و اگر نه سليمان (عليه السلام) آبدست كرد، و انگشترى گرفت و بر تخت ملكت نشست، تو برو و ابلهى مكن و اگر نه سليمان بداند و ترا پاره پاره گرداند.
پس سليمان (عليه السلام) متحيّر اندر ماند و هيچ ندانست كه چه كند، و او را اندر هيچ حجرها رها نمىكردند، و از خانه بيرون كردند، و هر كجا برفتى و گفتى كه من سليمانام او را چندان بزدندى كه بىهوش گشتى، و آن ديو بر تخت نشسته بود و آن ملك مىراند و حكم و فرمان همى داد. و سليمان (عليه السلام) هر گاه كه بخانه خود نزديك زنان خويش اندر رفتى، او را در خانه رها نكردندى، و روى از وى پنهان كردندى.
پس عاجز اندر مانده بود و گرسنه شد و هيچ تدبير نمىدانست.
پس از شهر بيرون شد و دريا نزديك بود، و بلب دريا رفت پيش صيّادان كه ماهى همى گرفتند، و گفت كه من سليمانام. صيّادى برخاست و چوبى بر سر وى زد و سرش بشكست. پس هم چنان گرسنه مىبود، و تدبيرى نمىدانست و بحمّالى صيّادان رفت و تا شب حمّالى همى كرد.
پس چون شب درآمد، بمزد حمّالى دو ماهى او را «1» دادند و آن دو ماهى بشهر برد و يكى بفروخت و بنان بداد، و يكى بريان كرد و با آن بخورد. و هم چنان هروزى بحمّالى همى رفتى و دو ماهى همى ستدى و روزگار بدان بسر همى بردى تا مدت چهل روز بگذشت. پس خداى عزّ و جلّ بر وى ببخشود و ملكت بوى باز داد.
و سبب چنان بود كه ديو بر تخت بنشست و حكمى همى كرد كه با حكمهاى سليمان (عليه السلام) موافق نبود، و بيرون «2» حكم توريت بود،
(1) و او حمالى ايشان همى كرد تا شبانگاه ببود او را دو ماهى. (بو) (2) و دون. (بو. آ)- و دور از. (صو)