میزان الحکمه

محمد محمدی ری شهری؛ ترجمه حمیدرضا شیخی

جلد 13 -صفحه : 248/ 69
نمايش فراداده

مناجات امام زين العابدين (ع )

ـ حـمـاد بن حبيب عطار كوفى : ما به قصدحج بيرون رفتيم و شبانه از زباله   ((7)) كوچ كرديم در راه باد سياه و تاريكى وزيدن گرفت كه بر اثرآن كاروان از هم پاشيد و من در آن صحراها وبيابان ها سـرگـردان شدم و رفتم تا به واديى خشك و بى آب و علف رسيدم چون شب فرارسيد به درختى كـهـنـسال پناه بردم چون تاريكى همه جا را فرا گرفت , ناگاه جوانى را ديدم كه مى آيد جامه هاى سفيدى برتن داشت و بوى مشك از او در فضا پراكنده مى شد با خودم گفتم :

 اين جوان از اوليا اللّه است اگر حس كندمن اين جا هستم ممكن است برمد و باعث شوم كه از انجام بسيارى كارهايش كـه مى خواهد انجام دهد منصرف شود لذا تا جايى كه توانستم خودم را پنهان كردم او نزديك شد و خـود را بـراى نمازآماده كرد و آن گاه از جا برجست و ايستاد وچنين گفت : اى آن كه ملكوتش هـمـه را بـه حـيرت افكنده و جبروتش هر چيزى را مقهورخود كرده است ! شادمانى و لذت روى كردن به خود را در دلم وارد كن و مرا به ميدان فرمانبردارانت درآور.

حماد مى گويد : او سپس به نماز ايستاد ووقتى ديدم اعضاى بدن و حركاتش كاملا آرام گرفت , به طرف محلى كه در آن جا براى نمازآماده شد, رفتم , ناگاه چشمم به چشمه اى افتاد كه از آن آبى سـفـيـد مـى جـوشـيد من هم خودم را براى نماز آماده كردم و سپس پشت سر او ايستادم يكدفعه مـحـرابـى ديـدم كه گويى در آن جا براى اوساخته شده بود! ديدم به هر آيه اى كه در آن وعده و وعـيد داده شده است , مى گذرد آن را باناله هاى سوزناك تكرار مى كند چون تاريكى شب برطرف شد, برپا خاست و گفت : اى كسى كه جويندگان آهنگ او مى كنند و با راهنمايى اوبدو مى رسند و بيمناكان به درگاهش روى مى آورند و از فضل و بخشش او بهره مندمى شوند و عابدان به او پناه مى برند و پر داد ودهشش مى يابند من ترسيدم كه او را از دست بدهم و پى اش را گم كنم لذا به او چـسـبـيدم وگفتم : تو را به آن كسى كه رنج خستگى را از توزدود و چنين شوق و اشتياقى به تو بـخـشيد,سوگندت مى دهم كه مرا در زير بال رحمت وسايه مهر خود در آورى , زيرا كه من گم شده ام ومن ديدم كه چه كردى و شنيدم كه چه گفتى اوگفت : اگر براستى توكل داشتى هيچ گـاه گم نمى شدى حالا پى من را بگير و دنبالم بيا وقتى زير آن درخت رسيد دستم را گرفت به نـظـرم رسيد كه زمين زير پايم حركت مى كند سپيده صبح كه سرزد, به من گفت : بشارت باد تو رااين مكه است حماد مى گويد : من هياهو راشنيدم و جاده را ديدم به او گفتم : تو را به آن كسى كه در رستاخيز و روز تهيدستى اميدت بدوست , سوگند مى دهم كه بگو كيستى ؟ گفت :حال كه سوگندم دادى , من على بن الحسين بن على بن ابى طالب , صلوات اللّه عليهم , هستم .