ترجمه تفسیر طبری

به تصحیح و اهتمام حبیب یغمایی

جلد 5 -صفحه : 378/ 56
نمايش فراداده

و من عايشه را بنشاندمى و گفتمى كه رها مكن كه گوسفند خمير بخورد، و عايشه در خواب شدى و گوسفند بيامدى و هم چنان خمير بخوردى. من بجز اين با عايشه هيچ چيز ديگر نديده‏ام و نشنيده‏ام. «1»

پس پيغامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) برخاست و بخانه ابو بكر رفت، و عايشه رضى اللَّه عنها آنجايگاه خفته بود، و ابو بكر رضى اللَّه عنه و مادر عايشه هر دو پيش وى نشسته. «2» و پيغامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) در رفت و آنجا بنشست، و عايشه را بپرسيد، و گفت كه يا عايشه بدان كه مردمان بر تو تهمتى مى‏برند و سخنى مى‏گويند. اگر تو چيزى چنين كرده‏اى ازين كار توبت كن و از خداى عزّ و جلّ عفو خواه تا خداى عزّ و جلّ گناه ترا عفو كند. و چون عايشه رضى اللَّه عنها اين سخن از پيغامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) بشنيد دل تنگ‏تر گشت و سر بر زانو نهاد، و مى‏گريست از درد آن سخن كه پيغامبر (عليه السلام) سخن مردمان استوار داشته بود و بر او بشكّ اوفتاده بود.

پس چون بسيار بگريست ابو بكر رضى اللَّه عنه گفت كه يا دختر گريستن بسيار چه سود دارد، پيغامبر خدا نشسته است و از تو چيزى مى‏پرسد جواب او باز ده.

پس عايشه رضى اللَّه عنها سر برداشت و آن چشمها پر آب و از خجالت و شرمسارى پيغامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) و آن پدر و مادر هيچ سخن نمى‏توانست گفتن. و گفت كه چه گويم كه من ازين سخن عذر نتوانم خواست كه اين بر من دروغ گفته‏اند و شما مرا استوار نداريد، و اگر من بسيار بگويم من با شما آن گويم كه خداى عزّ و جلّ حكايت مى‏كند كه پدر يوسف يعقوب (عليهما السلام) گفت، فصبر جميل و اللَّه المستعان على ما تصفون. «3»

(1) من بر عايشه بجز اين هيچ عيب نه دانم. (بو)

(2) هر دو آنجا بودند. (بو.

صو)

(3) يوسف 18.