تبیین ختم نبوت در کلام جدید

اسدالله فیروزجایی

نسخه متنی -صفحه : 7/ 3
نمايش فراداده

مخالفت با آموزه‏هاى دينى

وحى در آموزه‏هاى دينى عبارت است از: انتقال پيام از طرف خدا به پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ؛ و از آن به وحى گزاره‏اى تعبير مى‏شود كه آن نوعى انتقال اطلاعات و حقايق از طرف خداوند به پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله مى‏باشد؛ نه تجربه دينى كه نوعى مواجهه پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله با خداست بدون اين‏كه ردّ و بدلى بين خدا و پيامبر صورت بگيرد و ساختهاى زبانى در آن دخيل باشد؛ نظريه ياد شده (تجربه دانستن وحى) تكذيب صريح پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله محسوب مى‏شود. قرآن با صراحت در آيات متعدد بيان مى‏كند كه وحى از طرف خدا بر پيامبر نازل شده است.(12) در هيچ جاى قرآن اشاره‏اى وجود ندارد تا دلالت كند بر اين‏كه، وحى نوعى جوشش درونى پيامبر است.(13)

معرفت بخش نبودن تجربه دينى

تجربه دينى براى ديگران فاقد ارزش معرفتى مى‏باشد. درست است احساسى كه به صاحب تجربه دست مى‏دهد از نوع علم حضورى است و خطا در آن راه ندارد، ولى تحليلى كه صاحب تجربه از آن ارائه مى‏دهد و علتى كه براى آن احساس در نظر مى‏گيرد براى ديگران معرفت‏بخش نيست. احتمال دارد كه فاعل تجربه در برداشت و تحليل از احساس درونى خود اشتباه كرده باشد؛ به عنوان مثال، اگر كسى احساس درد معده مى‏كند، خطا در اين احساس صرف، راه ندارد؛ ولى فاعل اين احساس اگر در نزد خود آن را تحليل و علت‏يابى كند و بگويد علت احساس درد معده، زخم معده است، اين تحليل براى ديگران يقين‏آور نيست؛ چون احتمال دارد علت درد معده چيز ديگرى باشد كه فاعل آن گمان مى‏كرده زخم معده است. در تجربه دينى نيز فاعل تجربه، تحليلى از تجربه خود ارائه مى‏دهد كه چه بسا غلط باشد؛ مثلاً، احساسى كه در تجربه دينى دست مى‏دهد فاعل آن احساس، اعتقاد دارد علت آن خداست؛ اين تحليل يقين‏آور نيست؛ چون احتمال دارد علتش چيز ديگرى باشد. از اين رو براى ديگران ارزش معرفتى ندارد.(14) برخلاف وحى كه هيچ‏گاه خطا در آن راه پيدا نمى‏كند؛ وقتى بر پيامبر نازل مى‏شود با تكيه بر براهين ضرورت نبوّت و عصمت پيامبر، معرفت‏بخش و حجت‏آفرين است؛ چون وحى نوعى يافت حضورى مى‏باشد و پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله آن را به همين صورت كه به ما ابلاغ كرده است دريافت مى‏كند. از اين رو حقيقت وحى از سنخ تجربه دينى تفسير نشده نيست تا بعد از تفسير و تبديل به الفاظ همراه با شك و ترديد باشد.(15)

تفاوت نداشتن انبيا با نوابغ

اگر وحى را نوعى تجربه باطنى و جوشش درونى پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بدانيم؛ چه فرقى بين پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و نوابغ عالم وجود دارد؟ حال آن‏كه ما دينداران، پيامبران را غير از نوابغ مى‏دانيم؛ با توجه به بشرى بودن دين و تجربه دينى كه راه ارتباط با غيب را مسدود ساخته است، چه وجهى‏دارد كه يكى را پيامبر و ديگرى را نابغه بناميم؟ در اين صورت پيامبران هم رديف نوابغى چون سياستمداران، جنگ‏جويان و ... خواهند بود. و اين همان تفسير مادى وحى است.(16)

