م‍ه‍اج‍ر ک‍وچ‍ک‌

م‍ح‍س‍ن‌ م‍طل‍ق‌

نسخه متنی -صفحه : 18/ 5
نمايش فراداده

دانشگاه

مدير هنرستان صنعت نفت، وقتى اسماعيل براى‏هميشه داشت آنجا را ترك مى‏كرد با كنايه گفته بود: «توبچه درس خوانى نيستى!» اين جمله حسابى اسماعيل را تحت تأثير قرار داده بود.او خود مى‏دانست كه هوش سرشار وهمت بالايى در درس‏خواندن دارد؛ امّا براى او مهمتر از همه اينها مبارزه بود.

آن روز نمى‏توانست به مدير بگويد كه ما مثل شماعافيت طلب و محافظه كار نيستيم. آزاده بودن،مهمتر ازعالم بودن است و خيلى حرفهاى ديگر كه بيخ گلويش‏مانده بود.

امّا حالا اگر مدير هنرستان نام او را در ليست قبول‏شدگان كنكور مى‏ديد حرف خود را پس مى‏گرفت.

اسماعيل در سال 1353 در رشته آبيارى دانشگاه اهوازقبول شده بود و اين براى او كه بيشتر وقتش را صرف‏مطالعات دينى و ايدئولوژى مى‏كرد موفقيت بزرگى به‏حساب مى‏آمد.

آن روز رفته بود تا از دكه روزنامه بگيرد، از قضا در راه بايكى دو نفر از خانم‏هاى خارجى كه امثالشان در آغاجارى‏فراوان بود. بحث و جدل كرده بود و گفته بود، با اين‏كه‏شماها مسلمان نيستيد؛ امّا بايد به دين ما احترام بگذاريد وبا سر و وضع آنچنانى به خيابان نيائيد واز اين حرفها.

امّا خارجى‏ها كه اكثراً با خانواده به آنجا مى‏آمدند،آنقدر زياد بودند كه با اين صحبتها نمى‏شد همه آنها را قانع‏كرد. و اسماعيل در اين فكر بود كه با اين وضعيت چه بايدكرد؛ اسمش را در ليست قبولى‏هاى كنكور ديده بود.

بعد از رفتن به دانشگاه در مسجد محل يك كتابخانه راه‏انداخت. كتابخانه‏اى كه بيشتر كتابهاى آن اسلامى ، اخلاقى، و يا مربوط به مسائلى از اين دست مى‏شد.

هر بار كه از اهواز مى‏آمد، يا خود تعداد زيادى كتاب‏مى‏خريد تا كتابخانه را تكميل كند. عده‏اى زيادى از جوانان‏آغاجارى عضو كتابخانه مسجد شده بودند و اسماعيل‏هفته‏اى يك جلسه كلاس قرآن هم در آنجا برپا مى‏كرد.

او چند كتاب سياسى هم در كتابخانه داشت. كه آنها رابه اهلش به امانت مى‏داد. كتابهايى كه در آنها با كنايه به‏ظلم و جور پادشاهان و خصوصاً خاندان پهلوى اشاره شده‏بود.

براى دختر دائى كوچكش كتاب ماهى سياه كوچولو رابرده بود و كتابهاى ديگرى از اين دست. همين كار باعث‏شده بود خانواده دايى هم براى مطالعه اين آثار رو بياورند!

دايى اسماعيل كه در محبت و دوستى با او چيزى ازپدرش كم نداشت هميشه به او مى‏گفت: «تو آخر، سر همه‏ما را به باد مى‏دهى!» جلسات خصوصى‏تر در مغازه پدر اسماعيل برگزارمى‏شد. مغازه كه درست پشت خانه آنها بود پُر مى‏شد ازجوانانى كه آماده بودند تا با رژيم شاه حتى درگيرى‏مسلحانه را آغاز كنند. امّا اسماعيل موافق با كار فرهنگى‏بود. و مى‏گفت تيغ قلم برنده تر از سلاح است. و ما تاپشتوانه علمى و فرهنگى نداشته باشيم مبارزه، حتى مبارزه‏مسلحانه بى‏فايده است.

در همان روزها دوباره نام اسماعيل در ليست سياه‏ساواك جا گرفت و مأمورين رژيم شاه براى دستگيرى اودست به كار شدند.

اسماعيل هميشه به پدرش مى‏گفت: «من شرمنده شماهستم! چرا كه افكار و اعمالم شما و خانواده‏مان را هم به‏زحمت مى‏اندازد.» پدر اسماعيل امّا صددرصد با كارهاى پسرش موافق‏بود. او مى‏گفت:« اميدوارم روزى تلاش‏هاى تو ثمر بدهد وبه جايى برسد. من شرمنده‏ام كه بيشتر از اين نمى‏توانم به‏تو كمك كنم...»