تفسير و توضيح
آيه (19) اجعلتم سقاية الحاج و عمارة المسجد الحرام ... : در دوران جاهليت در مكه منصبهايى وجود داشت كه در يك قبيله بود و به ارث مى رسيد; يكى از آنها آب دادن به حاجيان بود كه در خاندان قريش قرار داشت و يكى منصب كليددارى و تعمير مسجد الحرام بود كه در آن زمان برعهده طلحة بن شيبه بود. پس از ظهور و نشر اسلام و مسلمان شدن عباس و طلحه يك روز اين دو نفر به همراهى على بن ابيطالب (ع) افتخارات خود را برمى شمردند، عباس گفت: من منصب آب دادن به حاجيان را دارم و طلحه گفت: من منصب تعمير مسجد الحرام را دارم و على (ع) گفت: من زودتر از همه خدا را نماز به جاى آورده ام. سخن اين سه نفر نزد رسول خدا (ص) مطرح شد و اين آيه نازل گشت و در آن خداوند دو منصب آب دادن به حاجيان و تعمير مسجد الحرام را قابل مقايسه با ايمان به خدا ندانست. از ديد قرآن هيج عملى بدون ايمان ارزش ندارد، اگرچه به خودى خود عمل نيكو و تحسين برانگيزى باشد. چيزى كه به عمل ارزش مى دهد ايمان به خداست كه روح هر عملى است. اين دو كار هرچند كه خوب و مفيد بود ولى چون متوليان آن ايمان به خدا نداشتند و مشرك بودند و آن كار را از روى ايمان انجام نمى دادند،ارزش چندانى نزد خدا نداشت.آنچه ارزش دارد عمل كسى است كه به خدا و روز قيامت ايمان داشته باشد و در راه خدا جهاد كند. در آيه شريفه مى فرمايد: اين دو عمل نزد خدا مساوى نيستند و خدا ستمگران را هدايت نمى كند. اشاره به اينكه مساوى دانستن اين دو عمل ستمگرى است و خدا ستمگر را هدايت نمى كند. البته اين تا وقتى است كه شخص در ستمگرى خود باقى بماند و لى اگر دست از ستمگرى كشيد، مى تواند مورد هدايت قرار گيرد. آيات (20-22) الذين آمنوا و هاجروا و جاهدوا فى سبيل الله ... : در مقابل كسانى كه آب دادن به حاجيان و تعمير مسجد الحرام را براى خود مايه ارزش و اعتبار مى دانستند، اظهار مى دارد كه كسانى نزد خدا درجه و رتبه بالاترى دارند كه ايمان به خدا داشته باشند و هجرت كنند و در راه خدا جهاد نمايند. ايمان و هجرت و جهاد سه عنصر مهم در رسيدن انسان به ارزش و اعتبار و درجه بالاتر نزد خداوند است و اينها سه معيار مهم براى برترى معنوى انسان است و كسانى كه اين سه صفت را داشته باشند از گروه فائزان خواهند بود يعنى از كسانى كه به فوز و فلاح و رستگارى رسيده اند و آن بالاترين درجه اى است كه انسانهاى سعادتمند به آن مى رسند. همين گروه را خداوند به سه چيز مژده مى دهد: به رحمتى از خود و خوشنودى از آنها و بهشتى كه نعمتهاى پايدار و تمام نشدنى دارد. آنها جاودانه در آن بهشت متنعّم خواهند شد و اين نعمت مضاعفى است; زيرا هر نعمتى اگر قابل زوال باشد ارزش چندانى ندارد و نعمتهاى بهشتى قابل زوال نيستند و اين همان پاداش عظيم است كه نزد خداست و آن را به بندگان مؤمن و مهاجر و مجاهد خود مى دهد.