وحى در آموزههاى دينى عبارت است از: انتقال پيام از طرف خدا به پيامبر صلىاللهعليهوآله ؛ و از آن به وحى گزارهاى تعبير مىشود كه آن نوعى انتقال اطلاعات و حقايق از طرف خداوند به پيامبر صلىاللهعليهوآله مىباشد؛ نه تجربه دينى كه نوعى مواجهه پيامبر صلىاللهعليهوآله با خداست بدون اينكه ردّ و بدلى بين خدا و پيامبر صورت بگيرد و ساختهاى زبانى در آن دخيل باشد؛ نظريه ياد شده (تجربه دانستن وحى) تكذيب صريح پيامبر صلىاللهعليهوآله محسوب مىشود. قرآن با صراحت در آيات متعدد بيان مىكند كه وحى از طرف خدا بر پيامبر نازل شده است.(12) در هيچ جاى قرآن اشارهاى وجود ندارد تا دلالت كند بر اينكه، وحى نوعى جوشش درونى پيامبر است.(13)
تجربه دينى براى ديگران فاقد ارزش معرفتى مىباشد. درست است احساسى كه به صاحب تجربه دست مىدهد از نوع علم حضورى است و خطا در آن راه ندارد، ولى تحليلى كه صاحب تجربه از آن ارائه مىدهد و علتى كه براى آن احساس در نظر مىگيرد براى ديگران معرفتبخش نيست. احتمال دارد كه فاعل تجربه در برداشت و تحليل از احساس درونى خود اشتباه كرده باشد؛ به عنوان مثال، اگر كسى احساس درد معده مىكند، خطا در اين احساس صرف، راه ندارد؛ ولى فاعل اين احساس اگر در نزد خود آن را تحليل و علتيابى كند و بگويد علت احساس درد معده، زخم معده است، اين تحليل براى ديگران يقينآور نيست؛ چون احتمال دارد علت درد معده چيز ديگرى باشد كه فاعل آن گمان مىكرده زخم معده است. در تجربه دينى نيز فاعل تجربه، تحليلى از تجربه خود ارائه مىدهد كه چه بسا غلط باشد؛ مثلاً، احساسى كه در تجربه دينى دست مىدهد فاعل آن احساس، اعتقاد دارد علت آن خداست؛ اين تحليل يقينآور نيست؛ چون احتمال دارد علتش چيز ديگرى باشد. از اين رو براى ديگران ارزش معرفتى ندارد.(14) برخلاف وحى كه هيچگاه خطا در آن راه پيدا نمىكند؛ وقتى بر پيامبر نازل مىشود با تكيه بر براهين ضرورت نبوّت و عصمت پيامبر، معرفتبخش و حجتآفرين است؛ چون وحى نوعى يافت حضورى مىباشد و پيامبر صلىاللهعليهوآله آن را به همين صورت كه به ما ابلاغ كرده است دريافت مىكند. از اين رو حقيقت وحى از سنخ تجربه دينى تفسير نشده نيست تا بعد از تفسير و تبديل به الفاظ همراه با شك و ترديد باشد.(15)
اگر وحى را نوعى تجربه باطنى و جوشش درونى پيامبر صلىاللهعليهوآله بدانيم؛ چه فرقى بين پيامبر صلىاللهعليهوآله و نوابغ عالم وجود دارد؟ حال آنكه ما دينداران، پيامبران را غير از نوابغ مىدانيم؛ با توجه به بشرى بودن دين و تجربه دينى كه راه ارتباط با غيب را مسدود ساخته است، چه وجهىدارد كه يكى را پيامبر و ديگرى را نابغه بناميم؟ در اين صورت پيامبران هم رديف نوابغى چون سياستمداران، جنگجويان و ... خواهند بود. و اين همان تفسير مادى وحى است.(16)
