نكات ادبى
1 - لوطا عطف به نوحا است كه در چند آيه قبل آمده، و يا منصوب است به تقدير اذكر درباره منصرف بودن لوط قبلاً مطالبى را بيان كرديم. 2 ـ فاحشة كار بسيار زشت، و در اينجا منظور از آن عمل لواط است. 3 ـ من در من احد براى تاكيد استغراق است. 4 ـ من دون النساء به جاى زنان. 5 ـ مسرفون جمع مسرف، اسراف كننده، كسى كه از حد تجاوز مى كند، افراط كار. 6 ـ قريه آبادى كه شامل شهر هم مى شود. 7 ـ يتطهرون خود را به پاكى مى زنند، از باب تفعّل كه در اينجا به معناى نسبت دادن خود به چيزى است كه در او نيست; مانند تقدّس يعنى خود را به مقدّسى زدن. 8 ـ غابرين جمع غابر، در اينجا به معناى كسى است كه هلاك شده و درگذشته است. البته غابر به معناى باقى هم آمده ولى آنچه گفتيم در اينجا مناسب تر است.تفسير و توضيح
آيات (80ـ81) و لوطا اذ قال لقومه اتأتون الفاحشة ...: به دنبال ذكر قصه هاى چندين تن از پيامبران، در اين آيات هم قصه لوط و قوم او بيان مى شود البته اين قصه در سوره هاى هود و شعرا و عنكبوت مشروحتر از اينجا آمده است لوط برادرزاده و برادر همسر حضرت ابراهيم بود و بعد از او به پيامبرى رسيد. قوم لوط در منطقه اى در سر راه شام و مصر زندگى مى كردند و مسافرانى كه از آنجا مى گذشتند به ناچار گاهى مهمان آنها مى شدند. قوم لوط آلوده به عمل زشت و ناپسند لواط شده بودند و آميزش جنسى با مردان را به آميزش با زنان ترجيح مى دادند و حتى با مهمانان خود به زور اين عمل را انجام مى دادند. لوط به عنوان پيامبر و راهنماى اين قوم از اين عمل زشت و وقيحانه به شدت انتقاد مى كرد و مى گفت: آيا شما دست به كار زشتى مى زنيد كه پيش از شما هيچ كس اين عمل را مرتكب نشده است؟ شما به جاى زنان از روى شهوت با مردان درمى آميزيد و شما قوم اسرافكارى هستيد. يعنى كار شما از روى موازين انسانى نيست و يك عمل غير طبيعى انجام مى دهيد. عمل لواط باعث اشباع بدلى شهوت مى شود و با هدف آفرينش كه همان توليد نسل است مغايرت دارد و آثار زيانبار آن روشن است. اين عمل باعث از ميان رفتن علاقه به همسر و پاشيده شدن خانواده ها مى شود و از آن گذشته بيماريهاى بسيارى را سبب مى شودكه بعضى از آنها مهلك است و بدتر از همه اينكه حيا و عفت را نابود مى سازد و ارزشهاى اخلاقى را از بين مى برد. آيات (82ـ84) و ما كان جواب قومه الا ان قالوا اخرجوهم ...: پاسخ قوم لوط در برابر سخنان خيرخواهانه او منطق زور بود و جز اين جواب ندادند كه گفتند: لوط و پيروان او را از شهر خودتان بيرون كنيد. اينها گروهى هستند كه خود را به پاكى زده اند. يعنى در نظر اين قوم، لوط و ياران او كه دست به چنين عملى نمى زنند مى خواهند خود را انسانى پاك و خوب قلمداد كنند. از اين سخن فهميده مى شود كه آنها خود به ناپاكى عمل خود آگاه بودند و مى دانستند كه اين عمل پليد و ناپسندى است. ديگر اينكه باور نداشتند كه لوط و ياران او واقعا از اين عمل بدشان مى آيد و مى گفتند آنها خود را به مقدسى زده اند!