يآ أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا آبآءَكُمْ وَ اِخْوانَكُمْ أَوْلِيآءَ اِنِ اسْتَحَبُّوا الْكُفْرَ عَلَى الاْيمانِ وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَأُولئِكَ هُمُ الظّالِمُونَ (*) قُلْ اِنْ كانَ آبآؤُكُمْ وَ أَبْنآؤُكُمْ وَ اِخْوانُكُمْ وَ أَزْواجُكُمْ وَ عَشيرَتُكُمْ وَ أَمْوالٌ اقْتَرَفْتُمُوها وَ تِجارَةٌ تَخْشَوْنَ كَسادَها وَ مَساكِنُ تَرْضَوْنَهآ أَحَبَّ اِلَيْكُمْ مِنَ اللّهِ وَ رَسُولِه وَ جِهاد فى سَبيلِه فَتَرَبَّصُوا حَتّى يَأْتِىَ اللّهُ بِأَمْرِه وَ اللّهُ لا يَهْدِى الْقَوْمَ الْفاسِقينَ (* )اى كسانى كه ايمان آورده ايد پدران و برادران خود را اگر كفر را بر ايمان ترجيح دادند، دوستان خود نگيريد و هر كس از شما آنها را دوست بگيرد، پس آنان ستمگر هستند (23) بگو اگر پدرانتان و پسرانتان و برادرانتان و همسرانتان و خويشانتان و اموالى كه جمع كرده ايد و تجارتى كه از كساد آن مى ترسيد و خانه هايى كه دوستشان داريد، نزد شما دوست داشتنى تر از خداوند و پيامبر او و جهاد در راه او باشد، پس منتظر باشيد تا خدا فرمان خود را بياورد و خدا گروه فاسق را هدايت نمى كند (24)نكات ادبى
1 - استحبّوا ترجيح بدهند، خوشتر دارند، انتخاب كنند. از باب استفعال است به معناى طلب حبّ. 2 - عشيرتكم خويشان نزديك شما. اين واژه از عشرت و معاشرت مشتق شده است چون انسان با خويشان نزديك خود معاشرت دارد و با آنها زندگى مى كند. جمع آن عشاير مى آيد. 3 - اقترفتموها از اقتراف به معناى كسب كردن، جمع آوردن، به دست آوردن. 4 - احبّ خبر براى ان كان اباءكم . 5 - فتربّصوا منتظر بمانيد. اين جمله جزاء براى جمله شرطيه اى است كه با ان كان شروع شد.تفسير و توضيح
آيات (23 - 24) يا ايها الذين آمنوا لا تتخذوا آباءكم و اخوانكم... : با اعلام برائت از مشركان و صدور دستور جنگ تمام عيار با آنها، اين پرسش براى مسلمانان پيش آمد كه در ميان مشركان افرادى هستند كه خويشاوندى نزديكى با بعضى از مسلمانان دارند. مسلمانانى هستند كه پدر يا برادر آنها مشرك است. اينها چگونه با خويشان نزديك خود بجنگند. در اين آيات از هر گونه رابطه دوستى ميان مشركان و مسلمانان نهى شده حتى اگر مشركان پدران و برادران و خويشان نزديك مسلمانان باشند. چون آنان كفر را بر ايمان ترجيح داده اند و چنين كسانى شايستگى دوستى با مسلمانان را ندارند.مى فرمايد: هر كسى از شما آنها را دوست داشته باشد آنان همان ستمگران هستند. اين موضوع در آيات ديگرى از قرآن نيز انعكاس دارد: لا يتخذ المؤمنون الكافرين اولياء (آل عمران / 28) مؤمنان كافران را دوستان نگيرند. در آيه بعدى مؤمنان را كه منافع مادى خود را بر دين خود ترجيح مى دهند، مورد عتاب قرار مى دهد و آنها را تهديد به عذاب و يا تبديل آنها به گروهى ديگر مى كند و مى فرمايد: اگر پدرانتان و پسرانتان و برادرانتان و همسرانتان و خويشان نزديكتان و اموالى كه كسب كرده ايد و تجارتى كه از كساد آن مى ترسيد و منزلهايى كه دوست داريد، براى شما خوشايندتر و دوست داشتنى تر از خدا و پيامبر او و جهاد در راه خدا باشد، پس منتظر باشيد تا امر خدا برسد و خدا فاسقان را هدايت نمى كند. در اين آيه از انواع تعلقات مادّى كه براى يك انسان وجود دارد ياد مى كند و از خويشان نزديك مانند پدر و پسر و برادر و همسر و اموال و كسب و كار و منازل شخصى كه مورد محبت انسان است، نام مى