فرهنگ اعلام جغرافیایی ـ تاریخی در حدیث و سیره پیامبر (ص)

محمدمحمدحسن شراب

نسخه متنی -صفحه : 66/ 3
نمايش فراداده

مقدمه نويسنده

1 . جستجو و كاوش از آثار باستانى، پديده اى فرهنگى است كه ملّتها بدان توجه نشان داده اند و گروهى از كارشناسان و متخصّصان، زندگى خود را وقف اين كار كرده و در اين راه كوشش هاى زيادى به عمل آورده اند و نيز پول هاى هنگفتى صرف شده و دانشگاه ها براى تحقيق و مطالعه اين آثار، دپارتمان هاى ويژه اى تأسيس كرده اند.

توجه و عنايت به آثار باستانى در دهه هاى اخير افزايش يافته است; زيرا اين آثار از جمله ابزارهايى بود كه غرب استعمارگر براى استيلا و چيرگى بر ملتها و ناكام ساختن هرگونه جنبش استقلال طلبانه سياسى، اقتصادى و فرهنگى، آن را در اختيار گرفت.

كشورهاى غربى در اين ميدان گوى سبقت را از ملت هاى شرق ربودند و از آثار شرق، خرمن خرمن گردآوردند. كاوشگران به جستجو در دشت ها و بيابانها پرداختند و آغاز به نوشتن تحقيقات درباره مشاهدات خويش و به سرقت بردن دست نوشته ها كردند. هدف آنان از اين كار، ارائه كردن تحقيقات تحريف آميز و مغرضانه درباره ملّتهاى شرق، به قصد نشان دادن برترى نژاد اروپايى و پستى تبارهاى شرقى و القاى اين باور در شرقيان بود كه راهى براى رسيدن به ميدان پيشرفت در صنعت و اختراعات و... ندارند و بنابراين، بهتر است كه همچنان مصرف كننده توليدات صنعتى غرب باقى بمانند و مواد خام سرزمين خود را به كشورهايى صادر كنند كه به طور مادرزاد براى اختراع و نوآورى آفريده شده اند!

اگر ملّتهاى غير عرب، هدفِ تنها يك تير از تيرهاى دشمنان قرار گرفته بودند، آنچه در تيردان دشمنان باقى مانده بود، تماماً به سوى جهان عرب نشان رفت و تمام تلاش هاى خاورشناسان و مسيونرها در جبهه عربى متمركز شد; چراكه آنان در برابر خود مقاومتى سرسختانه تر از مقاومت امّت عرب نيافتند و در هيچ جامعه اى به اندازه جامعه عرب با مخالفت و مقاومت روبه رو نشدند. سخت ترين چيزى كه نيروى دشمنان را تحليل برد

و بازوى آنان را سست كرد، اين بود كه ميراث عربى در قرن بيستم ـ همچون هزار سال پيش ـ همچنان زنده و قابل فهم و هضم باقى ماند... دشمن از اينكه مى ديد عرب مسلمان، با همه فقر و نيازمندى اش، به ميراث خود چنگ زده و آن را بر نان شب خود ترجيح مى دهد، گيج و متحيّر شده بود. هريك از ما حاضر است از گرسنگى و تشنگى صبورانه بميرد اما حاضر نيست چيزى را با ميراث خود عوض كند.

آخرين نبرد در تاريخ جنگ و آثار باستانى، نبرد صهيونيسم با فلسطين بود.

صهيونيست ها تاريخ را وارونه ساختند و توانستند ـ براى مدت زمانى ـ اين توهم را در دنيا ايجاد كنند كه خاك فلسطين حق آنها است. از اين رو، نخستين يورش در اين پيكار، به سود آنان تمام شد; چرا كه ميدان نبرد تاريخى، از مقاومتى كه باطل را درهم شكند و چشم ها را بر روى حقيقت بازكند، خالى بود. اما به خواست خدا، در يورش بعد، نبرد را ما خواهيم برد; آنگاه كه خورشيد حقيقت در آسمان دنيا درخشيدن گيرد و ما به ميراث خود بازگرديم و به آثار نياكان بى مانند خويش چنگ زنيم.

