1. ضرورت نگرش فلسفي و وجود فلسفه تاريخ در تحليل و تحقيق
ج: پيرامون زندگي حضرت فاطمه معصومه عليها السلام اسناد و مدارك فراواني در تاريخ وجود ندارد و در روايات هم آن مقدار كه آمده است بيانگر شخصيت كلي ايشان است كه آن هم نمي تواند زمينه را براي تحقيق عميق و دقيق در بررسي شخصيت و منزلت آن بزرگوار فراهم سازد اما بر فرض كه در تاريخ و نقل هم به موارد متعددي پيرامون زندگاني و شخصيت آن بزرگوار دست مي يافتيم اما هرگز نمي توان بدون توجه به فلسفه تاريخ, تحليلي دقيق در اين زمينه ارائه داد زيرا كه شناخت و نگرش فلسفي به موضوع, عميق ترين و كامل ترين شكل بررسي و مطالعه موضوعات است و هر گونه مطالعه اي غير آن ولو با استناد به نقل و حكايات و روايات تاريخي, هرگز حامل تحليل دقيق و كارآمدي نخواهد بود.لذا در ابتدا مباحثي چند در رابطه با نگرشهاي مختلف به فلسفه تاريخ و ضرورت تدوين فلسفه الهي تكامل تاريخ را مطرح نموده و پس از آن به اصول اساسي شناسائي شخصيتهاي تاريخي و از آن ميان شخصت گرامي حضرت فاطمه معصومه عليها السلام مي پردازيم.1/1. بيان اجمالي نگرشهاي مختلف در فلسفه تاريخ
بحث از فلسفه تاريخ تابع تحليل تاريخ و عوامل اصلي حركت تاريخ است زيرا مي دانيد كه در جمع بندي عام در نگرش به جهان, دو نگاه وجود دارد:يك نگاهي كه تاريخ را هم برآمده از ماده و محصول ماده مي داند و طبيعتاً مراحل تكامل تاريخ را هم تابع مراحل تكامل ماده تفسير مي كند و متغييرهاي اصلي آن را متغيرهاي مادي و بيرون از اراده انسان مي داند. انواع مختلف تحليل هايي كه در فلسفه هاي تاريخ و همچنين در جامعه شناسي هاي موجود, وجود دارند, از اين گونه اند كه در يك تامل دقيق تر, همه آنها در آخر كار متغيرهايي مادي را بر تكامل تاريخ و انسان حاكم مي كنند.1/1/1. فلسفه تاريخ مادي و حسي
در نگاه فلسفه تاريخ حسي, ماده اصل است, تكامل تاريخ هم تكامل ماده است و تكامل انسان هم تابع تكامل ماده تعريف مي شود. غايت و نهايت اين تكامل هم چيزي جز ارضاي مادي و پيچيده تر شدن نظام حيات بشري به معني توسعه ارضاي مادي نيست.اين فلسفه تاريخ براي هريك از اشياء و پديده ها, جايگاه خاص و ويژه اي قائل است. در اينجا براي بيان سهم تاثير فلسفه تاريخ بر تعيين "جايگاه موضوعات" ,فلسفه تاريخ ماركس را مثال مي آوريم در فلسفه تاريخي "ماترياليسم", پديده اي چون "بيل" و "گاو آهن" كه يك وسيله و پديده فلزي براي شخم زدن است, تبديل به ابزاري مي شود كه محور شكل گيري يك مرحله جديدي از تاريخ را بر عهده دارد. يعني به دنبال پيدايش بيل, فرهنگ و نظام سياسي و اقتصادي خاص درست مي شود. اخلاق و اعتقاد و باور درست مي شود و جنگ و صلح درست مي شود و يك مرحله تاريخ بر محور "بيل" شكل مي گيرد و به عنوان يك روابط توليدي و به عنوان يك ابزار توليد به آن نگريسته مي شود. به عنوان يك روابط توليدي كه برآمده از يك مرحله از نياز انساني و تكامل تاريخ است, مطرح مي شود و بعد منشا پيدايش يك مرحله جديدي از تكامل تاريخي مي شود و تاريخ را وارد افق جديد مي كند, اين توصيف و تحليل و تعريف جديدي از "نسل" و "گاو آهن" و غيره است . لذا اين فلسفه تاريخ عالم را بر آمده از ماده مي بيند و براي آنهم يك حركت جبري ماده قائل است و انسان را محكوم ابزار مي كند.