برد و آنها را با محبت خدا و رسول و جهاد در راه خدا مقايسه مى كند و مؤمنان را از اينكه تعلّقات مادى را بر دوستى خدا و دين ترجيح بدهند، بر حذر مى دارد. اينكه مى فرمايد: منتظر امر خدا باشيد، منظور از آن يا عذابى است كه نازل خواهد شد و يا اين است كه آنها را از ميان مى برد و گروه ديگرى را جايگزين آنها مى كند كه دوستى خدا را بر منافع مادى خود ترجيح مى دهند. اين همان حقيقتى است كه در آيات ديگر نيز آمده است: يا ايها الذين امنوا من يرتدّ منكم عن دينه فسوف يأتى الله بقوم يحبّهم و بحبّونه اذلّة على المؤمنين اعزّة على الكافرين يجاهدون فى سبيل الله (مائده/ 54)اى كسانى كه ايمان آورده ايد هر كسى از شما از دين خود بر گردد، بزودى خداوند گروهى را مى آورد كه آنها را دوست دارد و آنها او را دوست دارند بر مؤمنان فروتن و بر كافران سختگير هستند و در راه خدا جهاد مى كنند.لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللّهُ فى مَواطِنَ كَثيرَة وَ يَوْمَ حُنَيْن اِذْ أَعْجَبَتْكُمْ كَثْرَتُكُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْكُمْ شَيْئًا وَ ضاقَتْ عَلَيْكُمُ الْأَرْضُ بِما رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّيْتُمْ مُدْبِرينَ (* ) ثُمَّ أَنْزَلَ اللّهُ سَكينَتَهُ عَلى رَسُولِه وَ عَلَى الْمُؤْمِنينَ وَ أَنْزَلَ جُنُودًا لَمْ تَرَوْها وَ عَذَّبَ الَّذينَ كَفَرُوا وَ ذلِكَ جَزآءُ الْكافِرينَ (* ) ثُمَّ يَتُوبُ اللّهُ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ عَلى مَنْ يَشآءُ وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ(* )به راستى خداوند شما را در جاهاى بسيارى و در روز حنين يارى كرد; هنگامى كه افزونى شما، شما را به شگفتى وا داشت، پس بر شما چيزى سودى نداشت و زمين با همه فراخى كه دارد بر شما تنگ آمد سپس پشت كنان برگشتيد (25) سپس خداوند آرامش خود را بر پيامبرش و مؤمنان نازل كرد و لشكرهايى فرستاد كه شما آنها را نمى ديديد و كسانى را كه كافر بودند عذاب كرد و اين سزاى كافران است (26) سپس خداوند بعد از آن توبه هر كس را كه بخواهد مى پذيرد و خدا آمرزنده بخشايشگر است (27)نكات ادبى
1 - مواطن جاها، مواضع. اسم مكان از وطن به معناى محل استقرار. اين كلمه غير منصرف است چون بروزن جمع الجمع است مانند مساجد. 2 - حنين نام يك وادى ميان مكه و طائف است. 3 - اعجبتكم از اعجاب به معناى شگفت زدگى. 4 - رحبت فراخ شد، وسعت يافت. ضمناً باء در بمارحبت باء مع و ما مصدريه است. 5 - مدبرين پشت كنان، از ادبار به معناى پشت كردن. 6 - سكينه آرامش، سكون، اطمينان خاطر. 7 - لم تروها صفت براى جنود و محل آن نصب است.تفسير و توضيح
