اكنون كه رسم عثمانى به طور كامل قابل پيروى نيست و مسلمانان به خصوص مسلمانان بلاد شرق اسلامى بيش از ده قرن با رسم الخط قياسى كار كرده اند و همان گونه كه پيش تر گفتيم، لااقل از زمان ابن مقله به بعد غالب قرآن ها با خط قياسى تحرير شده، چه لزومى دارد كه بازهم به رسم عثمانى آن هم به صورت ناقص برگرديم و نوآموزان را دچار زحمت سازيم؟
با توجه به مجموع آنچه گفته شد ما پيشنهاد مى كنيم كه در تحرير قرآن از همان خط قياسى پيروى شود و صداى بلند به صورت الف نوشته شود و اين مشكل عمده كه بر سر راه نوآموزان قرآن قرار دارد حل شود; و در عين حال بعضى از كلماتى كه به طور استثنايى در رسم الخط عثمانى حالت ويژه اى داشته است به همان حالت نوشته شود. البته اين كلمات نيز براى نوآموزان دشوار است ولى چون موارد آن معدود و معيّن است قابل اغماض مى باشد.
اينك در زير، نمونه هايى از اين كلمات را مى آوريم و وضع آنها را در چندين نسخه از قرآن هايى كه توسط خطّاطان مختلف نوشته شده است مشخص مى كنيم:
1 ـ و قالوا مال هذا الرسول (فرقان / 7) در تمام قرآن هايى كه ديديم، چه به رسم عثمانى و چه به رسم قياسى، لام جدا از هذا نوشته شده است. اين رسم در چند مورد ديگر نيز وجود دارد: (نساء / 78، كهف / 49، معارج / 36)
2 ـ و السماء بنيناها باييد (ذاريات / 47) در رسم عثمانى و چاپ مصر و عثمان طه و چاپ بحرين و نسخه فضائلى و نيريزى كلمه باييد با دو ياء آمده و در نسخه تاج كمپنى هم دو دندانه دارد; امّا ياء دوم نقطه ندارد، ولى در چاپ عراق و نسخه سلطانى با يك ياء و به صورت بايد آمده است.
3 ـ لا اذبحنه (نمل / 21) در رسم عثمانى و بيشتر قرآن هاى رسم قياسى با دو الف آمده است; از جمله در نسخه عثمان طه و نيريزى و اشرفى و تاج كمپنى و بحرين; ولى در چاپ عراق به صورت لاذبحنه با يك الف آمده است. و نظير آن است: لااوضعوا (توبه / 47) و لا الى الله (آل عمران/158) و لا الى الجحيم (صافات/ 68) كه در رسم عثمان با دو الف نوشته شده است.
4 ـ كلمات صلوة، زكوة، حيوة، منوة هميشه با واو نوشته شده و در تمام قرآن ها به همين صورت است، و كلمه ربوا هم جز در يك مورد همه جا با واو نوشته شده، و كلمات الغدوة در (انعام / 52) و مشكوة در (نور / 35) و النجوة در (غافر / 41) با واو نوشته شده و در جاهاى ديگر با الف آمده است.
5 ـ لشاىء (كهف / 23) در رسم عثمانى و بعضى از نسخه هاى ديگر به همين صورت و با يك الف اضافه نوشته شده ولى در قرآن سلطانى و نسخه نيريزى به صورت لشىء آمده است.
6 ـ كلمات : اميين (آل عمران / 20) النبيين (بقره / 61) ربانيين (آل عمران / 79) و حواريين (مائده / 111) در رسم عثمانى و چاپ مصر و عراق و خط عثمان طه با يك ياء و به صورت امين ، النبين، ربانين و حوارين آمده; ولى در قرآن سلطانى و خط اشرفى و خط نيريزى با دو ياء نوشته شده است.
7 ـ ايّه المؤمنون (نور / 31) در تمام قرآن ها به همين صورت و با حذف الف آمده است.
8 ـ يمح الله (شورى / 24) در رسم عثمانى و بيشتر قرآن هاى رسم قياسى با حذف واو ، و در قرآن سلطانى با اثبات واو و به صورت يمحو آمده و اين در حالى است كه در سوره رعد آيه 39 در تمام قرآن ها حتى در رسم عثمانى به صورت يمحوالله با اثبات واو آمده، همچنين و يدع الانسان (اسراء / 13) در تمام قرآن ها با حذف واو آمده است.
