مبانی اخلاق اسلامی نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
بنا به تعريف فوق، حكيم كسى است كه به تمام جهان علم و معرفت پيدا كند. به تمام كليات و جزئيات جهان احاطه يابد و صور تمام معقولات و محسوسات عالم را در حيطه نفس خود به وجود بياورد؛ به گونهاى كه به يك جهان عقلانى تبديل گردد.به سخن ديگر، علم حصول صور اشيا است در ذهن؛ تا وقتى كه انسان هيچ يك از صور معقول و محسوس جهان را تعقل و تصور نكرده و تا هنگامى كه اشياى كلى و جزئى جهان را صُقع نفس خود تحقق نبخشيده است، نفس همچون فلك اطلس، صاف و بدون نقش است؛ امّا چون شروع به تصور اشيا نمود، صورتها يكى پس از ديگرى در نفس به وجود مىآيد و چون شروع به تعقل معقولات نمود، صور معقولات نيز يكى پس از ديگرى در صفحه نفس تحقق پيدا مىكند. همان نفسى كه يك زمان صاف و خالى از تمام صور بود، اكنون معركه آراى تمام صور شده است و به تعبير ديگر، جهان خارج از دايره اين نفس وجود پيدا كرده و نفس به جهانى تبديل شده است؛ امّا نه يك جهان عينى خارجى، بلكه يك جهان معنوى عقلانى.(1)تعريف سوّم: «الْحِكْمَةُ هُوَ اَلتَّشَبَّهُ بَالْخالِقِ عِلما و عملاً؛ حكمت، خداگونه شدن است از نظر علم و عمل».به سخن ديگر حكيم كسى است كه علمش همچون علم خدا شود و عملش همچون عمل او؛ يعنى همه چيز را بداند و بر همه كارى توانا باشد و خداگونه شود. اگر گفته شود: مگر مىتوان مثل خدا شد؟ مگر قرآن شريف نفرموده است: «ليس كمثله شىء»(2). آيا تعريف فوق با اين آيه