آيات (25 - 27) لقد نصركم الله فى مواطن كثيرة...: لطف و عنايت خداوند همواره شامل حال پيامبر و ياران او بود و در موارد متعددى مسلمانان معجز آسا پيروز شدند و اين از امدادهاى غيبى خداوند ناشى مى شد. در اين آيه خداوند از امدادها و كمكهاى خود بر مسلمانان سخن مى گويد كه در موارد بسيارى و از جمله در جنگ حنين نصيب مسلمانان شد. اينكه مى فرمايد: خداوند در موارد بسيارى بر شما كمك كرد، طبق بعضى از روايات، آن موارد هشتاد مورد بوده است كه در طول بيست و سه سال دوران نبوت پيامبر اسلام خداوند از راه اعجاز مسلمانان را يارى كرد. از جمله مواردى كه خداوند به مسلمانان نصرت عطا كرد، در جنگ حنين بود اين جنگ پس از فتح مكه اتفاق افتاد و پيامبر پس از فتح مكه در آخر ماه رمضان با دوازده هزار نفر سپاهى عازم وادى حنين شد تا با دو قبيله بزرگ از قبايل عرب كه بر ضد مسلمانان توطئه چينى مى كردند وارد جنگ شود. اين دو قبيله عبارت بودند از قبيله هوازن و قبيله ثقيف كه براى جنگ با مسلمانان هم دست شده بودند. در آغاز جنگ، مسلمانان بخاطر فزونى سپاه خود مغرور شدند و دشمن را كوچك شمردند ولى وقتى جنگ شروع شد جنگجويان هوازن وثقيف عرصه را بر مسلمانان تنگ كردند و سپاه مسلمانان شكست خوردند و از ميدان جنگ گريختند و پيامبر را تنها گذاشتند. تنها نه نفر همراه پيامبر ماندند كه از جمله آنها على بن ابيطالب(ع) و عباس بن عبدالمطلب بود.عباس صداى بلندى داشت به دستور پيامبر، عباس در جاى بلندى قرار گرفت و صدا زد اى مهاجر و انصار اى ياران سوره بقره كجا مى رويد؟ دين خدا را يارى كنيد. احساسات مسلمانان تحريك شد و به ميدان برگشتند و از طرفى خداوند فرشتگان را به يارى مسلمانان فرستاد همانگونه كه در جنگ بدر فرستاده بود. بدينگونه آرامش بر پيامبر و مسلمانان برگشت و خداوند يك بار ديگر مؤمنان را به طور مستقيم يارى كرد و كافران را عذاب نمود و آنها شكست سختى خوردند و غنايم بسيارى به دست مسلمانان افتاد. در اين آيات نخست از غرور مسلمانان به جهت بسيارى جمعيتشان سخن مى گويد و اظهار مى دارد كه اين فزونى جمعيت شما را سودى نكرد و آن چنان شكست خورديد كه زمين با تمام فراخى بر شما تنگ آمد و شما فرار كرديد. سپس از فرود آمدن آرامش و اطمينان خاطر از سوى خدا بر پيامبر و مؤمنان و نيز از آمدن سپاهى كه مردم آنها را نمى ديدند يعنى فرشتگان، خبر مى دهد و اينكه خدا كافران را عذاب كرد و اين سزاى كافران بود. در آيه بعدى اظهار مى دارد كه خداوند توبه كسانى را كه پس از اين جنگ به سوى خدا باز گردند مى پذيرد. منظور از آنها فراريان از جنگ است. چون فرار از جنگ گناه كبير است ولى آنها كه از اين گناه توبه كردند و بار ديگر به ميدان آمدند، اگر خدا بخواهد آنها را مى آمرزد .اينكه آمرزش آنها را مشروط به مشيّت خود مى كند، براى آن است كه بر خدا واجب نيست كه توبه كسى را بپذيرد بلكه او از راه لطف و رحمت توبه افراد را مى پذيرد و اگر بخواهد نمى پذيرد ولى او همواره مى پذيرد چون او آمرزنده و بخشايشگر است و اين دو صفت اقتضا مى كند كه خدا از بندگان خود در گذرد.