و هم خبر كاروان نيافتند. و پيغامبر برخاست و بدين ده خرماستان باز آمد.
و اين منزلگاهى بود كه پيغامبر صلّى اللَّه علىّ بن ابى طالب «2» طلب كرد، او را نيافت. پس پيغامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) برخاست و طلب «3» او بيرون شد و همى شد تا او را بيافت بيكى خرماستان اندر خفته، و خاك بر سر و روى او برنشسته «4». پس پيغامبر (عليه السلام) فراز رفت و او را بيدار كرد.
گفت: قم يا ابا تراب، و اين لقب بو تراب بر على بنشست، و على بدين لقب فخر كردى. پس چون على برخاست بر رداى «5» خويش سر و روى على پاك همى كرد. پس او را گفت: يا علىّ هرگز بدبختتر بجهان اندر ازان كس نبود كه او ضربتى بزند بدين سر تو ازان خون «6» خضاب گردد.
على گفت: يا رسول اللَّه اين كى باشد؟ گفت: اين بزندگانى من نباشد.
و بدان وقت كه پيغامبر (عليه السلام) بدين غزو بيرون آمد فاطمه «7» هنوز بعلى نسپرده بود، آن گاه از پس آن بماه ذو القعده بعلى سپرد.
پس چون پيغامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) بدين منزلها بگذشت و كاروان نيافت، باز مدينه آمد. و اهل مكّه چون دانستند كه پيغامبر (عليه السلام) بكار ايشان بر ايستادست، ايشان نيز حيلتها همىساختند تا او را نيز مقهور كنند.
وز پس اين غزو بدر الاوّل بود و آن بود كه مردمان مكّه عمرو بن اصيد الفهرى «8» را بفرستادند تا ستوران مدينه و چهارپايان بياوردند،
(1)- حديث ابى تراب. (خ)- حديث بو تراب. (صو) (2)- ابى طالب را رضى اللَّه عنه. (خ) (3)- بطلب. (خ. صو) (4)- بر نشسته بود. (خ)(5)- بردارى. (صو) (6)- بزند بدين سر تو كز خم آن تا مغز برود و سر و روى و ريش تو ازان خون. (خ)- بزند برين سر تو و آن زخم تا بمغز تو برود و سر و روى و ريش تو ازان خون. (صو) (7)- فاطمه را. (خ) (8)- در تاريخ طبرى «كرز بن جابر الفهرى» كه در ذيل صفحه 243 مجلد اول باشتباه «كربز» چاپ شده.