كردن بهانه
بواء
مكافات، روبروشدن با نتيجه عمل
بسأ
انس گرفته است
شابت مفارقه
پير و سفيد شد مو هاى سرش
صبغت
رنگى شده است
خلائق
اخلاقيات و روحيات، اوصاف نفسانى
مزبد
كف نموده
لا يحفل
اعتناء نمىكند
تشاحوا
نزاع كردند، با هم كش مكش كردند
تنتصل
تيراندازى ميكند
منايا
جمع منية: مرگ
شرق
گلوگير شدن با مايعات
غصص
گلوگير شدن با طعام و غير آن
جديد
نو، تازه
يخلق
كهنه و فرسوده مىشود
نابتة
چيز روينده
محصودة
چيز رسيده و دور شدنى
مهيع
راه وسيع و روشن
عوازم
چيزهاى قديمى، يا چيز هاى يقينى
اعده
آنرا مهيا و آماده كرده است
امده
آنرا يارى كرده است
قيم بالامر
كسى كه بكار جامعه قيام ميكند، خليفه و رهبر جامعه
نظام
ريسمان و رشتهاى كه دانهها را بآن مىچينند
خرز
دانههاى تسبيح و گردنبند (مهره)