يآ أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ فَلا يَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرامَ بَعْدَ عامِهِمْ هذا وَ اِنْ خِفْتُمْ عَيْلَةً فَسَوْفَ يُغْنيكُمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِه اِنْ شآءَ اِنَّ اللّهَ عَليمٌ حَكيمٌ (* ) قاتِلُوا الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ لا بِالْيَوْمِ الاْخِرِ وَ لا يُحَرِّمُونَ ما حَرَّمَ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ لا يَدينُونَ دينَ الْحَقِّ مِنَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ حَتّى يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَنْ يَد وَ هُمْ صاغِرُونَ (* )اى كسانى كه ايمان آورده ايد همانا مشركان پليد هستند پس، از اين سال به بعد به مسجدالحرام نزديك نشوند و اگر از تنگدستى ترسيديد، بزودى خداوند شما را اگر بخواهد از فضل خود بى نياز مى كند كه همانا خداوند داناى فرزانه است(28) با كسانى كه به خدا و روز قيامت ايمان ندارند و آنچه را كه خدا و پيامبر او حرام كرده اند حرام نمى شمارند و به دين حق گرايش نمى يابند از كسانى كه به آنها كتاب داده شده(يهود و نصارى) بجنگيد تا وقتى كه با دست خود جزيه بدهند در حالى كه خوار و حقيرند(29)نكات ادبى
1 - نجس با فتحه جيم، پليد، ناپاك. منظور از آن قذارت و پليدى معنوى و مادى است. اين كلمه يا مصدر است و معناى فاعل مى دهد و يا صفت مشبهه است وقتى اين كلمه با كسره جيم گفته شود به معناى ناپاكى ظاهرى است مانند نجاست بول و خون و مردار. 2 - عيلة تنگدستى، فقر. از عال يعول عيلة و عيالا به معناى خانواده انسان است كه خرج آنها به عهده اوست و هزينه كردن به آنها باعث كمبود قدرت مالى مى شود. 3 - ولا يدينون معتقد نيستند، به دين حق گرايش ندارند. دين حق را نمى پذيرند. 4 - الجزيه مقدار مالى كه اهل كتاب پس از قبول شرائط ذمّه و صلح به حكومت اسلامى مى پردازند و در مقابل آن در امان خواهند بود. اين واژه بروزن فعله و براى هيئت است و از جزاء مشتق شده يعنى اين مالى كه اهل كتاب مى دهند جزا و پاداش امانى است كه از سوى مسلمانان دارند و جان و مال و ناموسشان محترم است. مى توان جزيه را در فارسى باج ترجمه كرد كه معمولا همراه خراج مى آيد. 5 - صاغرون خواران، در حالى كه خوار و حقير هستند. از صغر به معناى كوچكى در مقابل كبر به معناى بزرگى.تفسير و توضيح
آيه (28) يا ايها الذين آمنوا انما المشركون نجس...: به دنبال اظهار برائت و بيزارى از مشركان و اعلام جنگ با آنها، در اين آيه با قاطعيت تمام اظهار مى دارد كه مشركان پليد هستند و با اعلام پليدى آنها حكم مهمى را بيان مى كند و آن اينكه مشركان از اين سال به بعد حق ندارند وارد مسحدالحرام شوند و آنها نمى توانند سال آينده (سال دهم هجرت) در مراسم حج شركت كنند و براى هميشه آنها از مسجدالحرام رانده مى شوند. منظور از پليدى مشركان، هم پليدى معنوى آنها و هم ناپاكى جسم آنهاست، طبق اين آيه مشرك نجس است و با او مانند يك نجس بايد رفتار كرد. البته ناپاكى جسم آنها بدانجهت است كه آنها طهارت و نجاست را رعايت نمى كنند بلكه آن نيز از پليدى معنوى آنها ناشى مى شود. آنها حتى اگر جسم تميزى هم داشته باشند و بدن خود را هزار مرتبه بشويند باز مانند سگ و خوك نجس هستند و بدن آنها نه با شستن بلكه با مسلمان شدن پاك مى شود. اين حكم براى آن است كه مسلمانان كاملا از مشركان دورى كنند و با ديدهنفرت به آنها نگاه كنند تا از وسوسه ها و تبليغات سوء آنان در امان باشند. البته نَجَس با نَجِس از نظر