2/1/1. فلسفه تاريخ الهي و تكاملي
در نگاهي ديگر شايد بتوان گفت ما مي توانيم در مقابل فلسفه تاريخ حسي و حسي گرا, يك فلسفه تاريخ مبتني بر تكامل تاريخ داشته باشيم كه تاريخ را بر محور عوامل مادي تفسير نمي كند. يعني اولاً خود تاريخ را برآمده از ماده نمي داند و ثانياً عوامل و متغييرهاي مادي نمي داند. در اين صورت اگر بخواهيد تاريخ را ناشي از ربوبيت و ولايت الهيه و تولي و ولايت را اساس حركت و تكامل تاريخ بدانيد, خواهيد ديد كه تعريف شما از موضوعات و افراد و جايگاه تاريخ بدانيد, خواهيد ديد كه تعريف شما از موضوعات و افراد و جايگاه آنها عوض مي شود. در آن فلسفه محوري ترين اراده ها, سنگين ترين و اعظم پرستش ها را دارند. بالاترين پرستش ها پرستشي است كه هم, محور همه پرستش هاست و هم بزرگ ترين موضع گيرنده در مقابل پرستش باطل و بزرگ ترين مانع و محدود كننده در سر راه پرستش شيطاني است. تاثير اين پرستش محوري عظيم است كه منشا پرستش هاي مادون و انجسام آنها و موضع گيري آنها در مقابل باطل مي شود و منتهي به پيدايش يك نظام درگيري بين حق و باطل در حوزه سياست و فرهنگ و اقتصاد و بعد به غلبه تاريخي حق بر باطل منتهي مي گردد.واضح است كه اين نگاه, با نگاه قبلي بسيار متفاوت است. طبيعي است كه اگر شما بخواهيد وارد اين نحوه تحليل وتحقيق بشويد, ديگر آنچه كه مورخان در باب معصوم گفته و نوشته اند, براي شما كافي نيست چون از اساس نگاه شما به معصوم عوض شده است.لذا تحليل تاريخي اين است كه شما بر اساس تئوري خودتان همه تاريخ را به صورت بار و برگ يك ريشه ببينيد. و بعد دريابيد كه اين "ريشه", منشا پيدايش اين نوع تحولات است. اين رشته ها را بايد پيدا كنيد. در اين صور ت نوع تحقيقات شما عوض مي شود. تحقيقات ميداني وسيع را بر اساس يك تئوري و براي پيدا كردن آن ريشه هاي پنهاني كه احياناً مغفول عنه هم بوده است, انجام مي دهيد و انتساب آنها را با تئوري خود پيدا مي كنيد و تئوري منسجم و نظام يافته اي را در سطح مختلف ارائه مي دهيد و طبيعتاً كمبود منابع تاريخي را با اين نگاه معرفتي به موضوعات, تا حدودي جبران مي كنيد و به طور كلي منابع معرفتي شما از معرفتي كه نسبت به كل حركت عالم داريد تا نحوه شكل گيري آن حضرت و تاثير پرستش هاي عظيم اولياي خدا در شكل گيري پرستش عالم, تغيير پيدا مي كند. از اين ديدگاه همه شوون حيات عالم, پرستش است و پرستش هم يا پرستش حق است و يا پرستش باطل. يا پرستش "فردي" است, يا "جمعي" و يا "تاريخي". يا پرستش سياسي است, يا فرهنگي و يا اقتصادي و طبيعتاً بلا و مسووليت پرستش هايي در ظرفيت هاي تاريخي, حتماً ابتلائات و موضوعات آنها هم تاريخي است و به تبع پايداري, صبر و تحمل آنها هم تاريخي مي باشد. هميشه پرستش اولياي خدا بر محور بلا بوده است: " انَّ اشدَّ بلائاً,الانبياء ثم الذين بلونهم". ظريفت بلاي آنها, ظرفيت هدايت تاريخ است. با بلاي خودشان تاريخ را با خود همراه مي كنند.بنابراين ثمرة اين بلا براي آنها, قرب و نزديكي به محور ربوبي و براي خلق شفاعت و هدايت و سرپرستي تاريخ است. تاريخ از طريق بلاي اولياي خدا سرپرستي شده و ظرفيت بلا, ظرفيت هدايت تاريخ را مشخص مي كند. لذا (انَّ اشد الناس...) هم قرب خودشان و هم قرب عالم به سمت خداي متعالي بر محور اين بلا حاصل شده است زيرا اگر ما عاشورا را اعظم بلاهاي تاريخ بدانيم كه خاص اهل بيت است, اعظم ابزار شفاعت و هدايت هم در آن هست.