مبانی اخلاق اسلامی

تألیف: مختار امینیان

نسخه متنی -صفحه : 173/ 18
نمايش فراداده

مراد اين است كه اگر انسان به قدر توان خود به حقايق علم پيدا كند، همان مقدار از علم، در تحقق حكمت كافى است و لازم نيست به تمام حقايق علم يابد. در واقع، اين قيد، عموم اطلاق گذشته را تقييد مىكند. در نتيجه اطلاق حكيم بر تمام دانشمندانى كه قسمتى از حقايق را دريافته‏اند، به نحو حقيقت است، نه مجاز.

و يا مراد اين است كه علوم بر دو قسم است: يك قسم آن قابل درك همگانى است و معمولاً عامه مردم مىتوانند به آن دست پيدا كنند و امّاقسم ديگر به قدرى غامض و پيچيده است كه براى اكثريت مردم قابل درك نيست و تنها انسانها بى معدودى مىتوانند آن را فهم و درك كنند.

بنابراين، اطلاق حكيم بر كسانى هم كه قسم دوّم از علوم را به دست نياورده باشند، صادق است؛ زيرا به قدر طاقت بشرى تلاش كرده‏اند.

تعريف دوم: «اَلْحِكْمَةُ صَيْر.ُرَةُ الاِنْسانِ عالما عَقْلِييَّا مُضاهيا لِلْعالَمِ الْعَيْنى؛ حكمت عبارت است از اين كه انسان به يك جهان عقلى مشابه جهان خارجى تبديل گردد».

در توضيح اين تعريف بايد گفت: نفس انسان همچون آيينه‏اى است كه صور اشيا در آن نقش مىبندد.

البتّه اين تشبيه، تشبيه قوى به ضعيف است؛ زيرا در آيينه به جز صور ديدنىها چيز ديگرى منعكس نمىشود؛ نه محسوسات ديگر و نه معقولات. امّادر آيينه نفس، صور تمام محسوسات و معقولات منعكس مىشود؛ به خصوص بنا بر نظريّه اتحاد عاقل و معقول، يعنى نظريّه فرفوريوس حكيم (232 ـ 304 م.) كه گروهى از فلاسفه اسلامى مانند صدرالدين شيرازى و حكيم ملاهادى سبزوارى آن را پسنديده‏اند؛ طبق اين نظريه، نفس انسان با تمام معقولات، بالذات عينيّت پيدا مىكند.