مبانی اخلاق اسلامی نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
مراد اين است كه اگر انسان به قدر توان خود به حقايق علم پيدا كند، همان مقدار از علم، در تحقق حكمت كافى است و لازم نيست به تمام حقايق علم يابد. در واقع، اين قيد، عموم اطلاق گذشته را تقييد مىكند. در نتيجه اطلاق حكيم بر تمام دانشمندانى كه قسمتى از حقايق را دريافتهاند، به نحو حقيقت است، نه مجاز.و يا مراد اين است كه علوم بر دو قسم است: يك قسم آن قابل درك همگانى است و معمولاً عامه مردم مىتوانند به آن دست پيدا كنند و امّاقسم ديگر به قدرى غامض و پيچيده است كه براى اكثريت مردم قابل درك نيست و تنها انسانها بى معدودى مىتوانند آن را فهم و درك كنند.بنابراين، اطلاق حكيم بر كسانى هم كه قسم دوّم از علوم را به دست نياورده باشند، صادق است؛ زيرا به قدر طاقت بشرى تلاش كردهاند.تعريف دوم: «اَلْحِكْمَةُ صَيْر.ُرَةُ الاِنْسانِ عالما عَقْلِييَّا مُضاهيا لِلْعالَمِ الْعَيْنى؛ حكمت عبارت است از اين كه انسان به يك جهان عقلى مشابه جهان خارجى تبديل گردد».در توضيح اين تعريف بايد گفت: نفس انسان همچون آيينهاى است كه صور اشيا در آن نقش مىبندد.البتّه اين تشبيه، تشبيه قوى به ضعيف است؛ زيرا در آيينه به جز صور ديدنىها چيز ديگرى منعكس نمىشود؛ نه محسوسات ديگر و نه معقولات. امّادر آيينه نفس، صور تمام محسوسات و معقولات منعكس مىشود؛ به خصوص بنا بر نظريّه اتحاد عاقل و معقول، يعنى نظريّه فرفوريوس حكيم (232 ـ 304 م.) كه گروهى از فلاسفه اسلامى مانند صدرالدين شيرازى و حكيم ملاهادى سبزوارى آن را پسنديدهاند؛ طبق اين نظريه، نفس انسان با تمام معقولات، بالذات عينيّت پيدا مىكند.