پس از پايان جنگ جمل، على عليه السلام در بصره به ديدن يكى از يارانش به نام علاء بن زياد رفت و از خانه مجلل و وسيع او ديدن به عمل آورد و فرمود: (تو در آخرت به اين محتاج ترهستى ولى تو مى توانى با همين خانه در دنيا، خانه وسيعى در آخرت كسب كنى و در اين خانه از مهمان، پذيرايى نمايى وصله رحم كنى و حقوق مسلمانان را در اين خانه آشكارسازى).در اين لحظه علاء عرض كرد من از برادرم عاصم شكايت دارم؛ زيرا تارك دنيا شده و جامه كهنه پوشيده و گوشه گير و منزوى شده است. همه چيز و همه كس را ترك كرده است. على عليه السلام دستور داد او را حاضر كنند. سپس به او فرمود: (اى دشمن جان خود، شيطان عقل تو را ربوده است؛ چرا به زن و فرزند خود رحم نكردى آيا تو خيال مى كنى كه خدايى كه نعمت هاى پاكيزه دنيا را براى تو حلال و روا ساخته، اگر از آنها بهره خود را بگيرى، بر تو خشم مى كند تو در نزد خدا كوچك تر از اين هستى).(7).مردى شرفياب محضر پيامبر گرديد، قد رسا و اندام موزون او توجه پيامبر را جلب كرد، فرمود: كار تو چيست عرض كرد: بى كارم. فرمود: در نظرم فوق العاده كوچك شدى.امير مؤمنان وارد كوفه شد ديد دسته اى در گوشه مسجد نشسته اند. از ملازمان خود پرسيد: اينها كيستند گفته شد: (رجال الحق) هستند.اگر كسى لقمه اى بدهد مى خورند والا صبر مى نمايند. فرمود: سگ هاى بازار كوفه هم همين طورند. اگر كسى استخوانى دهد مى خورند والا راه صبر و شكيبايى پيش مى گيرند. سپس دستور داد حلقه را بشكنند و دنبال كار بروند.خلاصه، رهبانيت به هر صورتى باشد و به هر رنگى در آيد از آن جاكه كه بر خلاف فطرت و مصالح انسانى است نمى تواند سنت صحيح عقلى باشد. اكنون براى توضيح بيشتر، داستان زير را از زبان يك مورخ بزرگ مغرب زمين بشنويد:.رهبانان كه هنگام ورود به حلقه دير نشينان متعهد مى شدند مجرد بمانند. قدرت غريزه جنسى را كه بر اثر ديدن زنان و مردان متأهل روحانى كراراً به جنبش در مى آيد دست كم گرفته بودند. روزى رئيس ديرى به اتفاق رهبان جوانى سوار بر مركب شدند و از دير بيرون رفتند. جوان كه براى نخستين بار زن ها را به چشم مى ديد، پرسيد: اينها چه چيزند رئيس دير پاسخ داد: اينها شياطينند. راهب جوان گفت: اينها زيباترين موجوداتى به نظرم آمد كه هرگز به چشم نديده ام.(8).