ابن عربي اين رابطه مرموز و غريب را كه نشاني از محبت ساري در جميع اكوان ميباشد، در «فصّ كلمةٌ فرديه في كلمةٍ محمديّه صلياللهعليهوآله » و به مناسبت تفسير حديث معروف و منقول از حضرت رسول صلياللهعليهوآله «حبّب اليّ من دنياكم ثلاث» (سه چيز از دنياي شما براي من محبوب شده است) آورده است. نظرات ابن عربي كه از آن ميتوان به «تفسير عرفاني نكاح» ياد نمود، بطور خلاصه چنين است: خداوند آدم را بر صورت خود آفريد و از روح خود در او دميد. بنابراين آدم بر صورت حق آفريده شد و صورت بزرگترين و بالاترين مناسبت است. شوق حق به آدم نيز در حقيقت شوق به صورت خود و يا خود اوست. ولي شوق آدم به حق شوق به اصل و مبدءاست. از آدم نيز شخصي بر صورت او آفريد و او را زن ناميد. محبت مرد به زن نيز محبت به صورت خود و محبت زن به مرد نيز، محبت به منشاء و وطن او است.
بنابراين نظر، همواره در عشق مثلثي از حق و مرد و زن بايد در نظر گرفت كه مرد حلقه واسطه است. عبارت ابن عربي قدسسره در مقام سرّ محبت رسول خدا صلياللهعليهوآله به زنان چنين است: [فظهرت الثلاثة حق و رجل و امرأة، فحنّ الرجّل الي ربه الذّي هو اصله حنين المرأة اليه، فحبّب اليه النساء كما احب اللّه من هو علي صورته20] ترجمه: «بنابراين سه فرد پيدا شد، حق و مرد و زن. و مرد بر همان گونه كه زن به وي دل بست، بر پروردگارش كه اصل اوست، دل بست. بنابراين زنان براي رسول خدا صلياللهعليهوآله دوست داشتني شدند همان گونه كه خداوند كسي راكه بر صورت خود آفريده بود دوست داشت...» .
چنانكه ملاحظه ميشود، ابن عربي محبت ميان مرد و زن و زن و مرد را با محبت ميان حق و مرد و بالعكس مقايسه ميكند. سخن ابن عربي در اين مقام، مبسوط و حاوي نكات غريبي است كه مجال بيان آن نيست ولي فقط ميتوان به اين نكته اشاره نمود كه وي از نكاح به «عظيمترين وصلت» تعبير نموده و شهود حق را در زنان «عظيم ترين و كاملترين شهود» ناميده است. عبارت ابن عربي چنين است:[... فلهذااحب صلّيالّله عليه و سلم النساء لكمال شهود الحق فيهنّ، اذ لا يشاهد الحق مجرداً عن الموادّ ابداً، فان اللّه بالذّات غني عن العالمين، و اذا كان الامر من هذا الوجه ممتنعاً و لم تكن الشهادة الاّ في مادةٍ فشهودالحق في النساء اعظم الشهود و اكمله، و اعظم الوصلة النكاح و هو نظير التوجه الالهي علي من خلقه علي صورته ليخلفه فيري فيه نفسه...21]. ترجمه:«...رسول صلياللهعليهوآله زنان را به دليل كمال شهود حق در ايشان دوست داشت. چه هرگز حق مجرّد از مواد مشاهده نميشود. چرا كه او از همه عالميان بي نياز است. چون امر از اين جهت ممتنع و شهود در غير ماده ممكن نيست، بنابراين شهود حق در زنان بزركترين و كاملترين شهود ميباشد و عظيمترين وصلت، نكاح است. و آن همانند توجه الهي بر كسي (آدم) است كه او را بر صورت خود آفريد تا اورا جانشين خود گرداند و خود را در او مشاهده فرمايد.» پس ازبيان اجمالي فوق ميتوان گفت كه ظاهراً بايد رمز غيرت حق22 را در رمز وجودي زن و مرد و محبت ساري وجودي ميان آن دو جستجو نمود. در واقع همان گونه كه اشاره شد، نكاح خود بخود حامل رمز نيرومند محبت ساري الهي است و در جاي خود ميدانيم كه حب و محب و محبوب نيز جز حق نيست. اما زنا نه تنها حامل چنين رمزي نيست بلكه نشاني آشكار از تملك ظالمانه عشق و عصيان مجسم است و به همين دليل هم محل ظهور حكم غيرت و عقوبت الهي است.
ـ دوم آنكه تفسير و تأويل عارفانه قونوي البته منحصر به مورد زنا نيست و همان گونه كه اشاره شد، اگر سرّ و ايضاح قونوي را در بيان اين حكم توسعه دهيم، شكستن كليه حدود و احكام الهي غيرتانگيز و عقوبت زاست، چه شكستن هر حد و مرز همان گونه كه قونوي اشاره فرمود، انسان از قيد صفت «تقييد و حجر» كه خصيصه هر بنده مي باشد خارج شده و با حق در صفت اطلاق اراده و تصرف منازعه نموده است.
