فلاسفه اسلامى بر اين سخن اذعان نموده و آن را به صورت يك قانون و اصل مسلم تلقى كردهاند كه «النَّفْسُ فى وَحْدَتِهِ كُلُّ الْقُوى»؛ يعنى نفس در عين يكى بودن، تمام قواست. چه قوت و نيرويى كه منشأ خير و خوبىها است؛ مانند قوع عقليّه ملكيّه و چه قوايى كه هم خيرات و هم شرور از آن نشأت مىگيرد؛ مانند قوّه غضبيّه، قوّه شهويّه و قوّه هميّه. پس با توجه به اين كه هر يك از قوا، قوّهاى است براى نفس و قسمتى از نفس را تشكيل مىدهد و به خاطر نسبت داده شدن هر يك از قوا به نفس، عنوان غيريّت به ذهن انسان تبادر مىكند. مع الوصف، نبايد به اين تبادر و سبقت ذهنى توجه نمود، بلكه عينيت نفس يا هر يك از قوا را بايد اذعان نمود و نسبت هر يك از قوا به نفس را بايد نسبت و اضافه بيانيه دانست؛ مانند «خاتم فضّه» (انگشتر نقره) كه مضاف عين مضاف اليه است؛ نه مثل «غلام زيد» كه مضاف، غير از مضاف اليه است. اضافه قوا به نفس، مانند اضافه سُور و آيات قرآن است به قرآن. مىگوييم سُوَر قرآن يا آيات قرآن.كوتاه سخن آن كه، هيچ يك از قوا از نفس جدا نيست، بلكه همه آنها از شؤونات نفس واحد است.علماى اخلاق مىگويند: تجمّع اين قوا در محيط نفس و عينيّت آنها با هم، شبيه آن است كه شخصى حكيم با سه موجود متخالف الطبع، مانند