قوم لوط او و يارانش را مزاحم شهوترانيهاى خود مى ديدند و از اين جهت مى خواستند آنهارا از شهر بيرون كنند ولى عذاب الهى به آنها فرصت چنين كارى را نداد و آنها دچار عذاب شدند و جز لوط و خاندان او كه ايمان آورده بودند همگى هلاك شدند و حتى همسرش نيز از جمله هلاك شدگان بود چون به لوط ايمان نياورده بود. در اين آيات علت نابودى قوم لوط را بارانى معرفى كند كه بر آنها باريد و مى فرمايد برآنها بارانى بارانديم. ولى در آيات ديگر مشخص مى سازد كه بارانى از سنگ بر آنها باريد و شهر آنان را زير و رو كرد: فلما جاء امرنا جعلنا عاليها سافلها و امطرنا عليهم حجارة من سجّيل منضود(هود/82)و چون فرمان ما آمد آن شهر را زير و رو كرديم و آنها را با سنگ و گلهاى به هم پيوسته سنگباران كرديم. در آيه مورد بحث پس از ذكر هلاكت قوم لوط، براى عبرت گيرى و پند آموزى مى فرمايد: بنگر كه سرانجام مجرمان چگونه بوده است اين نوعى نتيجه گيرى از داستان قوم لوط است و اساسا اين قصه ها كه در اين سوره آمده همگى به خاطر هدفهاى تربيتى است و براى آن است كه مردم با سنتهاى الهى در تاريخ آشنا شوند و به دليل انكار پيامبر اسلام، خود را در معرض هلاكت و نابودى قرار ندهند. و َ اِلى مَدْيَنَ أَخاهُمْ شُعَيْبًا قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ ما لَكُمْ مِنْ اِله غَيْرُهُ قَدْ جآءَتْكُمْ بَيِّنَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ فَأَوْفُوا الْكَيْلَ وَ الْميزانَ وَ لا تَبْخَسُوا النّاسَ أَشْيآءَهُمْ وَ لا تُفْسِدُوا فِى الْأَرْضِ بَعْدَ اِصْلاحِها ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ (* ) وَ لا تَقْعُدُوا بِكُلِّ صِراط تُوعِدُونَ وَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبيلِ اللّهِ مَنْ آمَنَ بِه وَ تَبْغُونَها عِوَجًا وَ اذْكُرُوا اِذْ كُنْتُمْ قَليلاً فَكَثَّرَكُمْ وَ انْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُفْسِدينَ (* ) وَ اِنْ كانَ طآئِفَةٌ مِنْكُمْ آمَنُوا بِالَّذى أُرْسِلْتُ بِه وَ طآئِفَةٌ لَمْ يُؤْمِنُوا فَاصْبِرُوا حَتّى يَحْكُمَ اللّهُ بَيْنَنا وَ هُوَ خَيْرُ الْحاكِمينَ (*) و به سوى (مردم) مدين برادرشان شعيب را (فرستاديم) گفت: اى قوم من! خدا را پرستش كنيد كه جز او براى شما معبودى نيست. همانا دليل روشنى از سوى پروردگارتان بر شما آمده، پس پيمانه و ترازو را به تمامى بدهيد و جنسهاى مردم را كم ندهيد و در زمين پس از اصلاح آن فساد نكنيد; آن براى شما بهتر است اگر ايمان داشته باشيد (85) و بر سر هر راهى منشينيد كه بترسانيد و كسى را كه به خدا ايمان آورده از راه خدا بازداريد و آن راه را كج بخواهيد. و به ياد آوريد هنگامى را كه شما اندك بوديد، پس خدا بسيارتان كرد وبنگريد كه سرانجام مفسدان چگونه بوده است (86) و اگر گروهى از شما به آنچه بر من فرستاده شده ايمان آورده اند و گروهى ايمان نياورده اند، پس صبر كنيد تا خداوند ميان ما داورى كند كه او بهترين داوران است (87)نكات ادبى