9 ـ در تمام قرآن ها تغن النذر (قمر / 5) بدون ياء و تغنى الايات و النذر (يونس/101) با ياء آمده است.
10 ـ مائة عام (بقره / 259) در تمام قرآن ها حتى قرآن سلطانى به همين شكل است در حالى كه از نظر قياسى بايد ماة يا مئة باشد، مانند: فئة.
11 ـ اصحاب الايكة در (ق / 14) به همين صورت، ولى در (شعراء / 176) به صورت اصحاب لئيكة آمده و اين در بيشتر قرآن ها چنين است ولى در قرآن سلطانى در هر دو جا اصحاب الايكة است.
12 ـ ابن، در وسط دو نام، با الف آمده; مانند: عيسى ابن مريم، در تمام قرآن ها.
13 ـ فان لم يستجيبوالك (قصص / 50) به صورت مقطوع، و فالّم يستجيبوا لكم (هود/14) به صورت موصول آمده است.
14 ـ ابن امّ در (اعراف / 150) به صورت مقطوع، و يبنؤم در (طه / 94) به صورت موصول.
15 ـ را كوكبا (انعام / 76) بدون ياء ، لقدراى من آيات ربه (نجم / 11) با ياء نوشته شده است در تمام قرآن ها.
16 ـ در چند مورد نون ساكن به صورت الف با تنوين نصب آمده: ليكوناً (يوسف / 32)، لنسفعاً (علق / 15)، اذاً لاذقناك (اسراء / 75)، قد ضللت اذاً (انعام / 56)، فاذاً لايؤتون (نساء / 53).
17 ـ رسم الف براى هماهنگى آخر آيات: قواريرا (انسان / 15)، واضلونا السبيلا (احزاب / 67)، الظنونا (احزاب / 10) در تمام قرآن ها.
18 ـ افاين متّ (انبياء / 34) با افزودنِ ياء ميان همزه و نون در بيشتر قرآن ها و با دو همزه به صورت افائن در نسخه فضائلى و اشرفى.
19 ـ بسطة فى العلم والجسم (بقره / 247)، بصطة فى الخلق (اعراف / 69)، نظير: يبسط الرزق (رعد / 26) و يقبض ويبصط (بقره / 245) در تمام قرآن ها.
20 ـ كلمه رحمة 79 بار در قرآن آمده و همه جا با تاء گرد نوشته شده; ولى در 7 مورد با تاء كشيده و به صورت رحمت آمده است.
21 ـ كلمه سنة 13 بار در قرآن آمده و همه جا با تاء گرد نوشته شده; ولى در 5 مورد با تاء كشيده و به صورت سنت آمده است.
22 ـ كلمه نعمة 34 بار در قرآن آمده و همه جا با تاء گرد نوشته شده; ولى در 11 مورد با تاء كشيده و به صورت نعمت آمده است.
23 ـ كلمه امرأة 11 بار در قرآن آمده و همه جا با تاء گرد بوده; ولى در 7 مورد با تاء كشيده و به صورت امرأت آمده است.
24 ـ كلمه كلمة همه جا با تاء گرد نوشته شده، جز در يك مورد كه با تاء كشيده و به صورت كلمت آمده است.
25 ـ كلمه يا عبادى در يا عبادى الذين اسرفوا (زمر / 53) با ياء ، و در يا عباد لاخوف عليكم (زخرف / 68) بدون ياء آمده است.
26 ـ در چند مورد پس از واو جمع، الف نوشته نشده مانند: عتو عتواً كبيراً (بقره / 226)، الذين سعو فى آياتنا (سباء / 5) و تبوّؤ الدار (حشر / 9).
27 ـ در چند مورد پس از واو اصلى كه واو جمع نيست، الف نوشته شده است مانند: يدعوا، ترجوا، اشكو، ندعوا، نبلوا.
28 ـ در بعضى از موارد بعد از كلمه ذو ، الف اضافه شده است، مانند: ذواانتقام (مائده / 95) ذوارحمة (انعام / 147) ذواالاوتاد (ص / 95).
29 ـ كلماتى كه اول آنها لام است، با افزوده شدن الف و لام به آنها همه جا با دو لام نوشته شده است، مانند: اللعنة، اللهو، اللغو، الله، اللّهم; ولى در كلمه ليل با يك لام و به صورت اليل نوشته شده است.