پيش از آنكه درستى دلايل خود را به جهانيان بباورانيم، نخست بايد نهال يقين به درستى اين دلايل را در دل هاى ملت خود بنشانيم و همراه با نشاندن اين نهال يقين، بايد بذر تعلّق روحى به اين خاك مقدس را در مزرع جانهاى آنان بيفشانيم... آرى، خاك مقدس; چون نماد عظمت و شكوه ماست و گوياى حماسه ها از نقش فرهنگ و تمدن ساز ما... در صحراى ما زندگى سايه گسترى موج مى زند; چرا كه اين صحرا پيكرهاى قهرمانان ما را در دل خود جاى داده است; بر ستيغ كوه هاى ما مجد و عظمت مى درخشد; زيرا از آن فراز بر ييلاق هاى جاودانگى مشرف بوده اند و در تاكستان هاى سرسبز ما قهرمانى هاست; و آنها را از دلاوران به ارث برده ايم.

آثار تاريخى و جغرافيايى، در سيره عطرآگين نبوى، نشان تمدّنى است كه بر دنيا سايه افكند و جاودانه ماند و تا اين گيتى برجاست اين تمدن برپا خواهد بود. اين آثار به دل هاى ميليونها انسان آويخته و شعله اشتياق به آنها در دل شيفتگانش از مسافت ها راه زبانه مى كشد و شوق ديدار آنها با گذر روزها فروكش نمى كند...

با شنيده شدن نام كوه سلْع، وادى عقيق، منا، عرفات، صفا، مروه، مأذمان، و هر نشانى از نشانه هاى حجاز، چه چشم ها كه گريان نمى شود و چه دلها كه پَر نمى كشد. يكى مى گويد:

«همين غم مرا بس، كه در بغداد همى زيَم،

و دلم گروگان هر گوشه حجاز است،

هرگاه سخنى از حجاز به ميان آيد، شوق به گوشه گوشه حجاز در من برانگيخته گردد،

به خدا سوگند نه از روى بى مهرى آنان را ترك كردم،

بلكه قضاى الهى چنين رقم زده است.»

و آن ديگرى مى سرايد:

«هرگاه ابرى به سوى حجاز برق زند،

اين برق خجسته اش شوق مرا برانگيزد،

من حجاز را از روى بى علاقگى به سرزمينش ترك نكردم،

بلكه آنچه خداوند مقدّر كند همان مى شود.»

2 . اين است دليل علاقه و عنايت من به اين مكانها و آثار جغرافيايى، كه قدمگاه هاى رسول الله(صلى الله عليه وآله)بوده اند و شاهد گفته ها و كرده هايى از آن حضرت... ، پس سزد كه عبير دل انگيز اين خاكها را با مشام جان ببوييم و لحظاتى از زندگىِ خود را با آنها به سر بريم. در آنها تأمّل كنيم. گذشته آنها را به ياد آوريم تا پيوند ما با آن گذشته همچنان استوار بماند و گذشته را به زمان حال منتقل سازيم و در سايه آن زيست كنيم... صد البتّه كه ما اين كار را به قصد بت كردن شخصى يا پرستش جا و مكانى نمى كنيم، بل از آن رو، به اين كار مى پردازيم كه هرجايى از اين جاها و هر اثرى از اين آثار، بار معنايى جاويدان و تاريخى پرشكوه را با خود حمل مى كند...