نكته ديگر اينكه، با توجه به بشرى بودن تجربه نبوى، فرق روشنى بين آن و نبوغ وجود ندارد؛ همانطورى كه نوابغ در مقابل هر كنشى واكنش نشان مىدادند، پيامبر هم همين گونه بود؛ يعنى، در مقابل كنش مردم با احساس و تجربهاى به مردم واكنش نشان مىداد؛ به عبارت ديگر هرگاه مردم احساس نيازمندى مىكردند، پيامبر به نيازهاى آنها پاسخ مىداد. اين با آموزههاى اسلام منافات دارد؛ اسلام تأكيد دارد كه قرآن قبل از اينكه بر پيامبر صلىاللهعليهوآله نازل شود به نحوى وجود داشته است، نه اينكه پيامبر صلىاللهعليهوآله موجد و فاعل آن باشد؛ بلكه پيامبر صلىاللهعليهوآله دريافتكننده آن است. گيرنده وحى كه پيامبر صلىاللهعليهوآله باشد هيچ گونه تصرفى در آن انجام نمىدهد؛ بدون هيچ تصرفى آن را در اختيار مردم قرار مىدهد.(17)
يكى از اهداف بعثت انبيا عليهمالسلام هدايت بشر به سوى كمال و سعادت است؛ زمانى اين هدف تحقق مىيابد كه، پيامبران در رفتار و گفتار از اشتباهات و خطا مصون باشند.(18) اگر وحى را همان تجربه دينى تفسير ناشده بدانيم، با توجه به معرفتبخش نبودن چنين تجربهاى، هيچ تضمينى بر هدايت بشر وجود نخواهد داشت؛ چه بسا تفسيرهاى گوناگون آن موجب گمراهى و ضلالت انسانها شود و به هيچ عنوان نتوان بر وحى، كه تنها ارتباط پيامبران عليهمالسلام با خداست اعتماد كرد. بنابراين، هدايت پيامبران زمانى قابل اعتماد است كه از خطا مصون باشد؛ زمانى مصونيت از خطا محقق مىشود كه هدايت آنها برگرفته از وحى در قالب پيام صريح و آشكار باشد نه تجربه دينى تفسير ناشده كه معلوم نيست چگونه بايد تفسير شود، از اين رو تجربه دينى شمردنِ وحى، نقض غرض خواهد بود.
قرآن كريم كه نمونه بارز وحى است، با صراحت، تمام خودش را غيربشرى معرفى مىكند و مىگويد: اين كتاب از طرف خداوند بر پيامبر صلىاللهعليهوآله نازل شده است؛ حتى به آنهايى كه نسبت افترا به قرآن مىدهند دعوت به تحدى نموده است:
«وَ ما كانَ هذَا الْقُرْآنُ أَنْ يُفْتَرى مِنْ دُونِ اللّهِ وَ لكِنْ تَصْدِيقَ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَ تَفْصِيلَ الْكِتابِ لا رَيْبَ فِيهِ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَأَمْ يَقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ».(19)
يعنى: و چنان نيست كه اين قرآن از جانب غيرخدا و به دروغ ساخته شده باشد؛ بلكه تصديقكننده آنچه پيش از آن ـ از كتابهاى آسمانى ـ است مىباشد و شرح و تفصيلى بر آنهاست؛ و در آن ترديدى نيست و از طرف پروردگار جهانيان است. يا مىگويند آن را به دروغ ساخته است؛ بگو اگر راست مىگوييد سورهاى مانند آن بياوريد و هر كه را جز خدا مىتوانيد فراخوانيد.
دو نكته عمده در اين دو آيه نهفته است:
اول: قرآن چيزى نيست كه آن را به خدا بسته باشند. بنابراين دستاورد بشر نيست.
دوم: از كسانى كه قرآن را دستاورد بشر مىدانند؛ دعوت شده كه اگر مىتوانند يك سوره مانند آن بياورند؛ ولى نتوانستند. بنابراين وحى غير از تجربه دينى است؛ چون بشر در تجربه دينى دخالت دارد.(20) در نتيجه، نظريه آقاى سروش درباره وحى مخدوش و با آموزههاى اسلامى ناسازگار است. در ضمن اشكالات ديگرى هم وجود دارد كه بيان همه آنها در اين مقاله نمىگنجد.