ترجمه الغدیر

عبدالحسین امینی؛ مترجمین: محمدتقی واحدی، علی شیخ السلامی، سید جمال موسوی، محمدباقر بهبودی، زین العابدین قربانی لاهیجی، محمد شریف رازی، علی اکبر ثبوت، جلال الدین فارسی، جلیل تجلیل

جلد 12 -صفحه : 169/ 139
نمايش فراداده

قصيده 1

دوران كودكى رفت و عمرى سپرى شد و حركت نزديك و سفر تحليل رفت، و اركان و پايه هاى نيرويم و اين شكوفائى جوانيم سست و پشتم خميده شده است.

و كبوتران درخت كهنسالم از حسرت و افسوس گريستند وقتى طراوت سبزى آن پژمرده شد.

و خالى شد از ميوه تازه پس نه ميوه ئيست كه چيده شود و نه گلى در آن، و تبديل شد برفتن سندس "سبز" آن رفتنيكه برگهاى آن زرد است، و محبوبه ام خورشيد تابان غايب شد و براى سفيدى موى وطنم از جماعت خالى گرديد، و ستم كردند مرا بعد از وصال پس نه پيشكشى است كه مرا نزديك كند ونه قربانى، و دورى كردند از خانه من كه بگردند بان و براى آنان در دورى آن عذر و بهانه ئيست، زيبائى منظر و رخساره ام رفت و در تاريكى شب چهره ام صبح نمايان شد، و هر گاه جوانرا جوانيش سپرى شود در مضرات و زيانها پس سود او هم زيانست، و بر ضرر و زيان اوست آنچه دستهايش تحصيل كرده وقتيكه ساكن لحد شده و قبر او را بخود گرفت، و هر گاه عمر جوان منقضى شود در زياد روى در كسب گناه پس عمرى نيست براى او، عمر و زنده گى نيست مگر آنكه زياد شود باو حسنات و كارهاى خويش و پاداشش مضاعف گردد، و من بتحقيق ايستادم بر منازل كسانيكه داشتم آنهارا و حال آنكه ريزش اشگهايم فراوان بود، و سئوال كردم از آن اگرسخن ميگفت آيا چگونه سخن گويد منزليكه خاليست، اى خانه آيا براى تو از كسانيكه اول رفتند خبر دارى و آيا براى خانه ها آگاهيست، كجاست ماه هاى تمام ماه هاى خوشى تو اى خواننده و كجا رفتند ستاره گان فروزان، كجاست كفايت كننده گان و درسختيها چه كسى آنها را پاداش ميداد وبه تهى دست كه كمك ميكرد، كجاست خانه هاى بزرگ آباد پر حاصل وقتيكه سالخورده گى مانع و انسانى فقير و تهى دست شد.

كجاست بارانهاى شديد وقتيكه ابر و ستاره گان از باريدن امساك كند، رفتند پس نيست بجان پدرت سوگند بعد از آنها براى مردم نه ماه بارانى و نه سبلى، اين زيبائيها در گورها بر گذشت روزگار بى سر و صدا و نابود است، گريه ميكنم از جهت شوق ديدار آنان هروقت كه ياد شوند و برادر دلباخته و دوست را ياد او تحريك ميكند، و اميدداشتم ايشانرا در پايان عمرم كه بعد از من باشند پس روزگار مخالفت كرد گمان و اميد مرا.

پس من غريب و بيگانه ام در وطنم و بر غربت و بيگانگيم عمرم سپرى شد، اى كسيكه در خانه متفكر ايستاده اى آرام باشى كه بتو انديشه تباه شود، اگر از ميان آنها با غمگين و محزونى تماس گرفتى پس در پى هر افسرده گى پناهنده ئيست. چرا بر آنچه بايشان رسيده صبر نكردى كه صبر كردن بر مصيبت پسنديده است.

و چرا مصيبتت رابر حسين عليه السلام قرار ندادى كه در مصيبت پسر فاطمه براى تو اجر و ثواب باشد، اهل نفاق "مردم كوفه" باو حيله كردند و آيا حيله كردن براى منافق بعيد است، بنامه هائى كه مانند رخسارشان سياه بود و مضمون كلامشان مهاجرت آنحضرت بود، تا آنكه آنحضرت فرود آمد در زمين آنان از روى اعتماد و اطمينان پس حبله و نقشه آنان محقق شد، و شتاب كردند گروهى براى كشتن او كه عدد آنان بيحساب و بيشمار بود، گرديدند دور كسيكه زيبائى و شجاعت و شگفت انگيز بود كه حمايت ميكرد از ميهمان و ايمن ميكرد مرز و حدود را، لشگر بزرگى بودند در روز كارزار و براى صلح و سلامتى تنها طاق بودند، پس مثل اينكه ايشان گروهى بودند كه از روى دوستى و انس اجتماع كرده بودند پس اجتماعشان را لاش خورى پراكنده كرد، يا مثل آنكه قهرمان دلير و شير ژيانى بود كه از حمله او در ميدان پهلوانان و خوك صفتان ناتوان شدند، اى قلبيكه دشمنان او بهراس و ترس افتاده و دلهايشان لبريزاز وحشت شده بود، آيا از سخترين و محكمترين محكم ها يا پاره قطعه آهنى سرشته