از شماره 20 تا اين جا در تمام قرآن هاى رسم عثمانى و بيشتر قرآن هاى رسم قياسى اعمال شده است.آنچه آورديم فقط نمونه هايى از موارد غير قياسى و استثنايى در قرآن بوده، كه با مراجعه به كتب رسم الخط و علوم قرآنى موارد ديگرى را نيز مى توان يافت.
قالُوا أَجِئْتَنا لِنَعْبُدَ اللّهَ وَحْدَهُ وَ نَذَرَ ما كانَ يَعْبُدُ آبآؤُنا فَأْتِنا بِما تَعِدُنآ اِنْ كُنْتَ مِنَ الصّادِقينَ (* ) قالَ قَدْ وَقَعَ عَلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ رِجْسٌ وَ غَضَبٌ أَتُجادِلُونَنى فى أَسْمآء سَمَّيْتُمُوهآ أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ ما نَزَّلَ اللّهُ بِها مِنْ سُلْطان فَانْتَظِرُوا اِنّى مَعَكُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرينَ (* ) فَأَنْجَيْناهُ وَ الَّذينَ مَعَهُ بِرَحْمَة مِنّا وَ قَطَعْنا دابِرَ الَّذينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ ما كانُوا مُؤْمِنينَ (* )
گفتند: آيا به سوى ما آمده اى تا تنها خدا را بپرستيم و آنچه را كه پدران ما پرستش مى كردند، رها كنيم؟ پس آنچه به ما وعده مى دهى بر ما بياور اگراز راستگويان هستى (70) گفت: همانا ازپروردگارتان برشما پليدى و خشم فرود آمده، آيا با من درباره نامهايى كه شما و پدرانتان آن را نامگذارى كرده ايد و خدا هيچ دليلى برآن نفرستاده، ستيز مى كنيد؟ پس منتظر باشيد كه من نيز با شما از منتظران هستم(71) پس او و كسانى را كه با او بودند با رحمتى از خودمان نجات داديم و ريشه كسانى را كه آيات ما را تكذيب كردند و مؤمن نبودند، بريديم(72)
1 ـ رجس پليدى، عذاب، ناپاكى.
2 ـ تجادلوننى از مجادله به معناى ستيز و گفتگو.
3 - سميتموها صفت براى اسماء 4 ـ سلطان در اينجا حجت، برهان، دليل.
5 ـ دابر ريشه، بنياد، آخر هر چيز.
6 ـ وماكانوا يا عطف بر كذّبوا ويا جمله مستأنفه است.
آيات (70-72) قالوا اجئتنا لنعبد الله وحده ... : دنباله داستان حضرت هود است. وقتى هود قوم عاد را به سوى خدا دعوت كرد و نعمتهاى خدا را برآنها يادآور شد، پاسخ آنها اين بود كه آيا آمده اى تا ما را وادار كنى كه تنها يك خدا را عبادت كنيم و خدايان خود را كه پدرانمان آنها را پرستش مى كردند واگذاريم؟ ديگر اينكه آنها براى بت پرستى دليلى جز تقليد از پدرانشان نداشتند و اين دليلى است كه همه بت پرستان به آن تمسّك مى كردند و در موارد متعددى از قرآن آمده و پاسخ آن هم داده است. هود در ضمن دعوت خود، قوم عاد را تهديد به عذاب الهى كرده بود. قوم عاد كه او را دروغگو مى پنداشتند و سخنان او را باور نمى كردند، به او گفتند: اگر راست مى گويى آنچه وعده داده اى انجام بده و تهديد خود را درباره ما عملى كن! هود گفت: از سوى خداوند، پليدى و غضبى برشما فرود آمده; يعنى شما اينك گروهى پليد وناپاك هستيد و خشم خدا شما را فراگرفته وبه زودى عذاب الهى نازل خواهد شد.