نكته ديگر اين‏كه، با توجه به بشرى بودن تجربه نبوى، فرق روشنى بين آن و نبوغ وجود ندارد؛ همان‏طورى كه نوابغ در مقابل هر كنشى واكنش نشان مى‏دادند، پيامبر هم همين گونه بود؛ يعنى، در مقابل كنش مردم با احساس و تجربه‏اى به مردم واكنش نشان مى‏داد؛ به عبارت ديگر هرگاه مردم احساس نيازمندى مى‏كردند، پيامبر به نيازهاى آنها پاسخ مى‏داد. اين با آموزه‏هاى اسلام منافات دارد؛ اسلام تأكيد دارد كه قرآن قبل از اين‏كه بر پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله نازل شود به نحوى وجود داشته است، نه اين‏كه پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله موجد و فاعل آن باشد؛ بلكه پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله دريافت‏كننده آن است. گيرنده وحى كه پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله باشد هيچ گونه تصرفى در آن انجام نمى‏دهد؛ بدون هيچ تصرفى آن را در اختيار مردم قرار مى‏دهد.(17)

نقض غرض در بعثت انبيا

يكى از اهداف بعثت انبيا عليهم‏السلام هدايت بشر به سوى كمال و سعادت است؛ زمانى اين هدف تحقق مى‏يابد كه، پيامبران در رفتار و گفتار از اشتباهات و خطا مصون باشند.(18) اگر وحى را همان تجربه دينى تفسير ناشده بدانيم، با توجه به معرفت‏بخش نبودن چنين تجربه‏اى، هيچ تضمينى بر هدايت بشر وجود نخواهد داشت؛ چه بسا تفسيرهاى گوناگون آن موجب گمراهى و ضلالت انسانها شود و به هيچ عنوان نتوان بر وحى، كه تنها ارتباط پيامبران عليهم‏السلام با خداست اعتماد كرد. بنابراين، هدايت پيامبران زمانى قابل اعتماد است كه از خطا مصون باشد؛ زمانى مصونيت از خطا محقق مى‏شود كه هدايت آنها برگرفته از وحى در قالب پيام صريح و آشكار باشد نه تجربه دينى تفسير ناشده كه معلوم نيست چگونه بايد تفسير شود، از اين رو تجربه دينى شمردنِ وحى، نقض غرض خواهد بود.

دخالت نداشتن بشر در وحى

قرآن كريم كه نمونه بارز وحى است، با صراحت، تمام خودش را غيربشرى معرفى مى‏كند و مى‏گويد: اين كتاب از طرف خداوند بر پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله نازل شده است؛ حتى به آنهايى كه نسبت افترا به قرآن مى‏دهند دعوت به تحدى نموده است:

«وَ ما كانَ هذَا الْقُرْآنُ أَنْ يُفْتَرى مِنْ دُونِ اللّهِ وَ لكِنْ تَصْدِيقَ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَ تَفْصِيلَ الْكِتابِ لا رَيْبَ فِيهِ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَأَمْ يَقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ».(19)

يعنى: و چنان نيست كه اين قرآن از جانب غيرخدا و به دروغ ساخته شده باشد؛ بلكه تصديق‏كننده آنچه پيش از آن ـ از كتابهاى آسمانى ـ است مى‏باشد و شرح و تفصيلى بر آنهاست؛ و در آن ترديدى نيست و از طرف پروردگار جهانيان است. يا مى‏گويند آن را به دروغ ساخته است؛ بگو اگر راست مى‏گوييد سوره‏اى مانند آن بياوريد و هر كه را جز خدا مى‏توانيد فراخوانيد.

دو نكته عمده در اين دو آيه نهفته است:

اول: قرآن چيزى نيست كه آن را به خدا بسته باشند. بنابراين دستاورد بشر نيست.

دوم: از كسانى كه قرآن را دستاورد بشر مى‏دانند؛ دعوت شده كه اگر مى‏توانند يك سوره مانند آن بياورند؛ ولى نتوانستند. بنابراين وحى غير از تجربه دينى است؛ چون بشر در تجربه دينى دخالت دارد.(20) در نتيجه، نظريه آقاى سروش درباره وحى مخدوش و با آموزه‏هاى اسلامى ناسازگار است. در ضمن اشكالات ديگرى هم وجود دارد كه بيان همه آنها در اين مقاله نمى‏گنجد.