راست نه گيرند آن را راه، و اگر بينند راه بىراهى گيرند آن را براه «1» آنست بدانكه ايشان بدروغ داشتند آيتهاى ما و بودند از ان غافلان
147- و آن كسها كه بدروغ داشتند آيتهاى ما و ديدار آن جهان تباه شد كار ايشان، هيچ پاداش دهند [شان] مگر آنچه بودند و مىكنند؟
148- بگرفت گروه موسى از پس او از پيرايهاى ايشان گوسالهاى تنى او را «2» بانگى، نه ديدند كه او نه سخن گفت با ايشان و نه راه نمود ايشان را راه؟ «3» بگرفتند آن را و بودند ستمكاران
149- و چون افتاد آن گناه اندر «4» دستهاى ايشان و ديدند كه ايشان گم شدند گفتند: اگر نه رحمت كند بر ما خداوند ما و بيامرزد«5»
ما را باشيم از زيانكاران
150- و چون بازگشت موسى سوى گروه او بخشم و باندوه، «6» گفت:
بدست آنچه خليفت كرديد مرا «7» از پس من، بشتابيد شما [از] فرمان خداوند شما؟ «8» و بيوكند لوحها «9»، و بگرفت سر برادر او «10» و مىكشيد سوى خويش. گفت يا پسر مادر من كه: گروه سست گرفتند مرا، و خواستند كه بكشند مرا، مه شاد كن بمن دشمنان، «11» و مه كن مرا با گروه ستمكاران
(1) آن را براه، اگر بينند راه بىراهى بگيرند آن را براه. (خ) (2) او را بود. (صو. خ) (3) همى نبينند كه او نسخن گويدشان و نه راه نمايد ايشان را راهى؟ (خ) (4) و چون بيوفتيد اندر. (خ) (5) نه بخشايد ما را و بيامرزد. (خ) (6) خشم آلود و دل تنگ. (صو)- سوى قوم خويش بخشم و اندوه. (نا) (7) گفت بد بود آنچه خليفتى را نديد. (خ) (8) بشتافتيد از فرمان خداوند شما (خ)- اى، شتابزدگى كردى (يد) فرمان خدايتان؟ (نا) (9) و بفكند تختها. (صو. خ)- و بيفكند لوحها. (نا) (10) خويش. (صو. نا) (11) دشمنان را. (صو. نا. خ)