آيا شما درباره بتهايى كه خود وپدرانتان بى هيچ دليل و حجتى آنهارا علم كرده ايد و نامهايى بر آنها گذاشته ايد با من ستيز مى كنيد؟ اينك منتظر عذاب خدا باشيد كه من نيز از منتظران هستم. همانگونه كه هود خبر داده بود بالاخره عذاب الهى سراغ قوم عاد آمد و باد و طوفان شديد و كوبنده هفت شب و هشت روز برآنان وزيد و آنان را تار و مار كرد و قوم عاد به كلى ريشه كن شدند:
اما عاد فاهلكوا بريح صرصر عاتية. سخرها عليهم سبع ليال و ثمانية ايام حسوما فترى القوم فيها صرعى كانهم اعجاز نخل خاوية. هل ترى لهم باقية (حاقه/6ـ8)
و اما عاد، پس به وسيله بادى سرد و تند هلاك شدند كه آن را هفت شب و هشت روز پياپى بر آنان مسلط كرد. پس آنها را مى ديدى كه چون تنه هاى درختان خرما كه افتاده باشد، بى هوش افتاده اند. آيا هيچ بر جاى مانده اى از آنان مى بينى؟
البته اين عذاب، عذاب استيصال بود يعنى به گونه اى بود كه فقط سراغ كافران آنها مى رفت و خود هود و كسانى كه به او ايمان آورده بودند نجات يافتند و آسيبى به آنان نرسيد و در آيات مورد بحث مى فرمايد: هود و كسانى را كه با او بودند با رحمتى از خود نجات داديم; ولى ريشه كسانى را كه آيات ما را تكديب كردند و مؤمن نبودند بريديم. و َ اِلى ثَمُودَ أَخاهُمْ صالِحًا قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ ما لَكُمْ مِنْ اِله غَيْرُهُ قَدْ جآءَتْكُمْ بَيِّنَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ هذِه ناقَةُ اللّهِ لَكُمْ آيَةً فَذَرُوها تَأْكُلْ فى أَرْضِ اللّهِ وَ لا تَمَسُّوها بِسُوء فَيَأْخُذَكُمْ عَذابٌ أَليمٌ (* ) وَ اذْكُرُوا اِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفآءَ مِنْ بَعْدِ عاد وَ بَوَّأَكُمْ فِى الْأَرْضِ تَتَّخِذُونَ مِنْ سُهُولِها قُصُورًا وَ تَنْحِتُونَ الْجِبالَ بُيُوتًا فَاذْكُرُوا آلاءَ اللّهِ وَ لا تَعْثَوْا فِى الْأَرْضِ مُفْسِدينَ (* ) و به سوى قوم ثمود، برادرشان صالح را (فرستاديم) گفت: اى قوم من! خدا را پرستش كنيد كه شما را جز او معبودى نيست. همانا از سوى پروردگارتان برشما دليل روشنى آمده است. اين شتر خداست كه نشانه اى براى شماست پس او را رها كنيد كه در زمين خدا بخوردو هيچ بدى به او نرسانيد كه عذابى دردناك شما را مى گيرد (73) و به ياد آوريد كه شما را جانشينان پس از قوم عاد قرار داد و شما را در زمين جاى داد كه از قسمتهاى صاف آن قصرها مى سازيد و از كوهها خانه ها مى تراشيد پس نعمتهاى خدا را ياد آوريد و در زمين سعى در فساد نكنيد(74)
1 ـ ثمود نام شخصى است كه قوم ثمود از نسل بودند او در سرزمينى ميان حجاز و شام زندگى مى كرد. ضمناً ثمود گاهى به صورت غير منصرف (مانند اينجا) و گاهى به صورت منصرف استعمال شده (ان ثمودا كفروا) اگر نام شخصى لحاظ شود غير منصرف و اگر معناى قبيله لحاظ شود منصرف مى شود.
2 ـ اخاهم عطف نوحا در آيات پيش است و صالحا عطف بيان يا بدل از اخاهم است و صالح يك نام عربى است.
3 ـ بيّنه دليل روشن، معجزه.
4 ـ آيه به خاطر حال بودن منصوب است.
5 ـ تأكل مجزوم است چون در جواب امر واقع شده است.
6 ـ بوّأكم شما را جاى داد. از تبوئه به معناى جاى دادن، سكونت دادن.
7 ـ سهول جمع سهل، زمين مسطح و هموار. در مقابل جبل كه به معناى كوه است. از سهوله به معناى آسانى است. چون زندگى در آن آسان است.
8 ـ قصورا جمع قصر، كاخ. علت اينكه به ساختمان محكم و بلند قصر گفته مى شود اين است كه مردم عادى از ساختن مانند آن قصور دارند; يعنى نمى توانند مانند آن را بسازند.
9 ـ تنحتون از نحت به معناى تراشيدن و آماده ساختن است.
10 ـ الجبال منصوب به نزع خافض و تقدير آن من الجبال است. البته مى توان براى فعل تنحتون با اشراب معناى جعل دو مفعول در نظر گرفت كه يكى الجبال و ديگرى بيوتا باشد.
11 ـ تعثوا از عثى به معناى سعى در فساد است.
