بعد انگشتش شروع به حركت كرد: - سردشت از شمال به شهرستان مهاباد و از غرب به مرز ايران و عراق مى رسد.
دوست داريد قصه سردشت را تعريف كنم؟ دوباره همه با خوشحالى گفتند: - بله! - خُب پس خوب گوش كنيد! مردم سردشت اعتقاد دارند كه سردشت زادگاه زرتشت پيامبر است؛ چون در زبان كردى نام اين پيامبر ايرانى زرادشتره تلفظ مى شود.
سردشت پيش از آمدن اسلام به ايران، يك قلعه و دژ مستحكم در برابر هجوم دشمن بوده است.
هنوز ويرانه هاى برج و ديوار اين قلعه در سردشت ديده مى شود.
سردشت در جاى بلندى قرار دارد.
كوچه ها و خيابانهايش سرازيرى و سربالايى است.
كوههاى مرتفع و بلندى اطراف سردشت را فراگرفته كه تا ارتفاعات مرزى ايران و عراق مى رسد.
جنگل هاى زيبايى اين كوه ها و ارتفاعات را پوشانده اند.
بيشتر درختهايش بلوط و انگور و انجيل و انار و گيلاس و سيب است.
اكثر مردم سردشت كشاورزند و در مزارع و باغها كار مى كنند.
البته دامپرورى هم مى كنند.
در جنگل هاى سردشت حيواناتى مثل: خرس و پلنگ و گرگ و روباه و خرگوش و پرندگانى چون شاهين و باز و عقاب زندگى مى كنند.
خسته كه نشديد؟! - نخير! - وقتى انقلاب پيروز شد، من خيلى كوچك بودم؛ پنج، شش ساله بودم.
اما از بزرگترها شنيدم كه قبل از انقلاب به سردشت مثل جاهاى ديگر هيچ توجهى نمى شد.
اما پس از انقلاب، نيروهاى جهاد سازندگى آمدند و به روستاها برق كشيدند.
راهها را آسفالت كردند و حمام و مدرسه و درمانگاه ساختند.
دشمنان انقلاب كه شكست خورده بودند، به اسم حمايت از مردمِ كُرد، به دشت و شهرهاى ديگر استان آذربايجان غربى و كردستان هجوم آوردند.
آنها مى خواستند اين دو استان را از ايران جدا كنند.
به زور، مردم بى دفاع را مجبور كردند تا با آنها همكارى كنند و دسترنج ناچيزشان را به آنها بدهند.
دشمن به پادگان سردشت حمله كرد و سربازها را شهيد و آنجا را غارت كرد.
هركس كه با ضد انقلاب همكارى نمى كرد، كشته مى شد و خانه اش به آتش كشيده مى شد.
مزارع و باغ هاى زيادى در آتش آنها از بين رفت و مردم بى دفاع زيادى شهيد شدند.
نيروهاى جهاد سازندگى و معلم ها و دكترهايى را كه براى خدمت آمده بودند اسير و اعدام مى كردند.