اصل لغت تفاوتى ندارند و هر دو، صفت مشبهه و يا مصدر به معناى فاعل هستند و لى نوعاً اولى را در پليدى معنوى و ظاهرى و دومى را در پليدى ظاهرى به كار مى برند. اين آيه برناپاكى ظاهرى اهل كتاب دلالت نمى كند چون اصطلاحاً به آنها مشرك گفته نمى شود هر چند عقيده شرك آلودى دارند و مى بينيم كه در قرآن مشرك را در رديف اهل كتاب ذكر مى كند و اين دليل بر دو گانگى آنهاست: مايود الذين كفروا من اهل الكتاب و لا المشركين ان ينزل عليكم خير من ربكم(بقره/105) كسانى كه كافر شدند از اهل كتاب و مشركان دوست ندارند كه از سوى پروردگارتان خيرى بر شما نازل شود. حكمى كه پس از بيان ناپاكى مشركان و به عنوان تفريع بر آن ذكر شده، اين است كه آنان از اين سال به بعد حق ندارند به مسجدالحرام نزديك شوند. ظاهر اين است كه منظور از مسجدالحرام همان مسجدى است كه در اطراف كعبه قرار دارد هر چند كه گفته شده كه مسجدالحرام شامل همه حرم مكه مى شود. اما به هر حال حكم فقهى اين است كه مشركان و حتى اهل كتاب نبايد وارد مكه و مدينه شوند و حتى گفته شده كه كافران بايد از كل جزيرة العرب يا حجاز اخراج شوند (در اين باره پيش از اين بحث مفصلى داشتيم) در ادامه آيه اظهار مى دارد كه اگر شما از تنگدستى و فقر بترسيد، بدانيد كه خدا اگر بخواهد از فضل خود شما را بى نياز مى كند كه او داناى به اسرار و حقايق و حكيم است. اين جمله براى آن بود كه مسلمانان پس از حكم اخراج مشركان از مكه ترسيدند كه با نيامدن آنها از لحاظ اقتصادى دچار مشكل شوند چون آنها با آمدن به مكه و داد و ستد با مردم باعث رونق اقتصادى مى شدند.در اين آيه به مسلمانان اطمينان مى دهد كه نگران مسائل اقتصادى نشوند و خدا آنها را بى نياز خواهد كرد و همانگونه هم شد و با مسلمان شدن بيشتر قبايل عرب و از جمله مردم يمن و مسافرت آنها به مكه، اين شهر رونق اقتصادى بيشترى پيدا كرد.آيه (29)قاتلوا الذين لايؤمنون بالله و لا باليوم الاخر ...: آيات پيش درباره مشركان بود و از اين آيه به بعد مطالبى راجع به اهل كتاب از يهود و نصارى گفته مى شود. همانگونه كه مسلمانان مأمور شدند با مشركان بجنگند، در اين آيه مأموريت تازه اى مى يابند و آن اينكه بايد با اهل كتاب نيز بجنگند منتها جنگ با مشركان تا وقتى ادامه دارد كه آنها يا مسلمان شوند و يا كشته شوند ولى جنگ با اهل كتاب تا وقتى است كه آنها يا مسلمان شوند و يا شرايط صلح را بپذيرند. در اين آيه براى اهل كتاب كه بايد با آنها جنگيد سه ويژگى ذكر مى كند: يكى اينكه آنها به خدا و روز قيامت ايمان ندارند. البته آنها مدّعى اين هستند كه ايمان به خدا و قيامت دارند ولى مى دانيم كه ايمان آنها شرك آلود است و همانگونه كه در آيه بعدى خواهد آمد يهوديها عزير را پسر خدا مى دانستند و نصارى، مسيح را پسر خدا مى خواندند و نيز آنها دانشمندان خود را ارباب خود قرار داده بودند و ايمان واقعى به خدا و روز قيامت نداشتند. گفتنى است كه در تورات كنونى ذكرى از قيامت و عالم پس از مرگ به ميان نيامده است. دوم اينكه آنها آنچه را كه خدا و رسول او حرام كرده اند، حرام نمى دانند. منظور از رسول در اينجا پيامبران