12 ـ مفسدين حال است.
آيه (73) والى ثمود اخاهم صالحا قال يا قوم اعبدوا الله ... : پس از بيان قصه نوح و هود، اينك قصه صالح را بيان مى كند كه بر قوم ثمود مبعوث شد كه در منطقه اى ميان حجاز و شام زندگى مى كردند، و از صالح به عنوان برادر قوم ثمود ياد مى كند; يعنى اينكه صالح هم از آن قوم و خير خواه و دوست آنها بود و همانگونه كه در ماجراى هود گفتيم، عربها به كسى كه مصاحب و مأنوس با كسى يا قومى باشد، برادر مى گويند.
داستان قوم ثمود در چندين سوره از قرآن، از جمله در سوره هاى هود، اسراء، نحل، فصلت، ذاريات، قمر، حاقه، فجر و شمس به تفصيل يا اجمال آمده و نام حضرت صالح نه بار تكرار شده است.
صالح نيز مانند نوح و هود قوم خود را به سوى خدا دعوت كرد و به آنها گفت: خدا را پرستش كنيد كه براى شما جز او معبودى نيست. سپس اضافه كرد كه از سوى پروردگارتان براى شما معجزه اى آمده و آن شتر ماده اى است كه خدا آن را آيتى برشما قرار داده است. صالح از اين شتر به عنوان ناقة الله = شتر خدا ياد كرد.هر چند كه تمام شترها از خدا هستند; ولى اين شتر، يك شتر معمولى نبود و ويژگيهاى عجيبى داشت. گفته شده است كه اين شتر از صخره كوه بيرون آمده بود و آبهاى موجود در منطقه را مى خورد و مقابل آن شير مى داد. صالح به قوم خود گفت كه مزاحم اين شتر نشوند و به او آزارى نرسانند كه اگر چنين كنند عذاب دردناكى آنها را فرا خواهد گرفت.
پس از ارائه اين معجزه كه در عين حال آزمايشى هم براى قوم ثمود بود، صالح نعمتها و امكاناتى را كه خدا به آنها داده بود تذكر داد; يكى اينكه خداوند آنها را جانشينان پس از قوم عاد قرار داده بود. كافران قوم عاد با طوفان شديد و بادهاى سخت و سرد هلاك شده بودند و مؤمنان آنها كه به حضرت هود ايمان داشتند باقى مانده بودند و اينك قوم ثمود جانشينان آنها بودند و اين امتيازى براى آنان بود.
مى دانيم كه قوم عاد در يمن زندگى مى كردند و قوم ثمود در منطقه اى ميان حجاز و شام بودند; بنابراين حتماً اينها پس از آن طوفان سهمگين و ويران شدن شهرشان از يمن به نزديكى هاى شام كه زمين مستعدى بوده هجرت كرده اند.
نعمت ديگرى كه خداوند به قوم ثمود داده بود اين كه آنها با اصول خانه سازى آشنا بودند و قصرهايى در زمينهاى مسطح و هموار مى ساختند. اين قصرها نزديك مزارع آنها بود و تابستانها را در آنجا زندگى مى كردند. بعلاوه در زمستان به كوههامى رفتند و از صخره ها براى خود خانه هايى مى تراشيدند و در داخل آنها با آذوقه اى كه فراهم كرده بودند، زمستان را سپرى مى كردند. تراش سنگ و صخره، هنرى قديمى در ميان انسانهاست. سنگها و صخره هاى دستكارى شده در مناطق مختلف زمين به فراوانى يافت مى شود كه بعضى از آنها قدمت چندين هزار ساله دارد. در آن زمان دانش سنگ تراشى و صخره تراشى دانش مهمى بود و قوم ثمود از آن برخوردار بودند. به همين دليل، صالح از آن به عنوان يك نعمت ياد كرد و گفت: نعمتهاى خدا را به ياد آوريد و در زمين، سعى در فساد نكنيد.چنين مى نمايد كه قوم ثمود قوم متمدنى بودند و به شهرنشينى عادت داشتند و در رفاه زندگى مى كردند. خاصيت چنين زندگى شهرى مرفّه، پيدايش فتنه و فساد است، مگر اينكه مردم به خدا و مكتب پيامبران و ارزشهاى اخلاقى ايمان داشته باشند و چون سران قوم ثمود چنين نبودند دست به فتنه و فساد مى زدند و حتى كوشش در ايجاد فساد مى كردند تا تنوعى در لذتهاى زندگى به وجود آورند و صالح آنها را از كوشش در فساد نهى كرد.
