همسايه ام سخت منقلب شد و گريه كرد; سپس گفت: تو را به خدا جعفربن محمد چنين سخنى را به تو گفته است؟! ابو بصير مى گويد سوگند ياد كردم كه او چنين پيامى را براى تو فرستاده است! آن مرد گفت: همين كافى است و رفت!
پس از چند روز به سراغ من فرستاد; ديدم پشت در خانه اش در حالى كه بدنش (تقريبا) برهنه است ايستاده و مى گويد: اى ابو بصير! چيزى در منزل من (از اموال حرام) باقى نمانده مگر اين كه از آن خارج شدم. (آنچه را كه صاحبانش را مى شناختم به آنها دادم و بقيه را به نيازمندان بخشيدم.) و تو مى بينى اكنون من در چه حالتم!
ابو بصير مى گويد من از برادران شيعه لباس (و ساير نيازمنديهاى زندگى) را براى او جمع آورى كردم; مدتى گذشت كه باز به سراغ من فرستاد كه بيمارم نزد من بيا! من مرتب به او سر مى زدم و براى درمان او مى كوشيدم. (ولى درمانها سودى نبخشيد) و سرانجام او در آستانه مرگ قرار گرفت.
من در كنار او نشسته بودم و او در حال رحلت از دنيا، بى هوش شد; هنگامى كه به هوش آمد، صدا زد اى ابو بصير! يار بزرگوارت به عهد خود وفا كرد! اين سخن را گفت و جان به جان آفرين تسليم نمود.
مدتى بعد به زيارت خانه خدا رفتم; سپس براى زيارت امام صادق عليه السلام به در خانه آن حضرت آمدم و اجازه ورود خواستم; هنگامى كه وارد شدم در حالى كه يك پاى من در دالان خانه و پاى ديگرم در حياط خانه بود، امام عليه السلام بدون مقدمه از داخل اطاق صدا زد اى ابو بصير! ما به عهدى كه با دوست تو كرده بوديم وفا كرديم! (او نيز به عهد خود وفاكرد.) (3)
درست است كه ممكن است اين حديث جنبه يك توبه عادى و معمولى داشته باشد، ولى با توجه به آلودگى فوق العاده آن مرد گنهكار و اعتراف خودش به اين كه بدون نظر و عنايت امام قدرت بر تصميم گيرى و نجات از چنگال شيطان را نداشت،
اين احتمال بسيار قوى به نظر مى رسد كه اين انقلاب و دگرگونى در آن مرد آلوده ولى آماده، با تصرف معنوى امام صورت گرفت; زيرا در اعماق قلبش نقطه روشنى از ولايت داشت و همان نقطه ورانى سبب شد كه امام عليه السلام به او توجه و در او تصرفى كند و او نجات يابد!
نمونه ديگرى از اين تاثير معنوى و ولايت تكوينى در تهذيب نفوس آماده همان موردى است كه مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار نقل مى كند، مى گويد:
در آن هنگام كه موسى بن جعفر عليه السلام در زندان هارون بود; هارون كنيزى زيبا و صاحب جمال به خدمتش فرستاد (البته در ظاهر براى خدمت بود و در باطن به پندار خودش فريب دادن امام عليه السلام از طريق آن كنيز بود) هنگامى كه امام متوجه او شد، همان جمله اى را كه سليمان عليه السلام در مورد هداياى ملكه سبا گفته بود بيان فرمود: بل انتم بهديتكم تفرحون; شما هستيد كه بر هدايايتان خوشحال مى شويد! (4)
سپس افزود: من نيازى به اين كنيز و مانند آن ندارم.
هارون از اين مساله خشمناك شد، فرستاده خود را نزد آن حضرت فرستاد و گفت به او بگو ما با ميل و رضاى تو، تو را حبس نكرديم; و با ميل تو، تو را دستگير نساختيم; كنيزك را نزد او بگذار و برگرد!