اگر امروز براى گردآورى آثار رهبران و رجال بزرگ، كه در عظمت و بزرگى، ناخن پيامبرِ خدا(صلى الله عليه وآله)هم نمى شوند، موزه ها برپا مى كنيم; چرا براى ميراث پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله)نبايد چنين كنيم؟

اگر امروز براى بزرگداشت و تمجيد رهبران و فرماندهانى كه مقام و فضل آنان با پيامبر(صلى الله عليه وآله) قابل قياس نيست، به گردآورى آثار و تاريخ آنها مى پردازيم، چرا نبايد در كنار سيره عطرآميز آن بزرگوار، به آثار و امكنه اى كه شاهد زندگى او بوده اند، بپردازيم؟

اين كار ما تازگى ندارد، بلكه شيوه اى است كه صحابه پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) آن را پايه ريزى كرده اند. در اينجا به ذكر چند نمونه از روش يكى از صحابه در اين باره مى پردازيم:

از نافع نقل شده است: ابن عمر هر نقطه اى را كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) قدم گذاشته بود، دنبال مى كرد و در هر جايى كه آن حضرت نماز خوانده بود نماز مى گزارد. تا جايى كه يك بار پيامبر(صلى الله عليه وآله)زير درختى فرود آمد و از آن پس، ابن عمر به آن درخت رسيدگى مى كرد و آن را آب مى داد تا خشك نشود.

مجاهد گويد: در سفرى با ابن عمر بوديم كه ديديم هنگام عبور از جايى، راه خود را به طرف ديگر كج كرد. علت اين كارش را پرسيدند. گفت: من شاهد بودم كه رسول الله(صلى الله عليه وآله)اين كار را كرد و من هم چنين كردم.

از نافع نقل شده كه ابن عمر در راه مكّه مى رفت و سر شترش را مى گرفت و به اين طرف و آن طرف خم مى كرد و مى گفت: شايد سُمى بر جايگاه سُمى قرار گيرد، مقصودش سُم شتر پيامبر(صلى الله عليه وآله)بود .

نافع در وصف حالتِ ابن عمر به هنگام دنبال كردن آثار و جاى گامهاى پيامبر(صلى الله عليه وآله)مى گويد: «اگر ابن عمر را هنگام دنبال كردن ردّ پاى پيامبر مى ديدى، مى گفتى «اين مرد ديوانه است!» عاصم احول از قول شخصى روايت كرده است كه: «اگر كسى ابن عمر را در هنگام جستجويش از جاهايى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) در آنها قدم نهاده بود مى ديد، خيال مى كرد او را طورى شده است.

3 . يكى از انگيزه هاى من در نوشتن اين فرهنگنامه اين بود كه متوجه شدم پژوهشگران در زمينه حديثِ شريف، نياز شديد به شناختى اجمالى از اعلام جغرافيايى حديث و سيره دارند كه در لابه لاى كتب مشروح و فرهنگ هاى جغرافيايى پراكنده اند.

علاوه بر اين، بارها ديده ام كه پژوهشگران عصرِ ما، وقتى مى خواهند جايى و اثرى از آثار جغرافيايى مذكور در سيره نبوى را بشناسند، به كتابهاى قديمى مراجعه مى كنند و آنچه را آنها ثبت و ضبط كرده اند، نقل مى نمايند، بدون در نظر گرفتن تغييرات و دگرگونى هاى جغرافيايى جديدى كه در مناطقى شاهد حوادث سيره نبوى بوده اند، يكى از اين تغييرات، تغييراتى است كه در جنوب و شرق جزيرة العرب رخ داده است. در اصطلاح قديم، به جنوب عربستان سعودى، «يمن» مى گفتند، اما امروزه بايد اين نقطه را با نام سياسى جديد آن معرفى كنيم تا خواننده گمراه نشود.

شرق عربستان سعودى (دمّام، قطيف، اَحساء) نيز با نام «بحرين» خوانده مى شد، اما امروزه نسبت دادن قطيف به بحرين باعث گمراهى خواننده مى شود. همچنين در سرزمين شام «جند اردن» داشته ايم و «جند فلسطين». جند اردن شامل تعدادى از شهرها و روستاهاى فلسطين; مانند عكا و طبريه مى شد و جند فلسطين شامل شمارى از شهرها و روستاهاى شرق اردن فعلى بود. به همين دليل است كه مى بينيد پژوهشگران در نسبت دادن روستاها به هريك از اين دو كشور خلط مى كنند; بنابراين، لازم است كه هر روستا يا مكانى را به منطقه آن، بر حسب نام جديدش نسبت داد.

