هر وقت آنان را دعوت نمودم (تا به راه بيايند) و توايشان را بيامرزى ، انگشتان خود را در گوشها نهادند و خود را پوشاندند تا سخنان مرا نشنوند! از پذيرش سخنانم سرباز زدند و تكبر ورزيدند.
آنان را آشكارا دعوت نمودم و همه چيز را برايشان بيان كردم و گفتم در پيشگاه الهى توبه كنيد كه خداى عالم بخشنده است ولى سرانجام تمامى زحمات مرا ناديده گرفته و به راهى رفتند كه جز زيان ، طرفى نبستند.
خدايا! آنان بسيارى از مردم را گمراه نمودند. من ديگر اميدى به هدايتشان ندارم . آنان به خود و ديگران ستم نمودند و هر چه بيشتر بمانند گمراهتر و ستمكارتر مى شوند:
((اگر آنان را باقى گذارى بندگانت را گمراه مى كنند و نسلى هم كه از آنان باقى بماند همگى آلوده و كافر خواهند بود(10))).
((خدايا! مرا و پدر و مادرم را و هر كس كه ايمان بياورد و به خانه من در آيد و مردان و زنان با ايمان را بيامرز و ستمگران را از روى زمين برانداز(11))).
مصيبت بزرگ نوح اين بود كه گذشته از همسرش ، پسر او نيز رنگ محيط به خود گرفته و در ميان مردم گمراه ، گمراه شده بود. نوح نه تنها در معرض ريشخندقوم نادان و جسوربود بلكه در خانه هم راه احتياط را نگاه مى داشت .
سرانجام خداوند نفرين نوح را پذيرفت و دستور داد كه چون ديگر در بقاى قوم سركش و هوا پرست ، اميدى نيست ، كشتى بساز و خود و تمام پيروان و معتقدانت در آن قرار گيريد ولى ستمگران را به حال خود رها كن و از من مخواه كه آنان را نجات دهم چون همه بايد غرق شوند.
همينكه فرمان خدا براى نابودى قوم صادر شد و آب از مخازن زمينى جوشيدن گرفت ، خداوند فرمود: ((اى نوح !
(چون طوفان همه چيز را نابود مى كند) از جنس آدميان و ساير جانداران يك جفت نر و ماده و بستگانت را به كشتى بياور جز آن كس (زن و فرزند نوح ) كه قبلا خدا فرموده است بايد هلاك شوند. و هر كس كه ايمان آورده باشد نيز به كشتى بياور ولى جز عده كمى به وى ايمان نياورده بودند(12))).
طوفان نوح سراسر جهان يا قلمرو تبليغاتش را فرا گرفت . رعد و برقى آمد و از آسمان مانند آبشار باران باريد. با يك زلزله نيز انفجارهايى در زمين پديد آمد و دهن چاههاى زمينى گشوده شد و آب فواره وار از آن جوشيد. آب همه بلنديها و پستيها،شهرها،قريه ها و زمينها را فرا گرفت و همه را نابودگردانيد.
در اين طوفان جهانى ، فقط نوح و سرنشينان كشتى جان به سلامت بردند. زن نوح و پسر او كه هر دو از گمراهان و كافران بودند نيز با ساير ستمگران هلاك شدند و نام ننگى از خود به يادگار گذاردند.
همسر لوط نيز مانند همسر نوح از زنان بدكردارى بود كه خدا در قرآن مجيد از وى به سختى نكوهش كرده است .
لوط پيغمبر برادرزاده حضرت ابراهيم خليل بود. در ((اُور كلدانيان )) از سرزمين بابل واقع در ((بين النهرين )) متولد شد و همراه عمويش ابراهيم به فلسطين آمد و مدتى بعد هم به اتفاق وى راهى مصر شد و از آن پس با هم به فلسطين باز گشتند. چون مردم شهرهاى ((سُدُوم )) واقع در اراضى مقدسه يا ((اردن )) گرفتار عادات ناپسند شده بودند و نياز به راهنما و تبليغ داشتند، حضرت ابراهيم ، لوط را براى راهنمايى و هدايت مردم سدوم به آن ديار اعزام نمود.
لوط در سدوم دست به اقدامات جدى زد و از هر راهى كه امكان داشت مردم را به راه بياورد، خوددارى نكرد.
مردم بى بندو بار سدوم چنان در فساد فرو رفته بودند كه دست به هر كارى مى زدند و از هيچ عمل زشتى روى گردان نبودند. مردمى بى ايمان ، خدانشناس ، ستمگر، جسور و فرومايه بودند. آنان علاوه به مرور ايام كه در انواع گناهان و معاصى و سنگدلى و شرارت وظلم و فساد فرو رفتند، بى شرمى و رسوايى را به جايى رساندند كه پسران را به جاى زنان مورد عمل نامشروع قرار مى دادند و از زنان فاصله گرفته آنان را به حال خود رها كرده بودند و از ازدواج با آنان خوددارى مى كردند.
زنان هم كه اين وضع را ديدند به عنوان اعتراض به كار مردانشان و براى انتقام گرفتن از آنان به يكديگر پرداختند و بدينگونه ننگين ترين عمل شيطانى يعنى ((همجنس بازى )) در ميانشان شيوع يافت .
كار رسوائى قوم لوط به جايى رسيد كه اگر پسرى از قلمرو آنان مى گذشت ،سخت درمعرض خطرقرارمى گرفت