دليل عقلى بر اين نظر
اين نظر را مى توان با دليل عقلى و اصول حكمت متعاليه(41) نيز ثابت نمود و خلاصه آن اين است: وجود و هستى در هر مقام و مرتبه اى با علم و شعور و درك و آگاهى ملازم و توأم است و هر چيزى كه سهمى از وجود و هستى دارد به همان اندازه از علم و شعور سهمى خواهد داشت و دلايل فلسفى اين نظر را كاملاً تأييد مى كند و پايه برهان فلسفى آن را دوچيز تشكيل مى دهد:.1. در جهان هستى آن چه اصيل و سرچشمه آثار و كمالات است (وجود) است و هر نوع فيض معنوى و مادى از آن اوست. اگر در جهان، علم و ادراكى، قدرت و نيرويى، زندگى و حياتى هست همگى در پرتو وجود و هستى اشياست و اگر وجود از ميان برود همه اين جنب و جوش ها، تلاش ها و حركت ها به خاموشى مى گرايد.2. براى وجود در تمام مراحل هستى از واجب و ممكن از مجرد و مادى، از عرض و جوهر، يك حقيقت بيش نيست و حقيقت وجود اگرچه براى ما روشن نيست؛ ولى ما به آن حقيقت با يك رشته مفاهيم ذهنى اشاره مى كنيم و مى گوييم وجود چيزى است كه عدم و نيستى را طرد مى كند و به هرچيزى حقيقت و عينيت مى بخشد.بنابراين هر كجا از وجود سراغى داشته باشيم اين دو صفت (طرد عدم؛ تشكيل دهنده حقيقت خارجى عينى) را در آن جا مى يابيم. از اين جهت مى گوييم وجود در تمام مراحل يك حقيقت بيش ندارد و آن اين كه در تمام مراحل دو اثر ياد شده را - كه حقيقت آنها نيز يكى است - دارا مى باشد.روى اين بيان، كه وجود را منبع تمام كمالات بدانيم و براى آن يك حقيقت بيش قائل نشويم بايد چنين نتيجه بگيريم: هرگاه وجود درمرتبه اى از مراتب هستى مانند موجودات جاندار، داراى اثرى (علم و ادراك) گرديد، حتماً بايد اين اثر در تمام مراحل وجود نسبت به سهمى كه از وجود دارد، محقق باشد. كه در غير اين صورت، يا بايد وجود، سرچشمه كمالات نباشد، يا اين كه براى وجود حقايق متباين تصور كنيم و حقيقت آن را در مرتبه جاندار، با آن چه در مراتب گياه و معدن است، مغاير و مباين بدانيم؛ زيرا معنا ندارد كه يك حقيقت در مرتبه اى داراى اثرى باشد و در مرتبه ديگر فاقد آن باشد؛ به عبارت ديگر، هرگاه وجود داراى حقايق مختلف و متباين بود، جا داشت كه در نقطه اى واجد اثرى باشد و در نقطه ديگرنشانه اى از آن نباشد، ولى هرگاه براى آن يك حقيقت بيش نباشد و تفاوت مصاديق آن روى شدت و ضعف مراتب باشد در اين صورت معنا ندارد كه يك حقيقت در مرحله اى داراى اثرى باشد و در مرتبه ديگر دارا نباشد.اين خلاصه برهان فلسفى است كه مرحوم صدرالمتألهين در اسفار(42) در موارد مختلفى در مورد آن بحث و گفتگو نموده و معتقد است ظواهر آيات قرآن اين حقيقت را تأييد مى كند، آن جا كه مى فرمايد:.(وَإِنْ مِنْ شَىْءٍ إى يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلِكِنْ لاتَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ؛(43).همه موجودات با ستايش خود خدا را تنزيه مى كنند، ولى شما از نحوه تسبيح آنها آگاه نيستيد).مرحوم صدرالمتألهين اين حقيقت فلسفى و قرآنى را از طريق شهود و مكاشفه نيز درك كرده و در رساله سير و سلوك خود اشعارى در اين مضمون دارد:.
بَرِ عارف همه ذرات عالم
كف خالى كه در روى زمين است
به هر جا، دانه اى در باغ و راغى است
به فعل آيد ز قوه هر نهانى
بود نامحرمان را چشم دل كور
بخوان تو آيه نور السماوات
كه تا دانى كه در هر ذره اى خاك
يكى نورى است تابان گشت زان پاك
ملك وارند در تسبيح هر دم
بَرِ عارف كتاب مُسْتَبين است
درون مغز او روشن چراغى است
زهرخاكى يكى عقلى و جامي
و گر نه هيچ ذره نيست بى نور
كه چون خورشيد يابى جمله ذرات
يكى نورى است تابان گشت زان پاك
يكى نورى است تابان گشت زان پاك