موضوع ديگرى كه در اينجا بايد به آن اشاره كنيم، مسأله مقياس مسافت هاست:

منابع قديمى، مسافت ها را با مقياس هاى فرسخ، ميل و شبانه روز مى سنجند، در حالى كه امروزه اين مقياس ها براى ما مفهوم نيستند. بنابراين، لازم است كه مسافت ها با مقياس هاى جديد (كيلومتر) تعيين شوند. موضوع ديگر اينكه جاى ها و مكانهايى هستند كه به مرور زمان از بين رفته اند و جاهايى هستند كه همچنان باقى مانده و مردم در آنها زندگى مى كنند. در طبقه بندى جديد، به اين نكته نيز بايد اشاره شود.

4 . روش كار من در اين فرهنگ، عبارت است از:

ضبط نام محل، تعيين موقعيت آن با قياس به يكى از مراكز بزرگ و ثابت، تعيين مسافت ها با كيلومتر ـ تا آنجا كه برايم امكان پذير بوده ـ در صورت تغيير نام، ذكر نامِ جديد هر مكان و توضيح اين نكته كه مكان ياد شده آيا امروزه نيز وجود دارد يا از ميان رفته است.

5 . براى تدوين اعلام جغرافيايى، به بيشترِ كتابهاى چاپ شده حديثى و كتب سيره نبوى مراجعه كرده ام و هرجا و مكانى را كه در اين كتاب ها از آن نام برده شده; خواه به زندگى پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله)مربوط باشد يا نباشد، معرفى كرده ام.

در تأليف اين كتاب، بنا نداشته ام احاديث و حوادثى را كه نام مكان و اثر جغرافيايى در متن آنها آمده است بازگويم; زيرا اولاً: اين كارى است كه بررسى همه جانبه آن به درازا مى كشد و با دشوارى همراه است; ثانياً: من اين فرهنگ را براى كسانى كه مى خواهند درباره تاريخ مكان و احاديث و حوادثى كه در آن بهوقوع پيوسته است شناخت و اطلاعات داشته باشند، تدوين نكرده ام، بلكه آن را براى پژوهشگر در كتب احاديث و سيره نبوى پديد آورده ام تا چنانچه به نام جا و مكانى در حديث و سيره برخورد كرد و خواست شناخت مختصرى از آن به دست آورد، به اين اثر مراجعه كند.

من ادعا نمى كنم هر نقطه يا مكانى را كه در هر حديث يا خبر نبوى ذكرى از آن به ميان آمده، استيفا كرده ام، چه آنكه كتاب هاى احاديث و سيره، از حدّ شما فزون اند; به طورى كه ممكن است انسان عمرى را صرف خواندن آنها كند و باز به سرانجامى نرسد. اما از آنجاكه اين آثار و اماكن در بسيارى از كتاب ها، تقريباً تكرارى هستند، ولو با اختلاف روايت، لهذا اطلاع از بيشتر اين كتاب ها احتمالاً مى تواند كافى باشد و ما را از مراجعه و اطلاع يابى از همه آنها بى نياز كند.

بنابراين، به امّهات كتابهاى مشهور بسنده كرده، از ميان كتاب هاى حديث، اين كتب را برگزيده ام:

الف : صحيح بخارى، صحيح مسلم، مسند امام احمد حنبل، مسند ابى يعلى، سنن ابن ماجه، سنن ابى داوود، سنن نسائى و منتخب كنزالعمّال.

از ميان كتابهاى سيره نبوى، به اين آثار اكتفا كرده ام:

ب : سيره ابن هشام، جلد اول انساب الاشراف بلاذرى، سيرة الرسول ابن كثير و كتاب زادالمعاد.

ج : به فرهنگ هاى جغرافيايى قديمى، نظير معجم البلدان، معجم مااستعجم و مراصد الاطلاع مراجعه كرده ام.

