ترجمه تفسیر طبری

به تصحیح و اهتمام حبیب یغمایی

جلد 5 -صفحه : 378/ 300
نمايش فراداده

بيعت كنيم و بحرب معاويه رويم. و اوّل چهل هزار مرد بودند كه با وى بيعت كردند. پس بيست هزار مرد گرد آمدند، و حسن را گفتند كه ما را از معاويه همى خشم آيد كه او بكشتن پدر تو شاد شد، و هرگز بر پدر تو چندين سپاه گرد نيامدند.

حسن رضى اللَّه عنه گفت كه بدانيد كه پدر من از من و از بسيار خلقان ديگر مردانه‏تر بود و با شجاعت‏تر و بآب روى‏تر بود، و او با معاويه برنيامد تا سرانجام بكشتندش، و من بحرب نروم. پس مردمان او را فرو نگذاشتند تا برخاست و با آن سپاه بى‏مراد خويش با ايشان بمدائن رفت و آنجا بنشست، و هر چند كه او را گفتند كه برخيز تا برويم او مى‏گفت كه من ولايت و اميرى نمى‏خواهم، و سپاه را گفت كه شما هر كسى نان خويش طلب كنيد، تا آن سپاه همه بدو بيرون آمدند و از پيش او برفتند.

پس آخر با معاويه صلح كرد و برخاست و پيش معاويه رفت و با او شرطها و پيمانها كرد و آن شرطها و پيمانها جمله بجاى آورد، و بيرون از آن بسيار كرامت كرد بر حسن رضى اللَّه عنه. پس بنيكوى او را گسيل كرد.

و چون حسن رضى اللَّه عنه بخانه باز آمد معاويه بحيلت آن در ايستاد تا چگونه او را هلاك كند.

حديث زهر دادن الحسن بن على رضى اللَّه عنهما «1»

پس چون حسن رضى اللَّه عنه بمدينه باز آمد با همه اهل بيت خويش معاويه حيلت همى ساخت و تدبيرى، تا چگونه او را «2» هلاك كند

(1) زهر دادن بحسن رضى اللَّه عنه. (صو)

(2) معاويه همى ساخت كه چه حيلت كند و چه تدبير سازد تا حسن را. (صو)