معقل از رجال برجسته و از جنگ جويان پيروزمند و نام آور كوفه است. او شخصيتى خوش فكر و نظراتى صائب و مستقيم داشت، از اين رو همواره بر كوفيان فرماندهى و تقدم داشت و در ميان آنان از نفوذ زيادى برخوردار بود و عمّار ياسر او را در فتح شوشتر [ شوشتر كه در عرب به 'تستر' معروف است از شهرهاى ايران در استان خوزستان است. ] به همراه هرمزان به نزد خليفه وقت عمر بن خطاب اعزام نمود تا خبر فتح را به خليفه ابلاغ نمايد.
معقل پس از مرگ عثمان خليفه سوم در زمره شيعيان و پيروان راستين اميرالمؤمنين عليه السلام قرار گرفت، او در جنگ جمل، صفين و نهروان در ركاب آن حضرت شركت نمود. در جنگ جمل فرمانده پياده نظام اهل كوفه بود، [ الجمل، ص 321. ] و بعد در صفين و نهروان جنگيد و پس از آن به تعقيب و نبرد با بنى ناجيه پرداخت و گروهى از آنان را كشت و جمعى را اسير كرد، معقل با 'مستورد بن سعد' از قبيله 'تميم' [ مستورد از سران گروه خوارج بود و در جنگى با معقل به هلاكت رسيد و شرح آن در آخر همين بخش خواهد آمد. ] هم جنگ كرد و هر يك ديگرى را در كنار دجله كشتند و بدين ترتيب او در اين نبرد به شهادت رسيد. [ شرح ابن ابى الحديد، ج 16، ص 39. ]
معقل همواره با تلاش هاى صادقانه خود در تحكيم پايه هاى حكومت به حق اميرالمؤمنين عليه السلام كوشيد، و در حمايت از جانشينى سبط اكبر امام حسن مجتبى عليه السلام از هيچ تلاشى دريغ ننمود، از آن جا كه شخصيت و شايستگى اين شيعه خالص اميرالمؤمنين عليه السلام از جنگ صفين به بعد به منصه ظهور و بروز رسيده و قبل از آن مطلب مهمى در تاريخ او نيامده است، لذا در دنباله اين بخش، سخن ما درباره ديدگاه هاى فكرى وعملى وى از زمان نبرد صفين به بعد مى باشد.
در واقعه جنگ صفين روزى دو تن از نفوذى هاى معاويه نزد امير مؤمنان رسيدند و پيشنهاد صلح و جنگ نكردن را دادند، اما امام عليه السلام جواب منفى داد، زيرا از نيت شوم معاويه از طرح اين مسئله آگاه بود.
در چنين موقعيتى 'معقل بن قيس' كه شخصيتى بصير و نافذالقول در ميان سپاهيان امام عليه السلام بود برخاست و با سخنانى گرم و كوبنده پرده نفاق از چهره اين دو نفر برداشت و تقاضاى آنها را در جهت خواست معاويه اعلام نمود و چنين عرض كرد:
اى امير مؤمنان، به خدا قسم، اين گروه براى تو خيرخواهى ندارند و پيش شما نيامده اند مگر براى مكر و فريب و تو از ايشان برحذر باش كه آنها دشمنان نزديكند.
پس از سخنان قيس، ديگر اصحاب امام عليه السلام نيز سخنان او را مورد تأكيد قرار داده و خواستار اخراج آن دو از لشكر امام شدند. [ ر. ك: نهج البلاغه، خطبه 48. ]