د : از ميان كتابهاى خاص، كتاب وفاءالوفاى سمهودى، المغانم المطابه فيروزآبادى و تاريخ مكّه را برگزيده ام.

هـ : از كتاب هايى كه معاصران درباره اماكن جغرافيايى حجاز نوشته اند، بهره برده ام كه مشهورترين آنها كتاب معالم الحجازِ عاتق بن غيث بلادى و معالم الجغرافية في السيرة النبويه مى باشند. البته كتاب اخير، به اعلامى كه در سيره ابن هشام نام برده شده اند، بسنده كرده است. همچنين از تحقيقات حمدالجاسر در كتابش به نام بلاد ينبع و نيز از كتاب المناسك حربى بهره گرفته ام.

نكته اى كه در اينجا لازم است بدان اشاره شود اين است كه در ذكر آثار جغرافيايى، به آثارى كه در احاديث و اخبار صحيح وارد شده اند، اكتفا نكرده ام، بلكه هرجا و مكانى را كه به اخبار و اقوال پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله)ارتباطى داشته و بلكه هرجايى را كه در حديثى يا خبرى نامِ آن آمده، بدون توجه به درجه سنديتش، ذكر كرده ام; چرا كه بحث از درجه سند و متن، در تخصّص من نيست بلكه كار متخصّصان اين علم مى باشد.

در اين فرهنگ، با اقتباس از ديگران، تصاوير و نقشه هايى چند آورده ام كه بيشتر آنها از پژوهنده توانا، عاتق بن غيث بلادى است; زيرا اين امكان به او دست داده تا در سراسر جزيرة العرب به سير و سفر بپردازد و نقشه هايى از مناطق سفركرده اش ترسيم كند كه در باب خود سودمندند.

از همه كسانى كه از اين سفر معنوى سودى برگيرند، اميد دعاى خير دارم. وَاللهُ الهادي إلَى سَبِيل الرَّشادِ محمد محمد حسن شرّاب چند توضيح مفيد:

1 . تعيين مسافت هاى قديمى با مقياس هاى جديد:

در حدّ امكان، كوشيده ام در تعيين مسافت هاى ميان اماكن، از مقياس هاى جديد; مانند «كيلومتر» استفاده كنم، امّا منابع، براى بسيارى از اماكن، اين كار را نكرده اند. از اين رو، همان مقياس هاى قديم را آورده ام. در اينجا به ذكر برخى مقياس هاى قديم مى پردازم كه آنها را با مقياس هاى جديد برابرى داده ام:

الف) روز; در گذشته گفته مى شد از فلان مكان تا فلان جا، يك روز راه است و مراد از آن، بيست و چهار ساعت (يك شبانه روز) بوده است. ارزيابان مسافتى را كه مسافر در يك روز با پاى پياده يا سوار بر شتر گرانبار مى پيمايد، حدود هشت كيلومتر برآورد كرده اند.

ب) فرسخ; برابر است با 000 12 ذراع (گز) يا هشت كيلومتر.

ج) بريد يا چاپار; چهار فرسخ است كه حدود 32 كيلومتر مى شود.

د) ميل; يك سوم فرسخ است كه حدود 2666 متر مى شود.

2 . تقسيمات جديد كشورى:

در تعيين اماكن و جاى ها، از نام هاى جغرافيايى جديد استفاده كرده ام و هر مكانى را به منطقه فعلى آن نسبت داده ام; زيرا تعيين اماكن، طبق تقسيمات گذشته، باعث گمراهى خواننده امروز مى شود. از جمله جاهايى كه مرزهايشان تغيير كرده، عبارتند از:

1 . يمن: در گذشته يمن شامل جنوب عربستان سعودى بود، اما امروزه به جزيره بحرين محدود مى شود.

2 . فلسطين: در گذشته، شهر عمّان و كوه هاى سراة و عقبه را شامل مى شده است.

4 . اردن: در قديم تعدادى از شهرهاى فلسطين; مانند طبريه و عكا را دربر مى گرفته است.