مبانی اخلاق اسلامی

تألیف: مختار امینیان

نسخه متنی -صفحه : 173/ 19
نمايش فراداده

بنا به تعريف فوق، حكيم كسى است كه به تمام جهان علم و معرفت پيدا كند. به تمام كليات و جزئيات جهان احاطه يابد و صور تمام معقولات و محسوسات عالم را در حيطه نفس خود به وجود بياورد؛ به گونه‏اى كه به يك جهان عقلانى تبديل گردد.

به سخن ديگر، علم حصول صور اشيا است در ذهن؛ تا وقتى كه انسان هيچ يك از صور معقول و محسوس جهان را تعقل و تصور نكرده و تا هنگامى كه اشياى كلى و جزئى جهان را صُقع نفس خود تحقق نبخشيده است، نفس همچون فلك اطلس، صاف و بدون نقش است؛ امّا چون شروع به تصور اشيا نمود، صورت‏ها يكى پس از ديگرى در نفس به وجود مىآيد و چون شروع به تعقل معقولات نمود، صور معقولات نيز يكى پس از ديگرى در صفحه نفس تحقق پيدا مىكند. همان نفسى كه يك زمان صاف و خالى از تمام صور بود، اكنون معركه آراى تمام صور شده است و به تعبير ديگر، جهان خارج از دايره اين نفس وجود پيدا كرده و نفس به جهانى تبديل شده است؛ امّا نه يك جهان عينى خارجى، بلكه يك جهان معنوى عقلانى.(1)

تعريف سوّم: «الْحِكْمَةُ هُوَ اَلتَّشَبَّهُ بَالْخالِقِ عِلما و عملاً؛ حكمت، خداگونه شدن است از نظر علم و عمل».

به سخن ديگر حكيم كسى است كه علمش همچون علم خدا شود و عملش همچون عمل او؛ يعنى همه چيز را بداند و بر همه كارى توانا باشد و خداگونه شود. اگر گفته شود: مگر مىتوان مثل خدا شد؟ مگر قرآن شريف نفرموده است: «ليس كمثله شىء»(2). آيا تعريف فوق با اين آيه

(1). البته بايد ديد كه آيا كسى از حكما به اين پايه رسيده است؟ آيا فيلسوفى تمام جزئيات و كليات جهان را در صُقع نفس خود به وجود آورده است.

(2). شورى (42) آيه 11.