گوئى اين همان ابو سفيانى نيست كه وقتى مسلمانان قبيله بنى جحش بن رئاب از مكه به مدينه هجرت كردند خانه هاى آنان را تصاحب كرد و به عمرو بن علقمه فروخت، و درباره كارش چنين سروده اند:
به ابوسفيان از كارى بگو
كه عاقبتش پشيمانى است
بگو: خانه پسر عمويت را فروختى
تا با پولش غرامت جنگى بپردازى
خانه كسانى را كه با شما پيمان
داشتند و همعهد بودند
برگير آن را! برگير آن را!
چون طوقى به گردن آويختى اش
پندارى همان نيست كه اين قصيده را پس از جنگ" احد " سروده است:
با آنان مى جنگم و بانگ پيروزى سر مى دهم
و با پايه صليب آنان را مى رانم و از گرد خويش مى پراكنم
مويه كن " اى زن كافر " و به سخن دشمن اعتنائى نكن
و از گريه وشيون خسته مشو
پدرت و برادرانش از پى هم به خاك افتادند
از اشگ خويش به آنان بهره اى ده
و آتش كينه و اندوهى را كه در دل است فرو بنشان
زيرا همه اشراف قبيله " بنى نجار " را كشتم
و از خاندان هاشم دلاورى جوانمرد را و حمزه را كشتم
كه در هنگامه نبرد بى هراس و پايمرد بود