1 ـ مدين نام شهرى در شام در شرق اردن و از نام يكى از فرزندان ابراهيم گرفته شده است. اين كلمه به خاطر عَلَم بودن غير منصرف است. البته عجميت هم دارد. 2 ـ شعيب نام پيامبرى است كه بر مدين و اصحاب الايكه مبعوث شد و ظاهراً اين نام، عربى است و نام سريانى او يثرون بوده است. 3 ـ اوفوا از ايفاء به معناى تمام كردن چيزى و ادا كردن حق آن است. 4 ـ لاتبخسوا از بخس به معناى كم كردن، كم گذاشتن، حق چيزى را ادا نكردن. 5 ـ توعدون از ايعاد به معناى تهديد كردن، وعده شرّ دادن. 6 ـ من آمن بالله مفعول تصدّون است. 7 ـ عوج با كسره اول، كجى در دين و با فتحه اول، كجى اشياء مانند درخت و ديوار.تفسير و توضيح
آيات (85ـ87) والى مدين اخاهم شعيبا قال يا قوم اعبدوا الله ...: داستان پنجم از داستانهاى پيامبران كه در اين سوره به طور مسلسل آمده، داستان شعيب و اهل مدين است. اين پيامبر بر مردم شهر مدين مبعوث شد و آنها را به سوى خدا دعوت كرد و اين سخن را كه اساس دعوت تمام پيامبران است و به صورت ترجيع بند در سخن آنها آمده، تكرار كرد كه: اى قوم من! خدا را پرستش كنيد كه جز او معبودى نيست . اين جمله طلايى زير بناى همه تعليمات پيامبران است; زيرا انحراف از توحيد، تمام كجيها و گمراهيها را بدنبال دارد. نكته اى كه لازم است در اينجا تذكر دهيم اين است كه در اين آيه، شعيب را به عنوان پيامبر شهر مدين معرفى كرده و در بعضى از آيات از او به عنوان پيامبر اصحاب الايكه ياد نموده است: كذب اصحاب الايكة المرسلون. اذ قال لهم شعيب الاتتقون (شعراء / 176-177) مردم ايكه فرستادگان را تكذيب كردند. هنگامى كه شعيب به آنها گفت: آيا پروا نمى كنيد؟ بعضى ها گفته اند كه اهل مدين غير از اصحاب ايكه است و شعيب بر هر دو گروه مبعوث شده است; ولى مشابهت سخنان شعيب به اهل مدين و اصحاب ايكه مؤيد اين است كه اهل مدين همان اصحاب ايكه هستند; چون مواعظ شعيب در خطاب هر دو گروه مربوط به نهى از كم فروشى و فساد در زمين است و سرنوشت مشابهى هم دارند. گويا مدين نام شهر و ايكه نام بيشه زارى در كنار آن شهر بوده است. البته تفصيل داستان شعيب و اهل مدين و اصحاب الايكه در سوره هاى هود و شعرا و عنكبوت آمده و توضيح بيشتر هر يك را به جاى خود موكول مى كنيم و يادآور مى شويم كه نام شعيب ده بار در قرآن آمده است. در آيات مورد بحث چنين آمده كه شعيب پس از دعوت قوم خود به پرستش خدا، به آنها گفت كه دليل روشنى از پروردگارتان آمده است و اين اشاره به معجزه اى است كه شعيب داشت و ما نمى دانيم كه آن معجزه چه بوده چون ذكر آن در قرآن نيامده است. در ادامه سخنان شعيب به موعظه هايى بر مى خوريم كه انحراف آن جامعه در آنها منعكس شده است. چنين مى نمايد كه قوم شعيب كم فروشى مى كردند و اهل فتنه و فساد بودند و بر سر راهها مى نشستند و ديگران را مى ترسانيدند و ايجاد رعب و وحشت مى كردند و افرادى را كه به شعيب ايمان آورده بودند تهديد به قتل مى كردند و سعى داشتند كه آنها را از دين خود گمراه كنند. اين بود كه شعيب به آنها گفت: اكنون كه بينّه اى از سوى خدا آمده پس شما پيمانه و ترازو را درست بدهيد و كالاها و اشياى مردم را كم ندهيد و در زمين پس از اصلاح آن فساد نكنيد. (چون زمين با آمدن پيامبران پيشين رو به اصلاح مى رفت). همچنين شعيب به آنها مى گفت: شما بر سر راهى منشينيد كه مردم را بترسانيد و مؤمنان را از راه خدا باز داريد و راه خدا را كج بخواهيد.