مدتى گذشت، هارون خادمش را فرستاد تا از وضع حال كنيز با خبر شود. (آيا توانسته است در امام نفوذ كند يا نه؟) خادم برگشت و گفت كنيز را در حال سجده براى پروردگار ديدم! سر از سجده بر نمى داشت و پيوسته مى گفت: قدوس سبحانك سبحانك!
هارون گفت: به خدا سوگند موسى بن جعفر عليه السلام او را سحر كرده! كنيز را نزد من بياوريد! هنگامى كه او را نزد هارون آوردند بدنش (از خوف خدا) مى لرزيد و چشمش به سوى آسمان بود.
هارون گفت: جريان تو چيست؟
كنيز گفت: من حال تازه اى پيدا كرده ام; نزد آن حضرت بودم و او پيوسته شب و روز نماز مى خواند; هنگامى كه سلام نماز را گفت در حالى كه تسبيح و تقديس خدا مى كرد، عرض كردم مولاى من! آيا حاجتى دارى انجام دهم؟ فرمود: من چه حاجتى به تو دارم؟ گفتم: مرا براى انجام حوائج شما فرستاده اند!
اشاره به نقطه اى كرد و فرمود اينها چه مى كنند؟ كنيز مى گويد: من نگاه كردم، چشمم به باغى افتاد پر از گلها كه اول و آخر آن پيدا نبود; جايگاههائى در آن ديدم كه همه با فرشهاى ابريشمين مفروش بود; خادمانى بسيار زيبا كه مانند آنها را نديده بودم آماده خدمت بودند
; لباسهاى بى نظيرى از حرير سبز در تن داشتند، و تاجهايى از در و ياقوت بر سر، و در دستهايشان ظرفها و حوله هايى براى شستن و خشك كردن بود; و نيز انواع غذاها را در آنجا آماده ديدم; من به سجده افتادم و همچنان در سجده بودم تا اين خادم مرا بلند كرد، هنگامى كه سر برداشتم خود را در جاى اول ديدم!
هارون گفت: اى خبيثه! شايد سجده كرده اى و به خواب رفته اى و آنچه ديدى در خواب ديدى! كنيز گفت: نه به خدا قسم اى مولاى من! من قبلا اين صحنه ها را ديدم، سپس به خاطر آن سجده كردم! هارون الرشيد به خادم گفت: اين زن خبيث را بگير و نزد خود نگاه دار، تا احدى اين داستان را از او نشنود!
كنيز بلافاصله مشغول نماز شد; هنگامى كه از او سؤال كردند چرا چنين مى كنى؟ گفت: اين گونه عبد صالح (موسى بن جعفر عليه السلام) را يافتم. هنگامى كه توضيح بيشترى خواستند، گفت: در آن زمان كه آن صحنه ها را ديدم حوريان بهشتى به من گفتند: از بنده صالح خدا دور شو تا ما وارد شويم، ما خدمتكار او هستيم نه تو! كنيز پيوسته در اين حال بود تا از دنيا رفت. (5)
در اين داستان به نمونه ديگرى از نفوذ معنوى امام عليه السلام در كنيزى كه آمادگى براى پرورش و تربيت روحى داشت برخورد مى كنيم كه تاثير معنوى و هدايت روحانى پيشواى بزرگى مانند موسى بن جعفر عليه السلام را در دست پروردگان خود به روشنى بيان مى كند.
كوتاه سخن اين كه، در تاريخ پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و امامان معصوم: مواردى ديده مى شود كه افرادى با يك برخورد با آنان، بكلى دگرگون شدند و تغيير مسير دادند; تغييراتى كه برحسب ظاهر و با اسباب عادى امكان پذير نبوده است. اين نشان مى دهد كه آن انسانهاى كامل عنايتى در حق اين اشخاص كرده و آنان را دگرگون ساخته اند; و ما از اين تصرف، به نوعى ولايت تكوينى تعبير مى كنيم.
بديهى است اين عنايات، بى حساب نيست و حتما نقطه قوتى در شخص مورد عنايت وجود داشته كه مشمول عنايت پيامبر صلى الله عليه و آله و يا امام معصوم عليه السلام واقع شده اند.