اما بر اساس فلسفه تاريخي كه به وحي استناد مي دهيم, چند اصل مسلم وجود دارد.
اساس نظام عالم به خالقيت خداوند متعال برمي گردد, و براي احدي غير او استغنايي در كار نيست.
منشا تكامل عالم هم كه منشا تكامل ماده است, جريان ربوبيت الهي است. بنابراين اصل نظام خلقت به خالقيت خداوند متعال و قيموميت او و ربوبيت الهي برميگردد. اين عوامل رقم زننده خلقت عالم و اساس حركت و تكامل نظام عالم هستند. بر اين اساس تكامل عالم به تعبير فلسفه هاي حسي يك تكامل درون زا نيست, بلكه يك تكاملي است كه از بيرون عالم و از ربوبيت و از فاضه حضرت حق ناشي مي شود.
از طرف ديگر نقش مخلوقات, به خصوص نقش انسان يك نقش تاثير گذار است. كه انسان, موجودي نيست كه اراده اش هيچ تاثيري در مراحل تكامل تاريخ نداشته باشد.
به عبارت ديگر از يك سو ربوبيت الهي و لايت الهيه وجود دارد و از سوي ديگر, انسان, و اراده و تولي او مطرح است و از آن جهت كه تولي انسان از اراده او بر مي خيزد, طبيعتاً دو شكل, طاعت و عصيان, در آن موضوعيت پيدا ميكند. بنابراين انسان و اراده انساني و شكل تولي او از عوامل تاثير گذار در حركت و تكامل تاريخ است و اين نكته بسيار مهمي است.
در رتبه بعد از ربوبيت الهي, نظام اراده هاي انساني محور تكامل تاريخ قرار مي گيرند و به عبارت ديگر تكامل تاريخ به ظرفيت اراده ها و تكامل اراده هاي انساني باز مي گردد. طبيعتاً در اين نگاه تكامل تاريخ هم به تكامل قرب تعريف مي شود, يعني تكامل تاريخ به پيچيده تر شدن معيشت مادي انسان نيست بلكه به تكامل تقرب به خداي متعال تعريف مي شود و لذا هر قدر جامعه انساني به پرستش خداي متعال و به قرب حق نزديك تر بشود و به تعبيري هر قدر به پذيرش ولايت الهيه نزديك تر بشود, ولايت الهيه در جامعه ظهور بيشتري پيدا مي كند و شؤون بيشتر حيات انساني را مي پوشاند و ظرفيت پرستش خداي متعال و پذيرش ولايت الهيه كمال پيدا مي كند و در نتيجه محور پرستش خدي متعال وحدت و كثرت بيشتري مي يابد. اين شاخصه قرب به خداي متعال و شاخصه تكامل تاريخ است.
بنابراين تكامل تاريخ هم, مفهوم ديگري پيدا كرده و بر محور ولايت و تولي تعريف مي شود و لذا تكامل از يك سو به ولايت الهيه و از سوي ديگر به تولي برميگردد. و اين معني آن است كه ظرفيت تولي انسان ها, در تكامل تاريخ نقش دارد.