م‍ه‍اج‍ر ک‍وچ‍ک‌

م‍ح‍س‍ن‌ م‍طل‍ق‌

نسخه متنی -صفحه : 18/ 7
نمايش فراداده

اسلحه

اسلحه را كه برداشت، احساس ديگرى پيدا كرد.احساسى را كه هم بد بود وهم خوب! خودش فكر كرد كه:«اين اسلحه اگر دست آدم خوبى باشد امنيت و آرامش رابراى ديگران به همراه دارد و اگر دست آدم بدى باشد ديگرخدا را بنده نيست و هر آتشى كه خواست مى‏سوزاند!» اين اولين بارش نبود كه اسلحه بدست مى‏گرفت؛ امّاهيچ وقت آنهمه اسلحه را در يك جا نديده بود. اسلحه‏هارا از مردم مى‏گرفت و داخل مينى‏بوس مى‏گذاشت. گه‏گاه‏راننده مينى‏بوس مى‏گفت: «كمى برو جلوتر» و راننده آرام‏آرام حركت مى‏كرد. اسماعيل اسلحه‏ها را از دست مردم‏مى‏گرفت. حرف امام بود. نبايد هيچ فرصتى از دست‏مى‏رفت.

امام گفته بودند: «بايد اسلحه‏ها را جمع آورى كنيد».

اسماعيل با چشم خود در روز 22 بهمن سال 1357ديده بود كه چگونه پادگانهاى نزديك اهواز توسط مردم‏سقوط كرد و هر كس براى خود اسلحه‏اى برداشت؛ انقلاب‏پيروز شده بود و حالا ديگر به اسلحه احتياجى نبود.

اسماعيل تا به خودش بيايد مينى‏بوس پر از اسلحه شده‏بود، وقتى آخرين اسلحه را از دست يك جوان كم سن وسال گرفت، ديگر حتى جاى يك سوزن هم در آن ماشين به‏آن بزرگى نبود.

با راننده به سمت مقر سپاه حركت كردند. بچه‏هاى سپاه‏از ديدن آن همه اسلحه نمى‏دانستند چه كار كنند.

اسماعيل خنديد و گفت:« از اين مردم كجا گيرمى‏آوريد؟ مى‏گويد مسلح شويد، مى‏شوند، مى‏گويداسلحه‏ها را تحويل بدهيد زود مى‏آورند و تحويل مى‏دهند.خيلى نامردى است كه قدرشان را ندانيم.» بچه‏هاى سپاه اسلحه‏ها را از مينى‏بوس خالى كردند ودر يكى از اتاقهاى مقر روى هم چيدند. اسماعيل رفت تا بافرمانده جديد صحبت كند.

- من چند تا از اين اسلحه‏ها مى‏خواهم!

- براى چى؟ - مى‏خواهم با خودم به آغاجارى ببرم.

- مگر آنجا خبرى است!

- نه؟ اما بالاخره آنجا هم به يك مقر سپاه احتياج دارد.پاسگاه‏ها و كلانترى‏ها تعطيل هستند. از دست مردم عادى‏هم كه بدون اسلحه كارى بر نمى‏آيد، بايد يك جايى براى‏نظم دادن به شهر و جلوگيرى از خلافكارى‏ها باشد.

فرمانده دستش را روى شانه اسماعيل گذاشت با لبخندگفت:«موافقم به شرطى كه مراقب همه چيز باشى.مسئوليت كارها به عهده خود توست.» اسماعيل با سه قبضه اسلحه به سمت آغاجارى به راه‏افتاد. به اين اميد كه حتى يك تير هم از آن اسلحه‏ها شليك‏نشود.