زمانى كه ابو موسى اشعرى نماينده منتخب مردم عراق براى مذاكرات صلح عازم 'دومة الجندل' محل برگزارى مذاكرات بود، شريح بن هانى دست او را گرفت و خطاب به وى گفت:
اى ابو موسى، تو به كارى بسيار بزرگ و سرنوشت ساز گماشته شده اى كه شكست در آن، فاجعه دردناك و ضايعه اى جبران ناپذير براى اسلام و مسلمانان است و اگر فتنه و لغزش در آن روى دهد هرگز اصلاح نمى شود؛ زيرا تو در پايان اين مذاكرات چه به صلاح خويش رأى دهى و چه به ضرر خود، تصور مى شود حق است و آن را صحيح و مشروع مى پندارند، اگر چه ناحق و ناروا و باطل باشد.
اى ابوموسى، تو خود مى دانى اگر معاويه بر مردم عراق حكومت كند آنان را نابود خواهد كرد و حال آن كه اگر على عليه السلام بر شاميان حاكم شود، كوچك ترين لطمه اى براى مردم شام در پى نخواهد داشت؛ بنابراين با دقت قدم بگذار و بدان چه مى كنى. اى ابو موسى، در ضمن هنگامى كه به كوفه آمده بودى و نيز موقعى كه در كوفه فرماندار بودى از همراهى با على عليه السلام در جريان جنگ جمل مخالفت مى كردى و مردم را از پيوستن به على عليه السلام و يارى او در جنگ باز مى داشتى برخى از مردم اين را خيانت مى پندارند، بنابراين اگر امروز در امر مذاكرات شكست بخورى و امتيازى به نماينده شام بدهى، گمان مردم در مورد خيانت تو به يقين مى رسد و اميدشان به عاقبت اين مذاكرات، به يأس و نوميدى تبديل مى شود.
شريح در اين مورد اشعارى هم سرود. [ وقعة صفين، ص 533؛ شرح ابن ابى الحديد، ج 2، ص 242. ]
ابوموسى، اين مرد نادان و مغرور گفت: براى قومى كه مرا به خيانت متهم دارند پس سزاوار نيست مرا گسيل دارند كه باطلى را از آنان دفع كنم يا حقى را برايشان بگيرم. [ وقعة صفين، ص 534. ]
اشتباه ابوموسى از همين جا ناشى مى شد كه فكر مى كرد مردم او را براى استيفاى حقشان صالح مى دانند، و نمى دانست و يا نمى خواست بداند كه بزرگان و افراد فهيم جامعه اسلامى آن روز به حكميت او راضى نبوده و تنها جمعى به خاطر يمانى بودن او و نيز لجبازى با مالك اشتر و ابن عباس و... وى را برگزيدند، و اصولا مسئله حكميت بر اساس حيله و تزوير معاويه و عمروعاص كه قرآنها را بالاى نيزه كرده تا از شكست قطعى رهايى يابند به وجود آمده است.