قالَ الْمَلَأُ الَّذينَ اسْتَكْبَرُوا مِنْ قَوْمِه لِلَّذينَ اسْتُضْعِفُوا لِمَنْ آمَنَ مِنْهُمْ أَتَعْلَمُونَ أَنَّ صالِحًا مُرْسَلٌ مِنْ رَبِّه قالُوا اِنّا بِمآ أُرْسِلَ بِه مُؤْمِنُونَ (* ) قالَ الَّذينَ اسْتَكْبَرُوا اِنّا بِالَّذى آمَنْتُمْ بِه كافِرُونَ (* ) فَعَقَرُوا النّاقَةَ وَ عَتَوْا عَنْ أَمْرِ رَبِّهِمْ وَ قالُوا يا صالِحُ ائْتِنا بِما تَعِدُنآ اِنْ كُنْتَ مِنَ الْمُرْسَلينَ (* ) فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَأَصْبَحُوا فى دارِهِمْ جاثِمينَ (* ) فَتَوَلّى عَنْهُمْ وَ قالَ يا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُكُمْ رِسالَةَ رَبّى وَ نَصَحْتُ لَكُمْ وَ لكِنْ لا تُحِبُّونَ النّاصِحينَ (* )
سران قوم او كه گردنكشى مى كردند به كسانى كه زبون شمرده مى شدند، به همان گروه از آنان كه ايمان آورده بودند گفتند: آيا شما يقين داريد كه صالح فرستاده اى از جانب پروردگار خود است؟ گفتند: همانا ما به آنچه او بدان فرستاده شده ايمان داريم (75) آنها كه گردنكشى مى كردند گفتند: ما به آنچه شما به آن ايمان داريد كافر هستيم (76) پس آن شتر را پى كردند و از فرمان پروردگارشان سرپيچى نمودندو گفتند: اى صالح آنچه به ما وعده داده اى بياور اگر از پيامبران هستى، (77) پس زلزله آنها را فرا گرفت و در خانه هاى خود، سينه بر زمين نهادند (مُردند) پس صالح از آنان رويگردان شد و گفت: اى قوم من! من پيام پروردگارم را به شما رساندم و شما را اندرز دادم ولى شما پندگويان رادوست نداريد(79)
1 ـ استكبروا گردنكشى كردند، تكبر نمودند. طلب بزرگى كردند.
2 ـ استضعفوا ضعيف نگهداشته شدند، خوار و زبون شمرده شدند.
3 ـ لمن آمن بدل است از للذين استضعفوا و اگر ضمير منهم را به للذين برگردانيم، بدل بعض از كل و اگر به قوم برگردانيم، بدل كل از كل است.
4 ـ عقروا پى كردند، كشتند. از عقر به معناى ايجاد جراحتى كه منجر به قتل مى شود. سابقاً چهار دست و پاى شتر را قطع مى كردند و به آن عقر مى گفتند. بعدها به نحر شتر هم عقر گفتند و عقر در اصل به معناى ريشه است; گويا با عقر شتر، ريشه آن زده مى شود. عقردارهم بن خانه شان.
5 ـ عتوا از عتو به معناى تجاوز از حدّ است.
6 ـ رجفه زلزله، لزرش شديد.
7 ـ جاثمين از جثوم به معناى چسبيدن با سينه به زمين، بيهوش افتادن، مرگ.
8 ـ تولّى روى گردان شد، اعراض كرد، روى برتافت.
آيات (75-76) قال الملاء الذين استكبروا من قومه ... : دعوت حضرت صالح و معجزه او كه همان شتر معهود بود سبب شد كه گروههايى از قوم ثمود به او ايمان بياورند; ولى اينها طبقات ضعيف و متوسط جامعه و به اصطلاح مستضعف بودند; يعنى طبقه مرفه، آنها را ضعيف نگهداشته بودند و خوار و زبون مى شمردند. سران و اشراف قوم ثمود به صالح ايمان نياورند و با او و پيروانش در ستيز بودند.
با پيگيرى داستانهاى پيامبران در قرآن روشن مى شود كه نخستين طبقه اى كه دعوت پيامبران را مى پذيرفتند طبقه ضعيف و متوسط جامعه بودند; چون آنها منافعى نداشتند كه با قبول دعوت پيامبران از دست بدهند; ولى طبقه مرفه و