هر چند بيان صدرالدين تا اين جا عارفانه بود ولي ميتوان گفت كه تا حدي رنگ فلسفه هم داشت. در واقع دلايل وي را ميتوان انعكاس نوعي تفكر و تأمل يك فيلسوف فقيه و آشنا به احكام و حديث دانست ولي سرّ حد زنا را كه بسيار به اختصار و با اصطلاحات خاص بيان شده است، بايد سخن يك عارف متفكر دانست، عبارت قونوي عيناً چنين است: [و المأة جلدة في مقابلة الاسماء الاحصاء التّي هي امهات احكام الحضرة الربوبيّه التّي انتهكت حماها و وقع الاقتصار علي الجلدة في البكر بشفاعة حكم الاولية الذاتية و الغلبة الاحديه...ولمّا عدما في المحصن قتل بصورة الرجم الذي هو نظير تفاصيل الاحكام الحضرة فافهم....23].
بدون مبالغه، قونوي در سخن كوتاه فوق با تمام ايجاز، به مسائلي اشاره ميكند كه از اهمّ مطالب عرفاني بويژه در مكتب ابن عربي است. براي نگارنده اين سطور ممكن نيست كه همه اين بدايع را كه از غنيترين آثار عرفاني است در اين مقاله مختصر بگنجاند. ولي به ضرورت شرح متن فوق، شايد بتواند به اختصار و فهرست وار به آن اشاره نمايد.
اصطلاحي كه در متن قونوي آمده و فهم آن براي درك مقصود وي از اهميت ويژهاي برخوردار است، اصطلاح «مقابله» ميباشد، كه در آثار ابن عربي به «تقابل الحضرتين» تعبير شده است. اكنون بايد ديد كه منظور از اين تقابل چيست؟ در انسان شناسي عارفانه سفر دايره وار انسان از شگفتانگيزترين سفرها است؛ چه، روح انسان كه نسبتي با ذات ربوبي دارد و از شرف قرب «من روحي»24 برخوردار است به قالبي ميپيوندد كه به بخش نازل هستي يا نازلترين آن يعني خاك، تعلق دارد. ولي همين قالب هم با دستان قدرت الهي ساخته و پرداخته شده است.25 بنابراين، انسان در سير نخستين خود يك «قوس نزولي» را ميپيمايد و از مقام بزرگ و بلند مرتبه ربوبي و عوالم جبروت و ملكوت عبور نموده تا در عالم ملك و ناسوت مستقر شود. ولي همين انسان خاكي با خود يك بذر آسماني دارد كه بايد شكوفا شود. در اين حركت، روح او همواره ميل به صعود و رجعت به عالم بالا دارد. بنابراين انسان در مسكن زميني خود حركتي را آغاز ميكند كه عكس حركت نخستين و صعودي است كه «قوس صعود» نام دارد. البته اين حركت هم مقصدي جز همان مبدأ ندارد و نقطه وصل همان نقطه جدائي است.
دوسرخط حلقه هستي به حقيقت به هم تو پيوستي 26 بدين ترتيب، انساني كه حامل روح الهي است، خليفه حق و عالم به اسماء و مظهر صفات اوست و از اين جهت عرفا او را به آينه كاملي در برابر حق توصيف نمودهاند.27 اكنون بايد افزود كه انسان در انتهاي سير نزولي خود در خاك، در مقابل مقام ربوبي قرار دارد. يا به عبارات مختلف ديگر، ممكني در نهايت پستي در مقابل ذات واجبي در غايت بلندي و يا ظلمتي محض در برابر نور مطلق قرار گرفته است. از اين تقابل يا قرينه كه منظور تقابل انسان كامل در برابر ذات ربوبي است ابن عربي به «تقابل الحضرتين» يعني حضرةالرب و حضرةالعبد، تعبير نموده است. 28 انسان در اين تقابل مانند آينه ايست كه اسماء و صفات الهي را منعكس مي كند. بديهي است كه انسان كامل به جهت كمال تقابل در حالت عبوديت محض قرار دارد. سرّ اين كه سجود، يعني نمايش نهايت ذلّت، سبب قرب الهي است 29 در همين نكته نهفته است، چه تنها در وضع بندگي محض است كه قرينه و محاذات ممكن ميشود. و به نسبت دوري از عبوديت، اين حالت تقابل نيز دور و يا به كلي از ميان ميرود.
دانستن و فهم صحيح اين نكته كه به آساني صورت نميپذيرد، به نظر نگارنده مفتاح درك بسياري ازمفاهيم فرهنگ عرفاني و نيز درك سرّ بسياري از احكام الهي است؛ همان گونه كه عدم آگاهي از آن، سبب نافهمي و يا كج فهمي عرفان و يا انسان شناسي عارفانه ميباشد كه در اين مقاله مجال بررسي آن نيست.
بنابراين سرّ عظمت انسان در تقابل او و سرّ تقابلاو در عبوديت و سرّ عبوديت او در اطاعت او است. چرا كه طاعت اقرار به ربوبيّت و اقرار به ربوبيّت تصديق به كبريائي و تصديق به كبريائي، قبول عبوديت و بندگي خود او است و قبول عبوديت عين معرفت انسان به ذات خود ميباشد و هر چه بيشتر خود را شناخت يعني حالت فقر و نياز خود را دانست در حقيقت معرفت خود رانسبت به پروردگار خود افزايش داده است. برعكس، هر اندازه كه از طاعت دور و به معصيت نزديك شود در نهايت از مقام عبوديت دورتر و اعتراف او به مقام ربوبيت كمتر خواهد بود و اين تا حدي پيش ميرودكه بر مثال طواغيت نوعي ادعاي ربوبيت كند و البته اين حالت، در عرفان كمال جهل انسان به موقعيت حقيقي خودش تلقي شده است.