در گذشته بسال 1079 - هر گاه ديدگان ما مى دانست كه چه خواهد ديد، هرگز خود را به مخاطره نمى انداخت. - نادانى و هوس تا جايى است كه شب ديجور را به صبح بيدارى برساند، اما عشق چيزى است كه پايان ندارد. - اى دوست، آنكه يار خود را از پايان امور نترساند، دوست واقعى نيست. - اين پاكيزگى جان، آنروز آشكار مى شود كه جانها از تن پرواز گيرد و عقلها برتابد و خونها ريزد. - آنجا كه آهون آرميده اند و هواى ديدار بر مى انگيزند، خردمندان را به اختلاف و نفاق مى اندازد. - از اين آهوان و دلبران ظاهر دورى كن، چرا كه در دوستى و مهر پايبند ميثاق و پيمان نيستند. - اينان"معشوقان حقيقى" همچون ماه، آنجا كه به اوج تابندگى برسند، سرانجام به افول نمى گرايند. - در شادابى، شاخه هاى درخت را مانند، لكن زيبايى ذاتى دارند، اما شاخه ها با برگها زيور مى يابند. - هر چه از جفا شكايت كردم، پاسخ مى شنوم كه عشق دلبران زمينى، جز ستم و جفا نيست. - و هر آنگاه كه از بيدارى شبانگاهان شكوه مى آغازم، گويندم كه ديده كدامين عاشق شبها خواب آرام دارد؟ - يا هر گاه مى گويم كه قطرات اشك بر چهره ام مى درخشد گويندآئين هلال ماه تابندگى است. - روزگارى من اندوهى نداشتم. اين جدايى از معشوق است كه ديده و رخ مرابه حرمان گرفتار كرد.
پس از ابياتى به ابيات زير مى رسد.