شعيب در ادامه سخنان خود بعضى از نعمتهاى خدا را بر آنها ياد آور مى شد و مى گفت: نعمت خدا را به ياد آوريد كه شما گروهى اندك بوديد و خدا شما را بسيار گردانيد و جمعيت شما را افزايش داد. افزايش جمعيت در آن زمان امتياز بزرگى بود و هر قومى كه جمعيت بيشترى داشت از توانايى بيشترى برخوردار بود. پس از اين موعظه ها شعيب توجه آنها را به سرنوشت تبهكاران جلب مى كند و اظهار مى دارد كه بنگريد كه سرانجام تبهكاران چگونه بوده است. يعنى از پيشينيان عبرت بگيريد از قوم نوح و عاد و ثمود پند بياموزيد و بنگريد كه چگونه خداوند، آنها را به خاطر اعمال زشت و انكار پيامبران مجازات كرد و بر آنها عذاب فرستاد. آخرين قسمت از سخنان شعيب كه در اين آيات آمده، تهديد آنها به عذاب خداست. او گفت: اگر گروهى از شما به دين من ايمان آورده اند و گروهى ايماننياورده اند، هر گروهى نتيجه كار خود را خواهد ديد. همگى صبر كنيد تا خدا ميان ما داورى كند كه او بهترين داوران است. يعنى اهل ايمان از رنجى كه مى برند ناراحت نشوند و كافران از برخوردارى خود مغرور نگردند كه خداوند درباره هر گروهى از اينها داورى خواهد كرد و كافران را هلاك خواهد ساخت و مؤمنان را نجات خواهد داد. اين سخن در عين حال كه تهديدى براى كافران بود، مايه دلگرمى مؤمنان هم بود و همانگونه كه در ادامه آيات خواهيم ديد، اين تهديد عملى شد و كافران از قوم شعيب با زلزله هلاك شدند و مؤمنان نجات يافتند و اين سنت خدا در تاريخ است.
آغاز جزء نهم قرآن (1)
قالَ الْمَلَأُ الَّذينَ اسْتَكْبَرُوا مِنْ قَوْمِه لَنُخْرِجَنَّكَ يا شُعَيْبُ وَ الَّذينَ آمَنُوا مَعَكَ مِنْ قَرْيَتِنآ أَوْ لَتَعُودُنَّ فى مِلَّتِنا قالَ أَوَلَوْ كُنّا كارِهينَ (*) قَدِ افْتَرَيْنا عَلَى اللّهِ كَذِبًا اِنْ عُدْنا فى مِلَّتِكُمْ بَعْدَ اِذْ نَجّانَا اللّهُ مِنْها وَ ما يَكُونُ لَنآ أَنْ نَعُودَ فيهآ اِلاّ أَنْ يَشآءَ اللّهُ رَبُّنا وَسِعَ رَبُّنا كُلَّ شَىْء عِلْمًا عَلَى اللّهِ تَوَكَّلْنا رَبَّنَا افْتَحْ بَيْنَنا وَ بَيْنَ قَوْمِنا بِالْحَقِّ وَ أَنْتَ خَيْرُ الْفاتِحينَ (* )اشراف قوم او كه گردنكشى كرده بودند گفتند: اى شعيب! تو و كسانى راكه به تو ايمان آورده اند از آبادى خود بيرون خواهيم كرد مگر اينكه به دين ما برگرديد. گفت: آيا اگر چه نخواسته باشيم؟(88) اگر به دين شما باز گرديم پس از آنكه خدا ما را از آن نجات داده است، به خدا دروغ بسته ايم و ما را نسزد كه به آن بازگرديم مگر آنكه خدا كه پروردگار ماست بخواهد، كه پروردگار ما از لحاظ علم هر چيزى را فرا گرفته است. بر خدا توكل كرديم. پروردگارا! ميان ما و قوم ما با حق داورى كن كه تو بهترين داورانى (89)نكات ادبى
1 ـ او در اولتعودنّ در حكم الاّ ان مى باشد. 2 ـ لتعودنّ جمع مذكر مخاطب از فعل مضارع كه با نون تاكيد ثقيله، مؤكّد شده است. از ماده عود مشتق شده كه به معناى بازگشت است و مفهوم آن برگشت به حالت قبلى است و گاهى هم اين واژه به معناى صار استعمال مى شود1 ـ تاريخ شروع تفسير جزء نهم قرآن 7/4/1377 مطابق با 3 ربيع الاول 1419ـ قم