زندگی سیاسی امام هشتمین (ع)

سید خلیل خلیلیان

نسخه متنی -صفحه : 101/ 82
نمايش فراداده

اعتراف مأمون به اولويت خاندان على

روزى مأمون در مقام آن برآمد كه از امام اعتراف بگيرد به اين كه عباسيان و علويان در درجه خويشاوندى با پيغمبر با هم يكسانند، تا به گمان خويش ثابت كند كه خلافتش و خلافت پيشينيانش همه بر حق بوده است. اما مى دانيد كه نتيجه اين بحث چه شد؟ به جاى مأمون اين امام بود كه موفق گرديد از او اعتراف بگيرد كه علويان به پيامبر نزديك تر مى باشند. بنابر اين طبق منطق و باورداشت مأمون واسلافش بايد خلافت و رهبرى هم در دست علويان باشد و اما عباسيان هم غاصب و هم متجاوزگر بوده اند.

داستان از اين قرار بود كه روزى مأمون و امام رضا (ع) با هم گردش مى كردند. مأمون رو به او كرده گفت:

ـ اى ابوالحسن، من پيش خود انديشه اى دارم كه سرانجام به درست بودن آن پى برده ام. اين آن كه ما و شما در خويشاوندى با پيامبر يكسان هستيم و بنا بر اين، اختلاف شيعيان ما همه ناشى از تعصّب و سبك انديشى است...

امام فرمود:

- اين سخن تو پاسخى دارد كه اگر بخواهى مى گويم وگرنه سكوت بر مى گزينم.

مأمون اصرار داشت كه نه حتماً نطر خود را بگو ببينيم كه تو در اين باره چگونه مى انديشى؟

امام از او پرسيد:

- بگو ببينم اگر هم اكنون خداوند پيامبرش محمد را بر ما ظاهر گرداند و او به خواستگارى دختر تو بيايد، آيا موافقت مى كنى؟

مأمون پاسخ داد:

- سبحان الله، چرا موافقت نكنم مگر كسى از رسول خدا روى برمى گرداند!

آن گاه بى درنگ امام افزود:

- حال بگو ببينم آيا رسول خدا مى تواند از دختر من هم خواستگارى كند؟

مأمون در دريايى از سكوت فرو رفت و سپس بى اختيار چنين اعتراف كرد:

- آرى به خدا سوگند كه شما در خويشاوندى به مراتب به او نزديك تريد تا ما. (23)

خلاصه آن كه امام (ع) از هر فرصتى سود مى جست تا كوشش هاى مكّارانه مأمون را خنثى كند و حقانيّت خويش را نسبت به امر خلافت به همه مردم بفهماند. مردم بايد مى دانستند كه وليعهدى تحفه اى نبود كه مأمون در واگذارى آن به امام، سپاسگذارى طلب كند.