى از قرآن را به دسته خاصى كه داراى فكر و عقل سليمى هستند، اختصاص دهد و در حقيقت مى خواهد چنين بفرمايد: (لمن كان له عقل).

نه تنها لفظ (قلب) در اين معنا به كار مى رود، بلكه گاهى لفظ (صدر) (سينه) به طور حقيقت و يا مجاز در روح و روان نيز به كار مى رود آن جا كه مى فرمايد:.

(أَلَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ؛(7).

آيا سينه تو را (براى درك حقايق) باز نكرديم).

و در جاى ديگر مى فرمايد:.

(أَفَمَنْ شَرَحَ اللّهُ صَدْرَهُ لِلإِسْلامِ فَهُوَ عَلَى نُورٍ مِنْ ربِّهِ؛(8).

كسانى كه ما سينه آنهارا براى درك حقيقت اسلام باز نموده ايم در روشنى خاصى از جانب خدا، قرار گرفته اند).

جاى ترديد نيست كه مقصود از سينه در اين جا، همان انبان استخوان نيست، بلكه روح انسانى و مدارك فكرى است كه قابل شرح و ضيق و هدايت و ضلالت است.

در قرآن و استعمالات روزانه، بدين دليل با اين دو لفظ، از روح و روان و عقل و ادراك به طور مجاز تعبير مى آورند كه قلب و سينه بارزترين عضو بدن است كه آثار روانى در آن ظاهر مى گردد. هنگامى كه موجى از سرور و خوشحالى در روان ما پديد مى آيد و يا ترس و لرز آن را فرا مى گيرد، فوراً در قلب و سينه واكنش آنها نمايان مى شود و تغييراتى در ضربان قلب و دستگاه سينه پديد مى آيد. و در حقيقت دل و سينه نزديك ترين و حساس ترين مظهر براى بروز و ظهور امور روانى است. از اين لحاظ، انبساط و انقباض درك و احساس به طور كنايه به اين دو عضو، نسبت داده مى شود تا جايى كه پزشك از نحوه ضربان قلب مى تواند انواع بيمارى ها را تشخيص دهد و توقف و ايستادن قلب را نشانه مرگ و پايان يافتن حيات تلقى نمايد.

ثانياً، مركز ادراك نه قلب است و نه مغز و نه اعصاب، بلكه همه آنها وسيله اى بيش براى تحقق درك و احساس نيستند، بلكه به گواهى براهين علمى و فلسفى، مُدرِك واقعى همان روح انسانى است كه پيراسته از ماده و خواص آن است و آزمايش ها بيش از اين اثبات نكرده است كه انسان در ادراك و احساس خود به اين ابزار مادى نيازمند است و اما مُدرِك واقعى يا وسيله بودن آنها را نمى توان با آزمايش ثابت كرد و به عبارت ديگر، هرگز آزمايش صلاحيت ندارد يكى از دو طرف قضيه را معين سازد.

فرستنده هاى جهان سخنان گوينده را به صورت امواج راديويى به اطراف جهان مى فرستند و آيا صحيح است ما كه در كنار راديو، كه يك دستگاه الكتريكى است و با نيروى برق كار مى كند، نشسته ايم، فريب ظاهر را خورده و بگوييم در پشت پرده، فرستنده اى و گوينده اى وجود ندارد و معتقد گرديم فرستنده و گوينده - هرچه هست - اين جعبه را ديويى است، به دليل اين كه هر موقع به يكى از دستگاه هاى آن لطمه اى وارد آيد، از كار و فعاليت باز مى ماند.

اين مثل، روشنگر ارزش نظريه كسانى است كه تصور كرده اند ستاد ادراكات، همان مغز و سلسله اعصاب است و چنين استدلال مى كنند كه ما آزمايش كرده ايم، ديده ايم هر موقع لطمه اى به مراكز ياد شده وارد مى آيد، درك و احساس لطمه خورده و نقايصى در اين قسمت ايجاد مى شود در صورتى كه نتيجه اين استدلال، بيش از اين نيست كه وجود اين مراكز مادى در تحقق ادراك دخالت كامل دارند، به سان راديو كه در شنيدن صداى گوينده، مؤثر و دخيل است؛ اما شنونده و بيننده و درك كننده واقعى همين مغز مادى و اعصاب بدن است. بنابراين هرگز از دليل ياد شده چنين نتيجه اى به دست نمى آيد.

گذشته از اين، در فلسفه الهى با براهين فلسفى استوار ثابت شده ستاد ادراكات و احساسات - اعم از تصور و تصديق - همان روح مجرد انسانى است كه در اين جهان ماده با ابزار و ادوات خاص و اعضاى بدن خود، كارهايى انجام مى دهد و شرح اين دلايل از هدف بحث ما بيرون است.

/ 81