خودشان است. يعنى آنها حتى به احكام دين خود نيز پاى بند نيستند و چيزهايى را كه موسى و عيسى حرام كرده اند، آنها حرام نمى دانند. سوم اينكه آنها به دين حق گرايش نمى كنند و اسلام را كه دين بر حق است نمى پذيرند. درست است كه دين موسى و عيسى هم بر حق بودند ولى با ظهور اسلام آن دينها نسخ شدند و دين اسلام يگانه دين بر حق است و هر مكلفى بايد آن را بپذيرد. طبق اين آيه با اهل كتاب كه اين ويژگيها را دارند بايد جنگيد تا وقتى كه حاضر به پرداخت جزيه شوند. يعنى شرايط صلح را قبول كنند آن وقت مى توانند به عنوان كافر ذمى در پناه مسلمانان زندگى كنند و جان و مال و ناموس آنها محترم است و آنها در انجام مراسم دينى خود نيز آزاد هستند. جزيه عبارت است از مقدار مالى كه اهل كتاب بايد به حكومت اسلامى به پردازند و در مقابل آن حكومت اسلامى به آنها امان مى دهد و آنها مى توانند در كنار مسلمانان زندگى آرامى داشته باشند. جزيه را مى توان به صورت ماليات سرانه از آنها اخذ كرد كه هر نفرى از آنها مبلغ معينى را بدهند و يا به صورت خراج يا ماليات بر زمين باشد كه براى مقدارى از زمين مبلغ معينى پرداخت كنند. قرآن كريم مقدار اين مبلغ را تعيين نكرده و تعيين آن به عهده حاكم اسلامى است و لى به هر حال بايد جزيه را به اين صورت از آنها گرفت كه آنها در مقابل مسلمانان كوچك شمرده شوند و حاكميت اسلام بر آنها كاملا مشخص شود.
بحثى درباره جزيه در اسلام
در يك تقسيم بندى ابتدايى مى توان كافران را از لحاظ برخورد حكومت اسلامى با آنان به دو دسته تقسيم كرد: مشرك و اهل كتاب. مشركان كسانى هستند كه به يكى از اديان آسمانى عقيده ندارند و به جاى خدا بتها و يا موجودات ديگر را پرستش مى كنند و در آغاز ظهور اسلام، پيامبر اسلام با مشركانى روبرو بود كه بت مى پرستيدند .در مقابل اينها اهل كتاب قرار دارند كه به يك دين آسمانى عقيده دارند اگر چه در دين خود دچار انحراف هم شده و عقيده شرك آلودى هم داشته باشند، مانند يهود و نصارى و مجوس و به قول بعضى ها صابئين نيز از آنها هستند.(1) برخورد حكومت اسلامى با اين دو گروه از كافران متفاوت است; اسلام با شرك سر سازگارى ندارد و در حكومت خود وجود مشرك را تحمل نمى كند و حكم اين است كه با آنان جنگ شود يا اسلام را بپذيرند و يا كشته شوند و يا از سرزمينهاى اسلامى بيرون روند; اما درباره اهل كتاب حكم ديگرى وجود دارد. اهل كتاب مى توانند در كنار مسلمانان زندگى كنند مشروط بر اينكه شرائط ذمه را داشته باشند. آنها اگر آن شرائط خاص را داشته باشند، بر عهده و ذمّه مسلمانان است كه از جان و مال و ناموس آنها حمايت كنند و به آنها كافر ذمّى گفته مى شود. يكى از شرائط مهم ذمّه كه بايد اهل كتاب به آن ملتزم شوند، دادن جزيه است و آن مقدار مالى است كه يا به صورت سرانه يا به صورت ماليات بر زمين مى پردازند و در مقابل آن در امان هستند و اين مشابه زكات و ساير حقوق مالى است كه حكومت اسلامى از مسلمانان وصول مى كند. حكم اخذ جزيه از اهل كتاب بر اساس آيه اى از قرآن است كه مى فرمايد:1 - در اين باره رجوع شود به كتاب پژوهشى درباره صابئين نوشته اينجانب.